کلمات کلیدی : اودیسه , اولیس , اودیسئوس , هومر , دانته , آلفرد تنیسون ,
تصور عمومی این است که پایان سفر "اودیسئوس"، جایی ست که با شادی و خوشحالی به آغوش خانواده اش بر می گردد.
اما این پایان نیست. نه برای اودیسئوس، نه. برای اودیسئوس این تازه آغاز اصلی ترین ماجراست. اودیسئوسی که "کوکلوپس" غول یک چشم را کور کرد، اودیسئوسی که از دهان هیولای دریا "خاروبدیس" بیرون جست، اودیسئوسی که با "پوزئیدون" خدای دریا پنجه در پنجه افکند، اودیسئوسی که یارانش را از هزار مهلکه گذراند، حال باید بنشیند و همسرش "پنه لوپه" را تماشا کند که چطور آرام آرام پارچه می بافد و پسر جوانش "تله ماخوس" را ببیند که چطور هر روز و هر روز گوسفندان را به چرا می برد، بنگرد که چطور همه چیز به آرامی کسالت بار و بی معنایی می گذرد و او قدم به قدم به سوى مرگ محتوم خود پیش می رود، مرگی که بارها در ماجراجویی های خود شکستش داده بود. اما اکنون، چگونه باید پیرمرْگى را شکست داد؟
"هومر"، به شیوه ی نویسندگان امروزی، تنها مقدمات داستان اودیسئوس را برای ما باز گفته و داستان را دقیقاً در نقطه ی شروع به پایان رسانده تا خودمان حدس بزنیم چه تراژدی عظیم و توصیف ناپذیری در برابر اودیسئوس، این قهرمان محبوب ما قرار گرفته است: تراژدی بی معنایی و کسالت. تراژدی زندگی آرام!
این است که شاعران بعدی، زندگی اودیسئوس را از همان جا که هومر به پایان رساند، آغاز کرده اند: همواره همین است، چه در شعر "دانته"، چه در شعر "آلفرد تنیسون"، اودیسئوس، اودیسئوسی که از مبارزه با خدایان و دیوها سربلند بیرون آمده بود، اکنون در مبارزه با زندگی آرام، کمر خم می کند. عاقبت بوی نمک دریاهای ناشناخته، بوی شن ساحل های دوردست، آرامش نمی گذارد. چه پایانی جز این می شود برای اودیسئوس تصور کرد؟ اودیسئوس یک بار دیگر یارانش را جمع می کند، و می گوید «زندگی زنان را واگذارید و بیایید بار دیگر به جستجوی چیزی که خود نمی دانیم چیست بادبان بکشیم!»
«تلاش کردن، جستجو کردن،
نیافتن، و باز تسلیم نشدن.»
آلفرد تنیسون، اولیس
فک میکنم جلد دو یا سه نبرد با شیاطین، وقتی درویش به خونه برمیگرده هم کمابیش همین وضع نقل میشه، که بعد از ی جنگ طولانی، بعد از یک ماجراجویی، چه یک شبه از نوع معراج و چه هزار و یک شبه از نوع شهرزاد، دیگه بازگشت به عقبی وجود نداره.
ولی دوباره این نوشته،تقریبا مشابه نوشته های فوق العاده ی دیگه شما، روش دیدی متفاوت رو معرفی میکنه و بعد... رهاش میکنه. هرچند که قبول دارم تاثیر گذاری بی نظیری در ناتمام گذاشتن هست، ولی از شما میپرسم ؛ پس باید چیکار کرد، رفت یا ماند؟
به یاد حدیثی می افتم که فکر میکنم از پیامبر (صلی الله علیه) باشه که میگن از ورطه ها دوری کنید ولی اگر به ورطه ای افتادید، و از آن سالم بیرون آمدید، به مرتبه ای بالاتر دست میابید.
حالا ورطه، یا مرتبه ای بالاتر... مساله این است.
قبول کردنش تردیدی رو در ل آدم میاره که جالب نیست؛ ولی بهره ای از حقیقت داره. درواقع به این نکته خیلی ها اشاره کردند، ولی باز هم مهمه که معنای زندگی چیه؟
چندتاشونو حفظ شدم دیگه :)
بعد خوندنشون به این نتیجه رسیدم که شما احتمالا استعدادو خلاقیت چچچچچچننننندین نفرو باهم دارین
من همه مطالبتونو از پنجشنبه19 اردیبهشت 92 تا یکشنبه13 دی 94 خوندم.هممممشو .
خیلی خوب بود خیلیییی .انقد که اصلا نتونستم خوندنشونو بذارم کنار.
فقط میتونم بگم خوشبحالتون :)