درباره وبلاگ می نویسم... می نویسم از تو برای تو و دور از تو .... بدون هراس از خوانده شدن... بگذار همه بدانند... می نویسم برای تو... برای تویی که بودنت را... نه چشمانم میبیند... و نه گوش هایم می شنود... و نه دستانم لمس می کند... تنها با شعفی صادقانه ... با دلم احساست می کنم... !!!! مدیر وبلاگ : با تجربه - بی تجربه آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
دیگـر هـیـچ كـس بـرایـم ((او)) نـمـیشـود درد دارد ! وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم و دیگران یاد عشقشان می افتند... اما تو ! بی خیال... دوشنبه 12 تیر 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
نشسته ام توی افکار خودم غرق شدم، نمیدونم از کجا به کجا میرسم، شدم مثل یک آدمی که به کل نمیدونه چیکاره هست، کلی ذوق کردم و لحظه شماری برای رسیدن اول تیرماه و اومدن به دفتر خودم، اما حالا که چند روزه میام اینجا میشینم، تا کمی کار میکنم، انگار یک پوچی میاد تو وجودم، میگه واسه چی اصلا داری زندگی میکنی ، کار میکنی و .... واقعا من باید اینجوری بشم!!! که بخاطر رفتن کسی که دوست دارم، زندگیم بخوابه و بهترین روزهای عمرم رو ناراحت باشم!!! یادمه اولین دوستی که داشتم خیلی با محبت بود، البته محبتش در نهایت بخوره تو سرش که خودش میدونه واسه چی بود، جالبه بعد از 2-3 سال که میخواستیم از هم جدا بشیم، من بهترین معدل دانشگاهم رو توی اون دوره بدست آوردم، بهترین انگیزه هام برای کار یادگرفتن رو توی اون دوران داشتم، و با وجود ضربه ی روحی شدیدی که خورده بودم و شوکی که بهم وارد شده بود، گذاشتم فقط از داخل ویرون بشم و لطمعه ای به زندگیم نزنم. اما الان که خیر سرم، سنم رفته بالاتر، به جای اینکه عقلم رشد کرده باشه، انگار نزول داشته، درک و فهم خیلی چیزا واسم سخت شده و ترجیح میدم به توی لاک خودمو یک مدت از زندگی دست بکشم... نمیدونم شاید هم قبل از آشنایی با بهترین دوست ، ملاک و معیار من از یک دوست متفاوت بود ، که با بودن دوره ی کوتاهی توی زندگیم، اینقدر ذهن و حس من درگیرش شده... انگار هر کی که فکرش رو میکنی مقاومتر هست ، بدتر میشه، هم خودم هم اطرافیانم و هم دوستایی که باهاشون بودم و هستم، همگی بر این باورند که رویا، دختر مغرور، منطقی و بدون احساسی هست، که همیشه سعی میکنه بهترین راه رو انتخاب کنه، حالا یکی نیست بگه رویا زاییده زیر زندگی و منطقش!!!! همینا همه چیزو بدتر میکنه، اینکه نمیذاره من با کسی حرف بزنم، بگم توی دلم چیه، یکم گریه کنم، تا دلم سبک بشه، فکرم آزاد بشه، بتونم حداقل دو روز خوب زندگی کنم. همه ی درد و دل من شده نوشتن اینجا، اینجایی که یک موجود مجازی واسم، نه حرف میزنه، نه حسم رو درک میکنه، فقط میذاره ذهنیاتم رو واسش خط خطی کنم.... فقط میتونم بگم دارم کم میارم، خیلی هم دارم کم میارم، یک خدایی اون بالا هست، دلم میخواد کمکم کنه.... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||
برچسب ها
پیوندها
آخرین مطالب
|
||