درباره وبلاگ


می نویسم...
می نویسم از تو برای تو و دور از تو ....
بدون هراس از خوانده شدن...
بگذار همه بدانند...

می نویسم برای تو...
برای تویی که بودنت را...
نه چشمانم میبیند...
و نه گوش هایم می شنود...
و نه دستانم لمس می کند...

تنها با شعفی صادقانه ...
با دلم احساست می کنم... !!!!

مدیر وبلاگ : با تجربه - بی تجربه
آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :
دیگـر هـیـچ كـس بـرایـم ((او)) نـمـیشـود
درد دارد ! وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم و دیگران یاد عشقشان می افتند... اما تو ! بی خیال...
صفحه نخست             تماس با مدیر           پست الکترونیک               RSS                  ATOM
یکشنبه 6 اسفند 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
امروز اصلا خوب نبود. بعداز اینکه ظهر بهش زنگ زدم و خیلی خشن جواب داد، دوباره عصری خودم زنگ زدم بهش، چیزایی که گفت و اتفاقاتی که قراره بیوفته اصلا برام شنیدنش خوشحال کننده نبود.
خوب بود یکسری توضیحات رو توی چت گفت، حداقل اینجوری راحتتر گریه میکردم.
میخواد ازدواج کنه، ازدواج بهترین دوست یعنی شکستن قلب و روح و جسم من، یعنی روزهای غصه خوردن من، با اینکه از ته قلبم آرزوی خوشبختی میکنم واسش و امیدوارم دختری رو که انتخاب کرده همه جوره اوکی باشه و بتونه خوشبختت کنه.

آخ خدایا از عصری تا الان اشکهام بند نمیاد، خیلی ناراحتم از اینکه چجوری باید فراموش کنم خیلی چیزایی که توی این یکسال توی زندگیم ثبت شده.
خدایا همش تقصیر خودم بوده، خود کرده را تدبیر نیست...
نمیدونم فقط این حرفای دلم رو به کی بگم که آروم بشم.
عصری اومدم خونه، رفتم تو اتاق چراغ رو خاموش کردم و 2 ساعت گریه کردم.
حس ندارم، حس نـــــــــــــــــــــــــدارم خدااااااااااااااااااااااا




نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.


 
   
   
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic