درباره وبلاگ می نویسم... می نویسم از تو برای تو و دور از تو .... بدون هراس از خوانده شدن... بگذار همه بدانند... می نویسم برای تو... برای تویی که بودنت را... نه چشمانم میبیند... و نه گوش هایم می شنود... و نه دستانم لمس می کند... تنها با شعفی صادقانه ... با دلم احساست می کنم... !!!! مدیر وبلاگ : با تجربه - بی تجربه آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
دیگـر هـیـچ كـس بـرایـم ((او)) نـمـیشـود درد دارد ! وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم و دیگران یاد عشقشان می افتند... اما تو ! بی خیال... دوشنبه 27 خرداد 1398 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
دلم میخواست میشد این روزها رو با ویس و صدا برای خودم ثبت کنم، روزهایی که گاهی ناامیدی بهم غلبه میکنه و گاهی هم آرامش عجیبی روح و جسمم رو میگیره. یک هفته اخیر بعد از اینکه اینستاگرام دسترسی به پیجش رو برام بست اول غصه خوردم بعد گریه کردم بعد فکر کردم که اون منو دوست نداره که راضی به ناراحت شدنم میشه و بعد فک کردم چرا اینقدر این سالها برام مهم بوده که باشه و ببینتم و حمایتم کنه. تقریبا مفید و خوش بینانه نصف عمرم رو گذروندم و روزهای 32 سالگی رو به جای اینکه با ارامش و عشق بگذرونم صرف فک کردن به ادمی میکنم که نیست . نمیخواد باشه و نمیاد... یه جا باید جلوی این احساس بایستم . باید بزنم تو دهن این حس که دیگه بیشتر از این اسیرش نشم. شاید تنهایی سخت باشه ولی از این عشق و دوست داشتن یکطرفه سختتر نیست که ... احساس میکنم الان زمانی هست که باید همه چیز رو فراموش کنم، فراموش که نه، کم کم کمرنگش کنم و خودم رو بسپارم بخدا و ازش بخوام برام یه زندگی پر از عشق و ارامش رو رقم بزنه... خدای خوبم تو از قلب من از مهر من از احساس من با خبری خودت ادمی رو به زندگیم بیار که قدر دان این احساسم باشه و تردم نکنه و به اندازه خودم دوستم داشته باشه. این روزها و این سالها رو دوست دارم با عشق بگرونم ....
نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 4 خرداد 1398 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
خدای مهربونم امشب شب قدر هست و اومدم اینجا برات بنویسم. بنویسم از چیزایی که میخوام، چیزایی که جز تو از کسی نمیشه بخوام ازت صبر میخوام، این روزا بیشتر از هر زمانی به صبوری برای پذیرفتن تمام اتفاقات و رویدادهای زندگیم دارم ازت توکل میخوام، که توی سخترین لحظات که فکر میکنم غافلی ازم توکلت رو در دلم بیاری و اطمینان داشته باشم پشت تمام سختی ها خدایی دارم که فراموشم نمیکنه. ازت اراده میخوام، اراده ای که منو قوی و محکم نگه داره و نزاره لغزش و خطا توی زندگیم جایگاهی داشته باشه خدایا ازت سلامتی میخوام برای همه ، برای خانواده ام. برای پدر و مادرم که این روزا با مریضی و بیماری دارن کنار میان. ازت میخوام برای پدر و مادرم آرامش و عزت و سلامتی بنویسی... خدایا اونقدر ازت خواسته دارم که نمیدونم کدوما رو باید بگم و الویت با کدومشون هست. خدایا من هیچ وقت ازت با اصرار ازدواج نخواستم، همیشه ته همه ی غرهام گفتم راضیم به رضای تو، اما این شبها ازت میخوام برای خودم و برای تمام دوستای مجردم یه بخت بلند و ازدواج خوب بنویسی برای همه ی ما که بعضی شبها دلمون یه عشق عمیق میخواد و خسته از تنهایی هستیم برای همه ما که امیدمون به نگاه توست، امسال ازت میخوام که برامون ازدواج بنویسی، با اونایی که دوست داریم با اونایی که لیاقت عشق ما رو داره. خدایا برای همه ما بهترین ها رو رقم بزنه ما جز تو کسی رو نداریم شریک لحظات شاد و غمگینم همیشه تا به ابد دوستت دارم خدای خوبی هایم به وقت اولین شب قدر رمضان 98 نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 3 اردیبهشت 1398 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
