کلمات کلیدی : ژوئی سانس , ژاک لاکان , روانکاوی ,
مفهومى هست به نام "ژوئى سانس" كه به معناى درد لذت بخشه. دردى كه صاحب درد دوستش داره و حتى هویت خودش رو با اون درد مى شناسه.
مثلاً آدم با فكر این كه "من مظلومم" دچار یه نوع اندوه مى شه و براى مظلومیت خودش غصه مى خوره. این غصه براش لذت بخشه و بیشتر از اون، حیاتیه، چون بهش نوعى حقانیت و هویت مشروع مى ده. در نتیجه عامدانه كارى مى كنه كه مظلوم باشه، كه غصه بخوره، كه برحق باشه. مثلاً به كسى كه دوستش داره بیش از اندازه محبت مى كنه، به طورى كه طرف مقابل نتونه این محبت رو جبران كنه، و محبت كننده بتونه با خودش فكر كنه: "من اون رو دوست دارم، ولى اون منو این قدر دوست نداره." و در نتیجه احساس مظلوم بودن و مُحِق بودن بكنه.
یا یه مثال دیگه از درد لذت بخش: آدم با فكر این كه "من ظالمم" هم دچار یه نوع اندوه مى شه و با متّهم كردن خودش به خودش بیشتر و بیشتر رنج مى ده. این رنج براش لذت بخشه و علاوه بر اون، بهش هویت مى ده. در نتیجه عامدانه كارى مى كنه كه ظالم باشه، كه خودش رو متّهم كنه، كه رنج بكشه. مثلاً به كسى كه دوستش داره عامدانه بى اعتنایى مى كنه تا اونو برنجونه، و رنج دهنده بتونه با خودش فكر كنه: "من ظالمم" و از این فكر رنج ببره، رنجى كه در حقیقت "ژوئى سانس"ـه: یعنى درد لذت بخش.
گاهى رفتارها و روابط انسانى خیلى نامعقول تر از اون چیزى هستن كه معمولاً فكر مى كنیم. یكى از كسایى كه خیلى به این احساسات نامعقول و پیچیده توجه كرده، داستایوسكیه. قمارباز و ابله به خصوص هر دو قهرمانى دارن كه با ظالم بودن مى خواد به خودش رنج بده.