من تا کنون اسکی نکرده ام. تا کنون با سرعت دیوانه وار از قله ی به برف نشسته ی کوه به پایین سر نخورده ام و سوزش باد را روی گونه ام حس نکرده ام.
تنها راجع به آن خوانده ام.
من تا کنون از هواپیما پایین نپریده ام. تا کنون از وحشت ارتفاع هزار متری، آدرنالین به جای خون در رگ هایم جریان پیدا نکرده. شرق و غرب را، مراتع را، خانه ها و کوه ها را زیر پای خود ندیده ام.
تنها راجع به آن خوانده ام.
من تا کنون در رودهای وحشی قایق تک نفره نرانده ام. تا کنون انگشت بر پرده ی سبز رنگ الهی بر فراز آسمان قطب نسوده ام. تا کنون حرارت فوران آتش دوزخ را از وزوو بر چهره ام حس نکرده ام. تا کنون در جاذبه ی صفر هواپیمای تمرینی فضانوردان احساس رهایی از هر چه غل و زنجیر جاذبه است را نچشیده ام. تا کنون با اسب نتاخته ام و چنان که سهروردی می گوید، حس جاگذاشتن جسم و تنها با روح تاختن را درک نکرده ام. تا کنون اقیانوس را ندیده ام با گله های نهنگ عظیمی که دم بر آب می کوبند، با موج هایی به بلندای کوه، با پرواز دسته جمعی ماهی های بالدار، با کوه های استوار و پر شکوه یخ.
من تا کنون زندگی نکرده ام.
تنها راجع به آن خوانده ام.