شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

یکشنبه 13 دی 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

آخرین سفر اودیسئوس

کلمات کلیدی : اودیسه , اولیس , اودیسئوس , هومر , دانته , آلفرد تنیسون ,


تصور عمومی این است که پایان سفر "اودیسئوس"، جایی ست که با شادی و خوشحالی به آغوش خانواده اش بر می گردد.
اما این پایان نیست. نه برای اودیسئوس، نه. برای اودیسئوس این تازه آغاز اصلی ترین ماجراست. اودیسئوسی که "کوکلوپس" غول یک چشم را کور کرد، اودیسئوسی که از دهان هیولای دریا "خاروبدیس" بیرون جست، اودیسئوسی که با "پوزئیدون" خدای دریا پنجه در پنجه افکند، اودیسئوسی که یارانش را از هزار مهلکه گذراند، حال باید بنشیند و همسرش "پنه لوپه" را تماشا کند که چطور آرام آرام پارچه می بافد و پسر جوانش "تله ماخوس" را ببیند که چطور هر روز و هر روز گوسفندان را به چرا می برد، بنگرد که چطور همه چیز به آرامی کسالت بار و بی معنایی می گذرد و او قدم به قدم به سوى مرگ محتوم خود پیش می رود، مرگی که بارها در ماجراجویی های خود شکستش داده بود. اما اکنون، چگونه باید پیرمرْگى را شکست داد؟

"هومر"، به شیوه ی نویسندگان امروزی، تنها مقدمات داستان اودیسئوس را برای ما باز گفته و داستان را دقیقاً در نقطه ی شروع به پایان رسانده تا خودمان حدس بزنیم چه تراژدی عظیم و توصیف ناپذیری در برابر اودیسئوس، این قهرمان محبوب ما قرار گرفته است: تراژدی بی معنایی و کسالت. تراژدی زندگی آرام!

این است که شاعران بعدی، زندگی اودیسئوس را از همان جا که هومر به پایان رساند، آغاز کرده اند: همواره همین است، چه در شعر "دانته"، چه در شعر "آلفرد تنیسون"، اودیسئوس، اودیسئوسی که از مبارزه با خدایان و دیوها سربلند بیرون آمده بود، اکنون در مبارزه با زندگی آرام، کمر خم می کند. عاقبت بوی نمک دریاهای ناشناخته، بوی شن ساحل های دوردست، آرامش نمی گذارد. چه پایانی جز این می شود برای اودیسئوس تصور کرد؟ اودیسئوس یک بار دیگر یارانش را جمع می کند، و می گوید «زندگی زنان را واگذارید و بیایید بار دیگر به جستجوی چیزی که خود نمی دانیم چیست بادبان بکشیم!»

