درباره وبلاگ می نویسم... می نویسم از تو برای تو و دور از تو .... بدون هراس از خوانده شدن... بگذار همه بدانند... می نویسم برای تو... برای تویی که بودنت را... نه چشمانم میبیند... و نه گوش هایم می شنود... و نه دستانم لمس می کند... تنها با شعفی صادقانه ... با دلم احساست می کنم... !!!! مدیر وبلاگ : با تجربه - بی تجربه آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
دیگـر هـیـچ كـس بـرایـم ((او)) نـمـیشـود درد دارد ! وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم و دیگران یاد عشقشان می افتند... اما تو ! بی خیال... سه شنبه 13 تیر 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
صبح که از خواب بیدار شدم ، پشیمون از کار دیروزم که چرا رفتم اونجا، چرا زنگ زدم، منکه قرارم این نبود، خلاصه کلی از کاری که کردم پشیمون هستم، گاهی وقت ها گیر میدم به یک چیز اساسی، ول کن هم نیستم، دیروز هم اینجور شده بود. خدایا چرا اینقدر من احمقانه برخورد میکنم، یکی نیست بگه بمیر، بذار درست برخورد کنی، یارو الان میگه دختره دیوانه هست... هم شخصیتت رو لگد مال میکنی، هم اعصاب خودت و بهترین دوست رو خورد میکنی، هم گند میزنی به همه چی، تو که توی فکرت این چیزا نیست، پس بهتره مثل آدم برخورد کنی. خلاصه این تمام درگیری های من از وقتی بیدار شدم بود تا زمانی که برسم شرکت. خدا آخر عاقبت هممون رو بخیر کنه !!! نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 13 تیر 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
احمقانه ترین کاری که میتونستم انجام بدم این بود که مسیرم رو از دم شرکت تو بندازم و برم. اولش گفتم فقط میام رد میشم، شاید کمی از دلتنگیم کم بشه، اما نمیدونم چرا حماقت کردم و اول اس ام اس و بعد هم زنگ زدم، که ببینمت، جالبش اینجاست که من روم نمیشه ببینمت، یا باهات حرف بزنم، اما نمیدونم چرا گفتم، خودم هم دلیل منتطقی برای دیدنت نداشتم، فقط دلتنگیم باعث اینکار شد، به خودم قول داده بودم که اس ام اس ندم، زنگ نزنم، اما بازم زدم زیر قول خودم، روی حرفم واینستادم. شدم سیب زمینی، گفتی داری مزاحمم میشی، علاقه ای به دیدن قیافه ات ندارم، ول کن، باید فحش بدم، حتما باید حرفی بزنم و ...، منم اصلا بهم برنمیخوره انگار، نه اینکه بر نخوره، اتفاقا زیاد هم بر میخوره، فقط سعی می کنم از یک گوش بشنوم و از دیگری در کنم. من ازت خواستم فقط هفته ای یک شب، فقط جواب اس ام اس بدی بهم، آخه وقتی دیدنی نباشه، حرفی نباشه، هفته ای یک شب چه ضرری برای تو داره، هر وقت با دختری دوست بودی بگو دیگه نمیدم، حداقل اینجوری دلم به یک شب خوش هست، کل هفته به عشق اون شب میگذزونم... نمیدونم از بی عقلی های خودم چی بگم، وقتی خودم هم به حماقت و بی عقلی هام واقف هستم... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 12 تیر 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
مطمئن بودم اگه اس ام اس بدم و اینکه بخوام بیای چت کنیم، نه جواب اس ام اس رو میدی و نه اینکه میای چت کنیم... اما با این وجود باز هم ، کار اشتباه رو انجام دادم و اس ام اس ارسال کردم و خواستم بیای حرف بزنیم. حس تو واسم قابل لمس، کوشیت رو میبینی، میگی ای بابا دوباره شماره این دختره هست، میخونی، اس ام اس رو پاک میکنی و گوشیت رو میذاری به کناری، و دنبال کارها و زندگیت رو میگیری از سر نو... اما من با یک ارسال اشتباه دوباره، یک درخواست اشتباه دوباره، دوباره ناراحت میشم، از نگرفتن جواب، از اینکه نتونستم طاقت بیارم و آخر ارسال کردم، از دست خودم، از اینکه اینقدر شل و بی خاصیت شدم ... خوش به حالت، از اعماق وجودم میگم خوش به حالت... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 12 تیر 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