امروز 3 اردیبهشت هست. دیروز از یه سفر 4 روزه دخترونه با دوستام برگشتم. فک میکردم جور دیگه ای باشه ولی خب متفاوت از افکارم خوش گذشت. امروز اومدم سرکار. کم صبر کم حوصله و خسته از اتفاقات پیش رو و پشت سر گذاشته شده. نمیدونم چرا دست از اینهمه اشتباه کردن بر نمیدارم . همش دارم خودم حال خودم رو بد میکنم. دست اخر هم از خدا شاکی میشم که چرا هوامو نداره. امروزم از اون روزاس که خودم حال خودمو بد کردم و ناراحتم. از توجه زیاد . از سادگی از بیان کردن و از توجه کردن و .... دلم میخواد بمیرم واقعا. دلم میخواد با تمام اخلاقام بمیرم و راحت بشم تا همش غصه بخورم که چرا درست نمیشم .... خسته شدم اینقدر دلم گرفته . نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 25 فروردین 1398 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
امروز 25 ام بهار هست. روزا خیلی زودتر از تصورم داره میگذره و گاهی غنگین میشم و گاهی خوشحال. امروز همزمان با اینکه یه دستم به کار بود و یه دستم به هماهنگ کردن برنامه سفر یزد آخر هفته، یهو دلم یه جوری شد، انگار که غم عالم توی دلم هست، احساس کردم غمگینم و هیچ انگیزه ای ندارم حتی برای سفر اخر هفته. نمیدونم علت این احساس ها چی میتونه باشه برام در ماه شاید دو سه بار پیش بیاد که این حس رو تجربه کنم. البته شاید چون ته افکارم داشتم فک میکردم که چرا با خودم وتی ول بستم تغییر کنم اما بازم خطا کردم و یه رفتار اشتباه رو دوباره تکرار کردم. عجولم صبر ندارم، باید بتونم روی این مورد کار کنم، احساس میکنم وقت زیادی ندارم برای تغییر و روبراه کردن زندگیم. چند روز پیش داشتم زیر چشمم رو نگاه میکردم و به خواهرم میگفتم اولین چین های زیر چشم گویای اینه که ما هم داریم روزای جوانی رو زود میگذرونیم. خلاصه جونم براتون بگه که همه ی این افکار یهو توی کسری از ثانیه میاد توی دلم و نا امیدم میکنه و منم اینجا رو بهترین جا میدونم برای نوشتن و دور ریختن همه ی نا امیدی ها. خدایا مهربونم بهترین های زندگی رو به ما عطا کن. تو از دل همه خبر داری ، حال خوب و آرزوهای قلبی رو به دل هامون هدیه کن بیشتر از قبل دوستت دارم و حس میکنم حواست بهم هست و توی تغییر کردن کمکم میکنی.... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 8 فروردین 1398 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
سلام سلام بهار 98 امسال برام بهار متفاوت شروع شد، تهران نبودم، کل عید رو به استراحت گذروندم و خبری از دید و بازدیدها هم نبود. از همون روز اول به خودم قول دادم که عادات بدم رو ترک کنم، با انرژی باشم، موفق تر از قل باشم، صبوری کنم و هرچی که باعث شد 9 بهم سخت بگره رو بسپارم به خود 97 و با خودم به 98 نیارمش. راستش تغییر سخته، ولی من به این تغییر نیاز دارم، امسال باید سال من باشه، خودم رو اماده تمام خوشی ها و سختی هاش کردم و دلم بر این باور هست که امسال خیلی خوب برام رقم میخوره و 80 درصد ارزوهام براورده میشه. انرژی منفی و ناامیدی توی روزهام جایی نداره و با صبوری از کنار سختی ها به امید خوشی ها میگذرم. امروز داشتم توی ایینه یه عکس سلفی مینداختم ، ناخوداگاه خودم رو توی همین جایگاه برای عید 99 تصور کردم، تصور بهترین لحظه توی همین ایینه و همینجا. به خودم قول براورده شدن تمام ارزوهام رو میدم. از هیچ کسی ناراحتی و کینه ای به دل ندارم، همه و خودم رو میبخشم و با یه لب عاشق ادامه میدم. بعدا میام مفصل از تمام اهدافم برای 98 می نویسم. فعلا ثبت بشه به وقت 8 بهار 98 نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 2 اسفند 1397 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
بعضی روزها صبح که چشمام رو باز میکنم، احساس میکنم کامل از دستت دادم، تمام انرژی که برای شروع یک روز میخوام از بین میره، اما یه چند دقیه ای توی تختم چشمام رو میبندم، مرور میکنم...
