کلمات کلیدی : سلامان و ابسال , ابن طفیل , ابن سینا , سهروردی , خواجه نصیرالدین طوسی , یعقوب بن اسحاق کندی ,
گویند كه چون كار بدان جا رسید كه شاهزاده "سلامان" دل به پرستارش "ابسال" باخت و با وى از قصر شاهى گریخت، پدرش بر او خشم آورد و به قدرت جام جهان بین خود آتش شیدایى وى را صد افزون كرد ولی چنان کرد که چون دست سوى ابسال مى برد، ابسال چون جسمى اثیرى فراچنگ نمى آمد.
در روایت یعقوب بن اسحاق كندى از حكماى یونانى، و نیز بیشتر روایت هاى موجود از این افسانه، سلامان از شدت اشتیاق و حرمان، دست به دست ابسال داده خود را به دریا مى افكند و مى كشد.
لیك در یك روایت مهجورتر از افسانه، چنین آمده كه چون سلامان دید تن او را به تن ابسال راه نیست و وصال در جسم میسّر نه، وصال در جان را فراروى نهاد؛ پس جان خود را در قالب كلمات و معانى ریخت و به سوى محبوب گسیل داشت و جانش را بدان معانى نوازش كرد و در آغوش كشید، و از همین جا شعر متولد شد؛ بنا بر روایت مزبور، شعر را در زبان یونانى "سالامیس" مى خوانند كه از نام "سلامان" اشتقاق یافته است.
نشنیده بودم.