درباره وبلاگ می نویسم... می نویسم از تو برای تو و دور از تو .... بدون هراس از خوانده شدن... بگذار همه بدانند... می نویسم برای تو... برای تویی که بودنت را... نه چشمانم میبیند... و نه گوش هایم می شنود... و نه دستانم لمس می کند... تنها با شعفی صادقانه ... با دلم احساست می کنم... !!!! مدیر وبلاگ : با تجربه - بی تجربه آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
دیگـر هـیـچ كـس بـرایـم ((او)) نـمـیشـود درد دارد ! وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم و دیگران یاد عشقشان می افتند... اما تو ! بی خیال... دوشنبه 18 دی 1396 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
بالاخره ۱۵ دی شد و بهش پیام دادم تمام تلاشم رو کردم ک راضیش کنم ک فقط باشه شاید خیلی زیاد دیگه غرورمو نادیده گرفتم امروز باهاش حرف زدم. همش به این فک میکردم که این همون آدمی هست که یه زمانی تمام تلاشش رو میکرد باهام حرف بزنه... الان میبینم آنلاین هست ولی مخاطبش من نیستم دیگه.... خدایا اینهمه بی رحمی، این همه نامهربونی، بنظرت خارج از صبر و توان ما آدم ها نیست؟ کرمت و مهربونیت کجاس؟ بعد اینهمه سال نمیخوای یکبار منو دریابی؟ خسته م خسته از نبود یه عشق واقعی صدهزار بار شکرت میکنم بخاطر سلامتی و خانواده و کارم. حداقل صبوری بده.... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 7 دی 1396 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
همیشه از هرچی منع شدم بیشتر جذبش شدم نه دلم میخواد بخاطر فراموش کردن به شخص دیگه ای سرگرم بشم، نه دلم میخواد برای دوستام از حال بد دلم و ناراحتی هام بگم، نه دیگه میتونم با خواهرم درد و دل کنم.... در نتیجه، من موندم و یه فکر و یه منطق برای کنترلش. شاید آدمی که الان نباید برم سمتش یه آدم خیلی خیلی عادی باشه، ولی حالا ک میدونم باید ازش دوری کنم فکرم و دلم قفل کرده روش چهارشنبه 6 دی 1396 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
امروز سخت گذشت خیلی خودمو سرگرم کار و بیرون رفتن با بچه ها کردم، ولی بازم فکرم میره سر خط اول و بهش فک میکنم. برای فراموش کردن یه آدم شاید ماه ها باید وقت گذاشت امروز اولین روز از ده روز تموم شد، یاد حرفاش میوفتم عقلم میگه بسه فک کردن بهش وقتی اون تو رو نمیخواد ولی عکسش رو نگاه میکنم، دلم میگه قربون اون قیافه ت برم، دلتنگتم.... فعلا باید با خودم بجنگم تا پیروز این میدون عقلم باشه نه دلم....
یکی از دلگرفته ترین چهارشنبه های زمستانی توی تخت، کنار شوفاژ به یاد تو که نمیخوای باشی کنارم.... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 4 دی 1396 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
این روزها حال خوبی ندارم هر دفعه تصمصم میگیرم اخلاق و رفتارم رو درست کنم تا جذب کننده باشه نه دفع کننده برعکس عمل میکنم، زود عصبانی میشم. زود حرف چرت و چرت میزنم صبرم کمتر میشه و گند میزنم به همه چی فکر میکنن خل و چلم و تعادل روحی روانی ندارم خب منم بودم همین فکرو میکردم خدایا اخلاق منکه انگار درست بشو نیست بابا تو که داری منو میبینی خودت منو دریاب، مگه چه توقع زیادی ازت دارم اون ارامشی که من ازت میخوام منو توی زندگی به اوج میبره باید حتما ازت به زور بگیرمش؟ نمیشه تو به حرفام گوش کنی خدایا گاهی ازت دلگیر و نا امید میشم که منو نمیبینی به اطرافیانم کامل توجه میکنی و از من غافل شدی شایدم منو به حال خودم رها کردی اخه خدا جونم جز تو کی میتونه خبر از درونم داشته باشه تو هستس و با خبری فقط و فقط از تو توقع حال خوب دارم منو دریاب جان من نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 5 شهریور 1396 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
آخرین ماه های سی سالگی رو دارم میگذرونم شاید هیچ وقت فک نمیکردم تا این سن بدون یک همدم خوب باشم وقتی با علی دوست شدم ، تصور اینکه روزی نباشه محالترین تصورم زندگیم بود، ولی اتفاق افتاد و به دست سرنوشت چرخه دوستی ما هم رو ب بدی ها چرخید بعد از اون عباس وارد زندگیم شد بهترین دوست، بهترین حس، بهترین ادمی که هیچ وقت کسی رو تا اون حد نتونستم دوست داشته باشم 25 سالگی اومد و اخرین دیدارم باهاش تولد 30 سالگی شد رفت ولی هنوز ک هنوزه حسش میکنم و نمیتونم فراموشش کنم توی این روزا همش به این فک میکنم که حکمت خدا چیه، چرا بعضی ها عاشقانه زندگی میکنن بعضی ها جدا میشن و بعضی ها هم بهترین روزهای جوانی رو محکم ب تنهایی گذروندن هستن کاش خدا بخونه و ببینه و دل های همه ما تنها رو اروم کنه میترسم از اینده ای که توش تنهایی باشه میترسم و نگرانم ولی بازم توکلم به خودش هست، اگه تنهایی رو رقم بزنه قطعا خودش هوامو داره.... خدای خوب روزهای تنهایی، دمت گرم ک هستی...
نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 29 تیر 1396 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
تغریبا از اخرین باری که باهام در حالت آشتی حرف زدی نزدیک به 5 ماه میگذره این دفعه با همیشه فرق داشتی کلا قصد نابودیم رو کردی نه جواب تلفن نه کمک کاری نه جواب ایمیل نه..... نمیدونم بگم خدایا شکرت یا بگم خدایا چرا شاید چون سرم گرم کار بود کمتر و راحت تر تونستم باهاش کنار بیام ولی هنوزم بیشتر از قبل دوستت دارم و توی فکرم هر لحظه هستی با اینکه همه جا بلاکم کردی و هیچ دسترسی بهت دیگه ندارم کاش معجزه میشد و چشمام رو میبستم و باز میکردم و میدیدم بالاخره تو کوچه ما هم عروسی شد..... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||
برچسب ها
پیوندها
آخرین مطالب
|
||