شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

دوشنبه 30 دی 1392
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

هستم آن که هستم!

کلمات کلیدی : درونگرایی , برونگرایی , یونگ , هستم آن که هستم! ,


من یک درونگرا نیستم. باید این را تکرار کنم تا باورم شود! درونگرایی تا آنجا که می دانم، میل به تنهایی است، تحمل نکردن جماعت است؛ نوشته بود: «درونگرایی با خجالتی بودن تفاوت دارد.» فکر کردم که مشکل من، علاقه نداشتن به ارتباط با دیگران نیست، مهارت نداشتن در ارتباط با دیگران است. من مشکلی با بودن با رفقا ندارم؛ هر چند مشکلات دیگری دارم، مثل این که به رفقایم نزدیک نیستم، خارج از محیطی که من را مجبور به ارتباط با رفقا می کند، با آن ها ارتباطی ندارم یا سخت ارتباط دارم. کم حرف نیستم، گاهی خودم هم از این که این همه حرف می زنم خسته می شوم و با خود عهد می کنم که هر حرفی را نزنم یا گاهی جلوی دهنم را بگیرم.

درست است: این حرف هایی که یکسره می زنم، زیاد راجع به احساسات درونی ام نیست. احساسات درونی ام را زیاد ابراز نمی کنم.

درست است: می توانم خویشتن داری کنم و جواب کسی را ندهم و حرفی که نباید را نزنم.

درست است: این هر دو از نشانه های برونگراهاست و من ادعا نمی کنم که برونگرا هستم. این قدر دیگر متوجه هستم که خودم را با فلانی و فلانی مقایسه نکنم که فعال و پر شر و شورند و یک جا بند نمی شوند.

نه، من برونگرا هم نیستم، اما درونگرا هم نیستم. از حرفم بر نمی گردم.

شاید بشود یک جایی این وسط ها پیدا کرد که من در آن جا بگنجم. اما بیشتر می پسندم که تمام این مزخرفات «درونگرایی-برونگرایی» را بریزم در چاه توالت و سیفون را بکشم. من، منم. می توانید این جمله را بعداً از من نقل کنید. من، منم. من، آن چه خودم درک می کنم هستم. نه آن چه این و آن می گویند، نه آن چه روانشناسان می گویند، نه آن چه طبقه بندی های جامعه می گوید. من به طور کامل درک می کنم که چه خصوصیاتی دارم، فقط لازم است در خودم درنگ کنم و به قول معروف «التفات» داشته باشم. و اصلاً چه معنی دارد که انسان را در یک قالب دو قطبی ساده انگارانه بگنجانیم و بگوییم «اگر الف بودی، ج هستی و اگر ب بودی، د؟» مگر راجع به اعداد تغییر ناپذیر صحبت می کنیم؟ مگر خود یونگ نگفته (آن طور که این مطالب روانشناسی صد من یک غاز اینترنتی می گویند) که یک درونگرا در سن بالا، در درونگرایی خود تردید می کند و یک برونگرا در برونگراییِ خود. آیا این اعلان صریح بی ارزش بودن خط کش های روانشناختی برای در قالب گنجاندن روح انسان نیست؟

بیشتر از این ها می خواستم بنویسم، ولی دست هایم درد گرفت. وانگهی، آن چیزهایی که می خواستم بنویسم، ربطی به این چیزهایی که نوشتم نداشت و همان بهتر که در قسمتی جداگانه بنویسمشان، نه دنباله ی مطالب بالا.