درباره وبلاگ می نویسم... می نویسم از تو برای تو و دور از تو .... بدون هراس از خوانده شدن... بگذار همه بدانند... می نویسم برای تو... برای تویی که بودنت را... نه چشمانم میبیند... و نه گوش هایم می شنود... و نه دستانم لمس می کند... تنها با شعفی صادقانه ... با دلم احساست می کنم... !!!! مدیر وبلاگ : با تجربه - بی تجربه آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
دیگـر هـیـچ كـس بـرایـم ((او)) نـمـیشـود درد دارد ! وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم و دیگران یاد عشقشان می افتند... اما تو ! بی خیال... پنجشنبه 2 اسفند 1397 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
بعضی روزها صبح که چشمام رو باز میکنم، احساس میکنم کامل از دستت دادم، تمام انرژی که برای شروع یک روز میخوام از بین میره، اما یه چند دقیه ای توی تختم چشمام رو میبندم، مرور میکنم...
چند روز پیش دیدم توی اینستا ازت عکسی دیدم که خندون سر اجرای برنامه ای بودی که تهیه کننده ش هستی، خوشحال و موفق... چند روز بعدش ستی منتشر کردی که میشد فهمید حالت خوبه ... وب سایت شرکتت رو چک کردم و توش دیدم مدیریتت خیلی خوب داره پیش میره .... چشمام رو باز میکنم، من چرا باید انرژیم رو بخاطر آدمی که لحظه ای بهم فکر نمیکنه از دست بدم، روزم خراب بشه و کسالت وار به شب برسونمش!! به خودم تکون میدم، نهیب میزنم پاشو، در بهترین حالت چیزی از روزهای خوش جوانی بای نمونده، بیش از این لت خوشی رو از خودت نگیر... پا میشم و حاضر میشم و پیش به سوی یک روز کاری جدید... شب میام تو جام، مرورت میکنم، به صفحه چتمون نگاه میندازم، آخرین پیام هام رو هنوز نخوندی، بیش از 15 روز گذشته .... چشمام رو میبندم، خدایا چرا دلم رو صبور نمیکنی، کمکم کن ... چشمام رو باز میکنم، آخرشب هست، 24 بهمن 97، آهنگ توی گوشم داره میخونه، اشکام بند نمیاد... بیشتر از دلتنگی دلم برای دلم و شکستگی هاش میسوزه، اشکام بیشتر جاری میشه، باید مرهمی بشم برای دلم. باید به خودم بیام و تمومش کنم، 4 ماه تمام توی برزخ دوباره زندگی کردم، دیگه توان این رو ندارم ادامه بدم، روحم ساییده میشه. باید به خودم فرصت فراموشی بدم. گوشی رو دستم میگیرم و صفحه چتش رو باز میکنم و مینویسم براش، آخرین پیام رو، آخرین احساس رو ... _______________________________ ..... عزیزم ، بهترینِ قلبم و بهترین دوستم. باید یه جا از این تلاش دست بردارم. تلاش برای داشتنت و کنارت بودن که همیشه ازت دورترم کرد. تا وقتی تو نخوای هیچ اتفاقی نمیوفته جز اینکه من بی قرارتر و دلتنگ تر بشم. باید یه جا تمام این ناراحتی و دلتنگی ها رو به جون بخرم و دیگه دست از تلاش های بیهوده بردارم. به خدا گله میکنم که چرا از بین اینهمه آدم اونی که دوستش دارم سهم دلم نیست. اما اخر گله گذاری هام بهش اعتماد میکنم. شاید این اتفاقات باید میوفتاد که من به یه ادم صبور تبدیل بشم و مجبور باشم به دلبستگی هام غلبه کنم و بپذیرم که با تمام سختی ها و درداش باید از دستت بدم. بهت فک میکنم، حتما مثل قبل خوابت رو میبینم و دلتنگت میشم... فراموشت نمیکنم و توی خلوتم با خدا ازت حرف میزنم و براش تعریف میکنم. شاید یه روز بعدترها دوباره حالت رو پرسیدم... اما امشب تصمیم گرفتم که رها کنم ، ببین که دیگه جاه طلب نیستم... امشب برام یکی از سخترین شبای زندگیمه، که بعد از چندماه تلاش و اشفتگی بالاخره دلم رو راضی کردم... امیدوارم زندگی برای هردومون روزای خوبتری رو بیاره. |
||
برچسب ها
پیوندها
آخرین مطالب
|
||