کلمات کلیدی : ابدیت ,
خورخه لوییس بورخس ,
کتابخانه بابل ,
چند شب پیش فکر می کردم که من سه میلیارد سال دیگر کجا خواهم بود؟ فکر
غریبی است. می دانی که تا آن موقع زنده ای. می دانی که ابدی هستی. ولی نمی دانی سه میلیارد سال دیگر کجا خواهی بود؟ همین خود تو، همین خود خود خود تو، سه میلیارد سال دیگر کجا خواهی
بود؟
خورخه
لوییس بورخس در داستانی، انسان های جاودانه را توصیف کرده بود: پس از هزاران سال
زیستن، دیگر همه چیز برایشان یکسان و تکراری شده بود. تا حدی که به بی حرکتی رسیده
بودند. هر حرکتی، پیش از این هزاران بار انجام شده بود. تا حدی که حرکت بی معنی
شده بود. و در این بی حرکتی، نه دیگر خانه ای داشتند – خانه هاشان،
گودال هایی بود که در زمین کنده بودند – و نه دیگر لباسی داشتند و نه حتی حرف می زدند و زبان را و اندیشه را فراموش کرده بودند.
سه میلیارد سال زندگی کردن چه تأثیری بر انسان می گذارد؟ سه میلیارد
سال، گفتنش آسان است، همین طوری تصور کردنش هم آسان است، اما اگر بخواهی واقعاً
تصور کنی، دیوانه می شوی. هر اتفاقی که افتاده، تمام کتاب های تاریخ با تمام
ماجراهایشان، همه ی داستان ها، علوم، زبان ها، انسان ها، همه ی آن چه ما می دانیم،
تنها در عرض پنج هزار سال رخ داده. فقط پنج هزار سال. و یک انسان پنج هزار ساله، به
گمانم بی شباهت به آن چه بورخس توصیف کرده نباشد.
حال این پنج هزار سال، ده برابر
شود، صد برابر شود، هزار برابر شود، ده هزار برابر شود، صد هزار برابر شود، دویست هزار برابر شود، ششصد هزار برابر که بشود،
می شود سه میلیارد.
و تازه، همه ی این ها فقط کلمات بودند، که اگر به درستی تصور نشوند،
هیچ ارزشی ندارند.
این همه سال، اگر بر سیاره ای مثل زمین بگذرد، از تکه سنگی مذاب که
تازه از خورشید جدا شده، تبدیل به سرزمین آبادی می شود که هزاران گونه ی حیات بر
آن زندگی می کنند و جوان ترین گونه ی آن، انسان، دویست هزار سال طول کشیده تا به
این شکل کنونی در آمده. گونه های مختلفی میلیون ها سال زندگی کرده اند و میلیون ها
سال است که منقرض شده اند. سه میلیارد سال، این همه تغییر ایجاد می کند: مشتی خاک
را تبدیل به حیات می کند.
سه میلیارد سال.
کجا
خواهم بود؟ چگونه خواهم اندیشید؟ چه احساس هایی خواهم داشت؟ چه چیزهایی دیده ام؟