شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

سه شنبه 12 شهریور 1392
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

پاییز مادرسالار



تقدیم به مادرم، که با خواندن این متن گریست.


مادربزرگ مادری ام، در جوانی اش، مادرسالار بود. فکر کنم با همین کلمه، تمام خصوصیات مورد نظرش را گفتم.

در سال های جوانی اش، پدر بزرگم معمولاً در خانه نبود. مانند همه ی پدران و مانند همه ی آخوندها و مانند همه ی مبارزها: یا در حال نان در آوردن بود، یا در حال تدریس و منبر و یا در حال فرار از مأموران.

در نتیجه، تربیت چهارفرزند به عهده ی مادربزرگم بود. اگر لحظه ای خود را می باخت، سه دختر با جیغ و دعواهای دائمشان و تک پسر اجتماع گریز خانواده، با رفتارهای عجیب و گاه خشنش، خانه را روی سرشان می گذاشتند. این بود که مجبور بود بیشتر نقش پدر را بازی کند تا مادر. بیشتر سخت باشد تا نرم.

از طرف دیگر، مادربزرگم، به خلاف پدربزرگم، از خانواده ی با حشمت و جلالی بود. این تنها صفتی بود که برای توصیف خانواده اش به ذهنم می رسید: چون خانواده اش بزرگ نبود، چندان ثروتمند هم نبود، مالک و ارباب هم نبوده اند. خانواده ای متشکل از پدر و فرزندان: پدری که حساب و کتاب مالیات های چند منطقه ی کوچک را داشته و انگار یک بار هم با رضا خان دیداری کرده.

از طرف سوم هم، همان طور که گفتم، مادر بالای سر مادربزرگم نبود. زیر دست پدر رشده کرده بود و چه بسا خصوصیات او را به خود گرفته بود.

این ها را مثلاً به عنوان علل رفتار مادرسالارانه ی مادربزرگم ذکر کردم. رفتاری که تا همین سال های اخیر در او بود و مهمترین مشخصه اش، غرور و تکبرش. در این چهار پنج سال اخیر که طوفان پاییز عمر، تمام این مادرسالاری اش را با خود برد، هنوز غرور زخم خورده اش باقی است. وقتی می خواهند از تخت بلندش کنند و در صندلی چرخدار بگذارندش، وقتی به خاطر بیهوده عوض کردن کانال های تلویزیون یا بلند کردن صدایش سرش داد می کشند یا وقتی حمامش می برند، غرورش در چشم هایش دیده می شود. غرور مادرسالاری که زیر چرخ های زمان شکسته شده است.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید
سالار سه شنبه 12 شهریور 1392 11:45 ب.ظ
مادر پاییز سالارو
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.