هر فرد از جامعه ی مورچه ها، هیچ جایگاهی در جهان ندارد. هیچ کاری نمی کند. بی هدف، تمام روز را می گردد و بدون آن که بفهمد چه می کند و چه باید بکند، تکه های نان و خار را از این جا بر می دارد و دو قدم آن طرف تر می اندازد. حتی اصرار ندارد که آن ها را به لانه منتقل کند. چون درکش را ندارد. حرکت هر مورچه، کاملاً تصادفی و اتفاقی و بدون مقصد از پیش تعیین شده است.
ولى همین حركات كه منفرداً بى هدف و بى معناست، وقتى با دو هزار مورچه ى
دیگه كنار هم قرار بگیرد، معنا پیدا می کند. مورچه ی دیگری آن تکه نان را دو قدم
آن طرف تر می برد و مورچه ی دیگری دو قدم آن طرف تر و دست به دست، بین صد مورچه می
گردد تا نهایتاً به لانه می رسد و انبار می شود.
اگر از دید موجودات فضایی به جامعه ی انسانی نگاه کنیم، رفتارهای مشابهی را می بینیم. انسان ها، منفرداً به چیزهایی اهمیت می دهند و فکر می کنند که هدف غایی زندگیشان، همین چیزها هستند. عاشق می شوند و فکر می کنند هدف جهان، از اساس عشق است (به اشعار شاعران نگاهی بیندازید) و بسیاری از رفتارهایشان را متناسب با این غایت تنظیم می کنند. حال آن که این عشق، در حقیقت محرّکی است که طبیعت ایجاد کرده، برای ایجاد میل در انسان برای تداوم نسل. یعنی فرد، به خیال خودش مقصدی شخصی را دنبال می کند، حال آن که این مقصد، در حقیقت وسیله ایست که او را ناخودآگاه به سمت مقصد کلان جامعه سوق دهد. مقصدی که او شاید هیچ علاقه ای به تحققش نداشته باشد.
شنیده بودم مورچه ها مسیری رو که رفتند به خاطر دارند و مورچه های دیگر می توانند همین مسیرو طی کنند! یکجورایی مثل تقلید خود ما انسان هاست اگر درست باشد!