1.
علی شریعتی در «سیمای محمد» گفته است که تصویری که تورات از خدا ارائه می دهد با تصویری که انجیل از او ترسیم می کند، متفاوت است.
«یَهوَه» یهود، خدایی قهار است که بر فراز عرش نشسته، تخته سنگی غول پیکر بالای سر بنی اسرائیل نگه می دارد و می گوید: «به خدایی من اقرار کنید!»
بزرگترین نمود یهوه، ده فرمانی است که بر موسی نازل می کند. خدای یهود، خدای شریعت است. قانون وضع می کند و قانون شکن را مجازات می کند و معروف ترین قانون او، این که «چشم در برابر چشم!»
«پدر آسمانی» مسیحیت، خدایی مهربان است. فرزندش را می فرستد تا بار گناهان آدمیان را به دوش بکشد. اگر از گله ای یک بره جدا شود و در ورطه ی هلاک بیفتد، نود و نه گوسفند را رها می کند و به دنبال بره ی گمگشته می رود.
خدای مسیحیت، بخشایشگر است و معروف ترین موعظه ی او، این که «گونه ی دیگر خود را پیش بیاور!»
2.
«داستایفسکی» در قسمتی از «برادران کارامازوف» گفت و گویی را می آورد. در یک طرف، «ایوان کارامازوف» برادر وسطی است که مقاله ای نوشته و در آن گفته که ملکوت موعود مسیحیت، محقق نمی شود مگر بعد از این که حکومت کلیسا برقرار شود.
در طرف دیگر، راهب روشن ضمیری است که می گوید حکومت، نیاز به قانون محکم دارد و قانون محکم، نیاز به مجازات قانون شکن. ولی وقتی قانون شکن مجازات شد و جامعه او را طرد کرد، نیاز به جایی است که پناهش دهد، باورش کند، توبه اش را بپذیرد و او را باز گرداند.
و اگر کلیسا در منصب مجازاتگری نشست، منصب توبه پذیری اش را از دست خواهد داد.
3.
«ژان والژان» و «ژاور»، دو شخصیت معروف رمان «بینوایان»، هر دو معتقد به خدا هستند؛ اما خدایی که هر یک می پرستد، غیر از دیگری است.
ژان والژان مردی است که بیست سال از عمرش را در زندان با اعمال شاقه گذرانده. مردی است که قانون او را مجازات کرده و پس از آن که دوره ی مجازاتش تمام می شود، جامعه او را طرد می کند.
در این حال، اسقف «میریل» او را می یابد و درک می کند که او، نیاز به امید دارد. نیاز به بازگشت دارد. پس به او امید می دهد و بازش می گرداند.
از آن پس، ژان والژان می شود مظهر خدای مسیحی. مردی که در تمام عمرش، کاری جز عشق ورزیدن نمی کند. حتی به کسانی که از آن ها بیزار است.
در مقابل، ژاور مردی است که به گفته ی خود در تمام عمر یک قانون را هم نشکسته. مردی است که تمام هم و غمش اجرای قانون است و تنها تفریحی که دارد، انفیه کشیدن است. تا جایی که وقتی خودش مرتکب جرمی می شود، با سر افکندگی خودش را معرفی می کند تا به سزای کارهایش برسد.
این دو شخصیت، که یکی نماد خدای مسیحی و دیگری نماد خدای یهودی است، بارها با هم دچار تنش می شوند.
یکی از این تنش ها، جایی است که بر سر «فانتین» ستیزه می کنند. زنی بدکار که شاید شباهتی به «مریم مجدلیه» داشته باشد. ژاور بی آن که به گریه و زاری فانتین گوش دهد و به دختر کوچکش، «کوزت»، اهمیتی بدهد، او را محکوم به شش ماه زندان می کند؛ اما والژان، با آن که فانتین به او اهانت می کند و در رویش تف می اندازد، دستور آزادی او را می دهد.
یکی، هیچ نرمشی در برابر قانون شکنی نشان نمی دهد و دیگری، آغوشش را برای گناهکار می گشاید.
یکی دیگر از این تنش ها، در انتهای داستان است. جایی که والژان، آغوش خود را برای خود ژاور می گشاید. با این که توانایی بر کشتن ژاور دارد، او را زنده می گذارد. ژاور نمی تواند این رفتار را درک کند و به همین دلیل گیج می شود. او که تا کنون همه چیز را با دیدی انعطاف ناپذیر می دید، اکنون دچار تزلزل می شود. می بیند که مردی قانون شکن، توانسته مرد بزرگی شود. می بیند که هم بازداشت کردن این مرد اشتباه است و هم بازداشت نکردنش.
نهایتاً، وقتی نمی تواند این دوگانگی را بپذیرد، خود را در رودخانه ی «سن» می اندازد و خودکشی می کند.
و این گونه، از دیدگاه «ویکتور هوگو»، خدای یهودیت، می میرد و خدای مسیحیت باقی می ماند.
انجیل و تورات رو خوندی ؟