کلمات کلیدی : آهستگی , میلان کوندرا , لئو تولستوی , ماکس وبر , علم به مثابه حرفه ,
۱.
در میان سیارات هفتگانه که معبود یونانیان و رومیان بودند، دو سیاره رابطۀ جالبی با هم دارند: عطارد، نزدیک ترین سیاره به زمین بعد از ماه، و مشتری، دورترین سیاره به زمین بعد از زحل. عطارد به علت مدار کوتاهش پس از ماه سریع ترین چرخه را در آسمان دارد، و به همین دلیل پیک بادپای خدایان نیز هست. در حالی که مشتری به علت مدار بلندش پس از زحل کندترین چرخه را در آسمان دارد و دوازده سال طول می کشد تا یک دور کامل بچرخد، و به همین دلیل نیز پیرسال و پدر خدایان تصور می شود.
اما شگفت آن که هر دوی این سیاره ها، یکی جوان و بادپا و دیگری کهنسال و کُند سیر، نمایندۀ چیزی هستند که ما امروزه کم و بیش یکی می دانیم: عطارد یا مرکوری خدای هوشمندی است، و مشتری یا ژوپیتر خدای خردمندی.
این اتفاقی نیست، و خبر از آن می دهد که این دو واژه برای انسان باستانی دو معنای متفاوت داشته است: هوشمندی، تیزهوشی و حدّت ذهن است، دانستن اطلاعات بسیار، حل کردن مسائل در مدتی کم، به خاطر همین است که عطارد یا مرکوری را واضع علوم بشری می دانستند. در حالی که خردمندی درک عمیق زندگی است. فهم معنای حیات. جمع آوردن علوم بی شمار، تحت حکمتی واحد.
اما چرا سیارۀ عطارد ایزد دانش هاست و مشتری ایزد خرد و حکمت؟ شاید چون تندی نزد انسان باستانی، نشانۀ حدّت هوش بود، و آهستگی نشان عمق خرد.
۲.
ماکس وبر در مقالۀ معروف «علم به مثابه حرفه» به نقل از تولستوی می گوید که اگر مرگ در دوران جدید امری بی معناست، به خاطر آن است که همۀ ما در جریان سیلاب وار تمدن قرار گرفته ایم، جریانی که دم به دم رنگ های جدیدی به ما عرضه می کند، رنگ هایی هر چند خیره کننده، اما موقتی. به همین دلیل هر کس در هر کجای این حرکت پرسرعت و بی پایان قرار گرفته باشد، وقتی به پایان زندگی می رسد، احساس می کند چیزی در دست ندارد. زندگی چیزی به او نداده که دمی بعد از او نگرفته باشد. هیچ معنایی نیست که در طول زندگی او یا بعد از زندگی اش، رنگ عوض نکند. همیشه گامی دیگر در پیش رو هست، هر چقدر هم که فرد پا به پای حرکت تمدن پیش رفته باشد.
بر خلاف ابراهیم یا فلان دهقان در زمان های قدیم، که به هنگام مرگ «پیر و لبریز و اشباع شده از زندگی» جان می سپردند. زیرا زندگی در طی سالیان دراز، هر آن چه در چنته داشت را به آنان عرضه کرده بود، و دیگر چیزی در جهان نبود که بخواهند به آن برسند.
اگر تولستوی در آغاز قرن بیستم چنین می گفت، ما امروز، در عصر انفجار اطلاعات، چه باید بگوییم؟ در روزگاری که سالانه دو میلیون و دویست عنوان جدید کتاب چاپ می شود، و تازه کتاب آهسته ترین رسانۀ جهان امروزی است. عصری که بعضی متخصصان آن را پیشگام دورۀ رکود اطلاعات می دانند، دوره اى كه سكوت آرزوى انسان ها مى شود، در میان هیاهوى سرگیجه آورى كه دیگر معنایى ندارد.
۳.
«درجۀ سرعت، تناسب مستقیم با شدّت فراموشی دارد. از این معادله می توان به نتایج مشخّصی رسید، مثلاً این که دوران ما در اسارت دیو سرعت است و به همین دلیل این قدر آسان خود را فراموش می کند. یا برعکس: دوران ما گرایش جنون آمیزی به فراموش کردن خود دارد، و برای این که این میل را عملی سازد، خود را به دست دیو سرعت می سپارد. زمانه بر شتاب خود می افزاید، تا به ما بفهماند که میل ندارد ما به یادش بیاوریم، زیرا از خود خسته است، بیزار است، و می خواهد شعلۀ کوچک و لرزان خاطره را خاموش کند.»
آهستگی
میلان کوندرا
پ ن:
طنزش اینه که من این کتاب رو دقیقاً همون طور خوندم که کوندرا این همه ازش بد می گه: به سرعت. فقط برای این که آخر شب ها خوابم نمی برد و می خواستم به جای پرسه زدن توی شبکه های اجتماعی، یه کتاب کوتاه و نسبتاً سبک بخونم. همین نشون نمی ده که دوران ما سریع تر از اونی که تلاش های تولستوی و وبر و کوندرا برای نجاتش ثمری داشته باشه، داره به سمت سرعت و خودفراموشی میره؟