شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

پنجشنبه 20 خرداد 1395
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

میانسالی

کلمات کلیدی : میانسالی , عشق , رانندگی , نویسندگی ,


کسانی که در میانسالی تازه قلم به دست می گیرند، نویسندگان نابلدی خواهند شد.

پیوسته مظلومانه تلاش می کنند که قواعد خط را رعایت کنند، مدام مذبوحانه سعی می کنند درست به همان شکل که انتظار می رود بنویسند، اما باز نمی توانند. دست شان می لرزد، خط می خورد، می لغزد، و در آخر وقتی به دست خط خود می نگرند، مأیوسانه می گویند: من نوشتن یاد نمی گیرم.

 

کسانی که در میانسالی تازه رانندگی می آموزند، رانندگان ناآزموده ای خواهند شد.

مدام با هراس به اطراف نگاه می کنند که مبادا به کسی بزنند، پی در پی با دست پاچگی ترمز می کنند و به دیگران راه می دهند، و با این که تمام تلاششان را می کنند که کسی را نیازارند، عاقبت خیابان را با صدای بوق های خشمگین و معترضانه ی ماشین ها پر می کنند، و در حالی که زیر لب از همه عذرخواهی می کنند، با خود عهد می بندند که هرگز پشت فرمان ننشینند.

 

کسانی که در میانسالی تازه عاشق می شوند...



چهارشنبه 18 فروردین 1395
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

در باب عشق

کلمات کلیدی : آرتور شوپنهاور , عشق , اراده , تسلی بخشی های فلسفه , آلن دوباتن ,


شوپنهاور می گوید تمام جهانی که می بینیم، و نیز خودمان، تنها "نمود" و "ظاهر" هستیم، و "بود" و "باطن" جهان امر واحدی است: اراده. اراده مقاصد کلانی را دنبال می کند که شاید به خودی خود برای ما ارزشی نداشته باشند، و برای آن که از وصول به اهدافش اطمینان حاصل شود، ما را می فریبد.

یکی از مظاهر این فریفتن عشق است. اراده برای آن که غرض کلان خود را، یعنی تولید مثل و بقای نوع را، تأدیه کند، عقل را می فریبد و دچار عشق می کند.

شوپنهاور می گوید اگر اراده با فریبکاری خود مداخله نکند، هیچ کس به صرف تعقّل حاضر نیست زیر بار قبول رنج ها و مسئولیت های تولید مثل برود، تا مصلحتی همگانی یعنی بقای نوع انسانی را محقق سازد.

بر اساس نظریه ی بالا، شوپنهاور می گوید که ما در حقیقت عاشق کسانی می شویم که بتوانند نقیصه های ما را جبران کنند تا برآیند نقاط ضعف و قوت دو عاشق، کودکی متعادل تر باشد. مثلاً مردان بلند قد ناخودآگاه عاشق زنان کوتاه قد می شوند تا کودکانی متوسط القامه داشته باشند.
در نتیجه، ما ناخودآگاه عاشق کسانی می شویم که فرزندان مناسب تری از آن ها حاصل شود، نه کسانی که ما را خوشبخت سازند. یعنی عشق و خوشبختی، هیچ گونه ارتباطی با هم ندارند و اراده با فریبکاری خود، این دو را مرتبط نشان می دهد. این است که ازدواج های ناشی از عشق کمتر به خوشبختی می انجامد.



پنجشنبه 26 آذر 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

این پست هیچ عنوانی ندارد، چرا که یک پست از-خود-بوده است و هیچ کلمه ای نمی تواند توصیفش کند!

کلمات کلیدی : اصالت , از خود بوده , زبان , هایدگر , اگزیستانسیالیسم , عشق ,


عموم مردم کلمات را به تبع دستور زبان و کاربرد عمومی به کار می برند. مثلاً در هزار مهمانی هم که بگردی، میزبان با یک لحن و با جملات ثابتی میهمان را بدرقه می کند. در هزار اداره هم که بروی، انتصاب مدیر جدید را به یک شکل تبریک می گویند.

اما کسانی هستند که به اصالت و "از-خود-بودگی" رسیده اند. اینان از زبان، نه فقط به تبع از دستور زبان، بلکه برای بیان معنایی اصیل که قبلاً در عمق جانشان ادراک کرده اند استفاده می کنند.

به عبارت معروف تر، «قبل از سخن گفتن می اندیشند» و «زبانشان پشت قلبشان است»، یعنی پیش از آن که با زبان سخن بگویند، با قلب و جان سخن می گویند.

نامه های عاشقانه را می توان از این طریق آزمود. عاشق حقیقی، انسانی اصیل است: معنایی منحصر به فرد را به ادراک حضوری در جان خود تجربه کرده است. چنین کسی مشابه ندارد، در نتیجه نامه هایش، هر چند ابتدایی و با کلمات کودکانه، اما متشخص است.

بر خلاف عاشق دروغین، که کلمات و مضامینش را، هر چند مطنطن و مسحورکننده، می توان در کتب شعرا و نویسندگان یافت.


آشنایی و همصحبتی با این گونه افراد، تجربه ی بی نظیری است. احساس می کنی در مدت مصاحبت کوتاه، ابدیت را درک کرده ای. احساس می کنی هر کلمه برای خودش جان دارد و جداگانه با جان تو پیوند می خورد. اما باید مراقب بود. چرا که این گونه افراد تنها راجع به چیزهایی این گونه حرف می زنند که برایشان "معنا" و "احساس"ـی داشته باشند. در غیر این موارد، یا سکوت می کنند و یا مثل دیگران از دستور زبان رایج و بی عمق پیروی می کنند. به همین دلیل، برای رسیدن به چشمه ی شهد کلمات اصیل این افراد، باید تلاش کنی که برایشان معنایی داشته باشی. باید در جهان مبهم و تار، رنگ و شکلی صادقانه از آن خودت داشته باشی تا در جانشان تاری را بلرزانی و به شنیدن نغمه ی ملکوتی لرزش این تار بنشینی. هر لحظه که همچون توده ی بی شکل "مردم" شوی، بیم آن هست که نامحرم شوی و از مصاحبتشان محروم گردی.