درباره وبلاگ می نویسم... می نویسم از تو برای تو و دور از تو .... بدون هراس از خوانده شدن... بگذار همه بدانند... می نویسم برای تو... برای تویی که بودنت را... نه چشمانم میبیند... و نه گوش هایم می شنود... و نه دستانم لمس می کند... تنها با شعفی صادقانه ... با دلم احساست می کنم... !!!! مدیر وبلاگ : با تجربه - بی تجربه آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
دیگـر هـیـچ كـس بـرایـم ((او)) نـمـیشـود درد دارد ! وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم و دیگران یاد عشقشان می افتند... اما تو ! بی خیال... جمعه 22 دی 1396 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
زمانی که خداحافظی را با تو شروع کردم، به رابطه هایی دیگر سلام کردم. زمانی که از تو ناامید شدم، به آدمهای دیگری امیدوار شدم. به آدمهایی که مرا می دیدند و هر از گاهی حالم را میپرسیدند. آدمهایی که با بی تفاوتی مرا در انتظاری سخت جا نمیگذاشتند. آدمهایی که برای تولدم لازم نبود کسی به آنها یادآوری کند و به زور لبخند بزنند و بگویند " آرزو کن!" آن زمانها آرزویم تو بودی و اکنون آرزویم خودم هستم! آن روزها همه چیز به تو ختم میشد. چه روزهای غم انگیزی. خوشحالم که آن روزها تمام شده است. تو نیستی و من هنوز در امتدادِ خداحافظیام. و راضیام. از نبودنت و از بودنم! از اینکه تصمیم گرفتم برای بی تفاوتی تو تلاش نکنم. از اینکه در نهایت تصمیم گرفتم خداحافظی را شروع کنم. موفق نشدهام کامل خداحافظی کنم. تصویرت هنوز همراهم هست. در تصویرت میخندی و سیگار میکشی و مهمتر از همه مرا میبینی. در تصویرت نگاه میکنی. نگاهی نافذ و گیرا! اما این فقط یک تصویر است. و من قبول کرده ام که تصویر تو هرگز شبیه به خودت نبوده و نخواهد بود. تصویری که من از تو دارم، با حقیقتِ تو بسیار تفاوت دارد. و شبی که پذیرفتم تو با تصویرت فرق داری شب عجیبی بود. آن شب تنهاترین و بی پناه ترین آدمِ روی زمین بودم! آن شب فکر میکردم "میمیرم"! ایمان داشتم که دیگر نمیتوانم در دنیا دوام بیاورم. اما شبهای زیادی گذشت! و من زنده ماندم! و تو همچنان بی تفاوت! به نظر میرسد قرار نیست بدونِ حضورِ تو بمیرم. اگر قرار بود بمیرم تا به حال مرده بودم! و به نظر میرسد قرار هم نیست چیزی تغییر کند. تو بی تفاوت ترین آدمِ زندگیِ من از کودکی ام تا به اکنون بوده ای، هستی و خواهی بود. راضیام. از خودم و از تصمیم هایم. از اینکه جایی تلاش برای به دست آوردنت را متوقف کردم و اجازه دادم زندگی فرصت های دیگری را نشانم دهد. فقط گاهی که دلم تنگ میشود به ستاره ها نگاه میکنم و برایت آرزوهای خوب میکنم و با خودم فکر میکنم که چقدر حتی بی تفاوتیات را دوست داشتم! به خاطر تمام روزهایی که نبودی و ندیدی ممنونم و به خاطر بزرگترین درسی که به من دادی همیشه سپاس گزارت خواهم بود؛ اینکه نخواهم مُرد اگر رابطه ای تمام شود.
امروز پایان یک رابطه چند ساله بود ک کلی تلاش کردم حتی در حد پیام باقی بمونه. ناراحت و خوشحال و خنثی، ترکیب حس های الانم هست. از خدا میخوام ک اتفاقات خوب را در مسیر زندگی همگی از جمله خودم قرار بده. یکی از شبهای نسبتا سرد دیماه ۹۶ اتمام بعد از ۶ سال و یک ماه. نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||
برچسب ها
پیوندها
آخرین مطالب
|
||