«تلاش کردن، جستجو کردن،
نیافتن، و باز تسلیم نشدن.»
آلفرد تنیسون، اولیس

اودیسئوس


می توانید دیدگاه خود را بنویسید
lvlv دوشنبه 23 فروردین 1395 04:47 ب.ظ
شکسته نفسی میکنین.دوباره ازاین جمله استفاده میکنم که پایانی بهتر از این متصور نیس.پایانی که خواننده رو تا حدی به خودش واگذار میکنه... عالیه.
فؤاد سیاهکالی پاسخ داد:
: شرمنده می کنید، شرمنده می کنید. خیلی ممنون از این لطف تون.
lvlv دوشنبه 23 فروردین 1395 02:48 ق.ظ
فوق العاده بود. دیدگاهی به فکر فرو برنده. طوری که به خودت میگی، چرا به این فکر نیافتادم؟
فک میکنم جلد دو یا سه نبرد با شیاطین، وقتی درویش به خونه برمیگرده هم کمابیش همین وضع نقل میشه، که بعد از ی جنگ طولانی، بعد از یک ماجراجویی، چه یک شبه از نوع معراج و چه هزار و یک شبه از نوع شهرزاد، دیگه بازگشت به عقبی وجود نداره.
ولی دوباره این نوشته،تقریبا مشابه نوشته های فوق العاده ی دیگه شما، روش دیدی متفاوت رو معرفی میکنه و بعد... رهاش میکنه. هرچند که قبول دارم تاثیر گذاری بی نظیری در ناتمام گذاشتن هست، ولی از شما میپرسم ؛ پس باید چیکار کرد، رفت یا ماند؟
به یاد حدیثی می افتم که فکر میکنم از پیامبر (صلی الله علیه) باشه که میگن از ورطه ها دوری کنید ولی اگر به ورطه ای افتادید، و از آن سالم بیرون آمدید، به مرتبه ای بالاتر دست میابید.
حالا ورطه، یا مرتبه ای بالاتر... مساله این است.
فؤاد سیاهکالی پاسخ داد:
: به قول کیرکگور: «دردها، اگر فرد را نشکنند، به او غرور می آموزند.»
یا به قول نیچه: «هر آن چه ما را نکشد، نیرومندترمان می سازد.»
راستش من یه مدت مدیدی سردرگم بودم که چه شیوه ای برای نوشتن انتخاب کنم و چه مضمون هایی رو استفاده کنم. مدت مدیدی تقلید می کردم، یه مدت از یه نویسنده، بعد از یکی دیگه و...
بعد کم کم به این نتیجه رسیدم که من خودم چیزی رو به یقین نمیدونم، که حالا بخوام به مخاطب القا کنم. در نتیجه به نظرم رسید بیشتر همّ خودم رو توی نوشتن، فقط صرف طرح مسئله کنم. مسائلی که به ذهنم می رسن (اعمّ از فلسفی و روانشناسی و اجتماعی و حتی مسائل ساده) رو به شکل داستان، یا دلنوشته یا... در بیارم.
اینه که خیلی از نوشته هام پایان درست و حسابی ندارن.
شرمنده خلاصه از این بابت.
شبگیر چهارشنبه 16 دی 1394 11:10 ب.ظ
نمیدونم بگم حرفت درسته یا نه.
قبول کردنش تردیدی رو در ل آدم میاره که جالب نیست؛ ولی بهره ای از حقیقت داره. درواقع به این نکته خیلی ها اشاره کردند، ولی باز هم مهمه که معنای زندگی چیه؟
فؤاد سیاهکالی پاسخ داد:
: کاملاً موافقم باهاتون. نمیشه صد در صد یقین داشت. من خودم هم (با این که لحن نوشته م شاید همراه با اطمینان باشه) در صحت این پست تردید دارم.
اصل حرف همینه که گفتید: «معنای زندگی چیه؟»
ری را چهارشنبه 16 دی 1394 08:58 ب.ظ
ارزش خوندن ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
چندتاشونو حفظ شدم دیگه :)
بعد خوندنشون به این نتیجه رسیدم که شما احتمالا استعدادو خلاقیت چچچچچچننننندین نفرو باهم دارین
فؤاد سیاهکالی پاسخ داد:
: ای بابا، دیگه دارید خجالت میدید واقعاً. نمی دونم چطور تشکر کنم.
«چندتاشونو حفظ شدم دیگه» ممنون، ممنون. (:
ری را چهارشنبه 16 دی 1394 07:13 ب.ظ
سلام
من همه مطالبتونو از پنجشنبه19 اردیبهشت 92 تا یکشنبه13 دی 94 خوندم.هممممشو .
خیلی خوب بود خیلیییی .انقد که اصلا نتونستم خوندنشونو بذارم کنار.
فقط میتونم بگم خوشبحالتون :)
فؤاد سیاهکالی پاسخ داد:
: خیلی خیلی ممنون از لطف تون. شرمنده کردید.
خوشحال شدم که به نظرتون ارزش خوندن داشته مطالبم.
میس راوی یکشنبه 13 دی 1394 09:15 ب.ظ
تصوری که من ازش دارم برمی‌گرده به الگوی سفر قهرمان که جوزف کمبل بهش پرداخته. وقتی قهرمان از سفر برمی‌گرده (در مرحله بازگشت) دیگه ارباب دو جهان شده و همون آدمی نیست که به سفر رفته. واسه همین فکر می‌کردم ممکن نیس دچار کسالت و پوچی بشه.
فؤاد سیاهکالی پاسخ داد:
: تطبیق با سفر قهرمان خیلی خوب بود. ولی خب فکر کنم توی سفر قهرمان، قهرمان یه جام مقدس هم با خودش بر میگردونه و به دست آوردن اون جام مقدس (حکمت، گنج، قدرت جادویی...) باعث میشه در بازگشت ارباب دو جهان بشه.
اودیسه ولی جام مقدسی نداره، اهمیت سفرش، فقط در سفرشه. شاید هم دارم اشتباه میکنم.
ولی مثلاً سندباد بحری رو ببینید توی هزار و یک شب (معادل عربی اودیسه). هر بار که با بدبختی از سفر بر می گرده، قسم می خوره که دیگه سفر نکنه، ولی دو روز که در شهر می مونه، دلش هوای دریا میکنه، می دونه که اگه به دریا بزنه، باز بلایا بر سرش نازل می شه، ولی باز میره سفر و باز میره سفر و باز میره سفر.
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.