چند روز پیش دیدم توی اینستا ازت عکسی دیدم که خندون سر اجرای برنامه ای بودی که تهیه کننده ش هستی، خوشحال و موفق... چند روز بعدش ستی منتشر کردی که میشد فهمید حالت خوبه ... وب سایت شرکتت رو چک کردم و توش دیدم مدیریتت خیلی خوب داره پیش میره .... چشمام رو باز میکنم، من چرا باید انرژیم رو بخاطر آدمی که لحظه ای بهم فکر نمیکنه از دست بدم، روزم خراب بشه و کسالت وار به شب برسونمش!! به خودم تکون میدم، نهیب میزنم پاشو، در بهترین حالت چیزی از روزهای خوش جوانی بای نمونده، بیش از این لت خوشی رو از خودت نگیر... پا میشم و حاضر میشم و پیش به سوی یک روز کاری جدید... شب میام تو جام، مرورت میکنم، به صفحه چتمون نگاه میندازم، آخرین پیام هام رو هنوز نخوندی، بیش از 15 روز گذشته .... چشمام رو میبندم، خدایا چرا دلم رو صبور نمیکنی، کمکم کن ... چشمام رو باز میکنم، آخرشب هست، 24 بهمن 97، آهنگ توی گوشم داره میخونه، اشکام بند نمیاد... بیشتر از دلتنگی دلم برای دلم و شکستگی هاش میسوزه، اشکام بیشتر جاری میشه، باید مرهمی بشم برای دلم. باید به خودم بیام و تمومش کنم، 4 ماه تمام توی برزخ دوباره زندگی کردم، دیگه توان این رو ندارم ادامه بدم، روحم ساییده میشه. باید به خودم فرصت فراموشی بدم. گوشی رو دستم میگیرم و صفحه چتش رو باز میکنم و مینویسم براش، آخرین پیام رو، آخرین احساس رو ... _______________________________ ..... عزیزم ، بهترینِ قلبم و بهترین دوستم. باید یه جا از این تلاش دست بردارم. تلاش برای داشتنت و کنارت بودن که همیشه ازت دورترم کرد. تا وقتی تو نخوای هیچ اتفاقی نمیوفته جز اینکه من بی قرارتر و دلتنگ تر بشم. باید یه جا تمام این ناراحتی و دلتنگی ها رو به جون بخرم و دیگه دست از تلاش های بیهوده بردارم. به خدا گله میکنم که چرا از بین اینهمه آدم اونی که دوستش دارم سهم دلم نیست. اما اخر گله گذاری هام بهش اعتماد میکنم. شاید این اتفاقات باید میوفتاد که من به یه ادم صبور تبدیل بشم و مجبور باشم به دلبستگی هام غلبه کنم و بپذیرم که با تمام سختی ها و درداش باید از دستت بدم. بهت فک میکنم، حتما مثل قبل خوابت رو میبینم و دلتنگت میشم... فراموشت نمیکنم و توی خلوتم با خدا ازت حرف میزنم و براش تعریف میکنم. شاید یه روز بعدترها دوباره حالت رو پرسیدم... اما امشب تصمیم گرفتم که رها کنم ، ببین که دیگه جاه طلب نیستم... امشب برام یکی از سخترین شبای زندگیمه، که بعد از چندماه تلاش و اشفتگی بالاخره دلم رو راضی کردم... امیدوارم زندگی برای هردومون روزای خوبتری رو بیاره. |
||
برچسب ها
پیوندها
آخرین مطالب
|
||