نشسته ام توی افکار خودم غرق شدم، نمیدونم از کجا به کجا میرسم، شدم مثل یک آدمی که به کل نمیدونه چیکاره هست، کلی ذوق کردم و لحظه شماری برای رسیدن اول تیرماه و اومدن به دفتر خودم، اما حالا که چند روزه میام اینجا میشینم، تا کمی کار میکنم، انگار یک پوچی میاد تو وجودم، میگه واسه چی اصلا داری زندگی میکنی ، کار میکنی و .... واقعا من باید اینجوری بشم!!! که بخاطر رفتن کسی که دوست دارم، زندگیم بخوابه و بهترین روزهای عمرم رو ناراحت باشم!!! یادمه اولین دوستی که داشتم خیلی با محبت بود، البته محبتش در نهایت بخوره تو سرش که خودش میدونه واسه چی بود، جالبه بعد از 2-3 سال که میخواستیم از هم جدا بشیم، من بهترین معدل دانشگاهم رو توی اون دوره بدست آوردم، بهترین انگیزه هام برای کار یادگرفتن رو توی اون دوران داشتم، و با وجود ضربه ی روحی شدیدی که خورده بودم و شوکی که بهم وارد شده بود، گذاشتم فقط از داخل ویرون بشم و لطمعه ای به زندگیم نزنم. اما الان که خیر سرم، سنم رفته بالاتر، به جای اینکه عقلم رشد کرده باشه، انگار نزول داشته، درک و فهم خیلی چیزا واسم سخت شده و ترجیح میدم به توی لاک خودمو یک مدت از زندگی دست بکشم... نمیدونم شاید هم قبل از آشنایی با بهترین دوست ، ملاک و معیار من از یک دوست متفاوت بود ، که با بودن دوره ی کوتاهی توی زندگیم، اینقدر ذهن و حس من درگیرش شده... انگار هر کی که فکرش رو میکنی مقاومتر هست ، بدتر میشه، هم خودم هم اطرافیانم و هم دوستایی که باهاشون بودم و هستم، همگی بر این باورند که رویا، دختر مغرور، منطقی و بدون احساسی هست، که همیشه سعی میکنه بهترین راه رو انتخاب کنه، حالا یکی نیست بگه رویا زاییده زیر زندگی و منطقش!!!! همینا همه چیزو بدتر میکنه، اینکه نمیذاره من با کسی حرف بزنم، بگم توی دلم چیه، یکم گریه کنم، تا دلم سبک بشه، فکرم آزاد بشه، بتونم حداقل دو روز خوب زندگی کنم. همه ی درد و دل من شده نوشتن اینجا، اینجایی که یک موجود مجازی واسم، نه حرف میزنه، نه حسم رو درک میکنه، فقط میذاره ذهنیاتم رو واسش خط خطی کنم.... فقط میتونم بگم دارم کم میارم، خیلی هم دارم کم میارم، یک خدایی اون بالا هست، دلم میخواد کمکم کنه.... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 12 تیر 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
ای کــــــــاش . . . كــســـــــانـی کــــه دلـــــتــنــگشــــــان مــــی شویـــــــم . . . لیــــــاقـــــت ایـــــن دلـــتــــنگـــــی را داشتـــه بــــاشنـــــــد . . . ! نوع مطلب : متن های زیبا، برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 12 تیر 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
زیادی" عاشق نشو ... "زیادی " اعتماد نکن ... چون همون "زیادی" بعدا "زیادی" داغونت میکنه .. نوع مطلب : متن های زیبا، برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||
برچسب ها
پیوندها
آخرین مطالب
|
||