خواب دیدم جسد كامل و سالم و دست نخورده ى مسیح را در یخ پیدا كردم.
در غارى زیر زمینى، كه آب مثل دریاچه اى جمع شده بود، در حال شنا كردن بودم که در کف دریاچه به طور مبهم قطعه یخى بزرگ را دیدم كه از درونش چهره اى به من زل زده بود. وحشتی نیمه قدسی وجودم را پر کرده بود.
گروهی بلوک یخ را بیرون كشیدند. جسد كامل در میانش پیدا بود. جوانى بود با مو و ریش قهوه اى. تكه اى از بالاى یخ شكسته بود و جدا شد، و فقط موهاى بالاى سر جسد بیرون آمد. اما متخصص ها گفتند باقى جسد را نمى شود همین طور با شكستن یخ بیرون كشید، چون پوست به یخ چسبیده و اگر بخواهیم بى ظرافت كار كنیم پوست صورت كنده مى شود و دیگر جسد قابل شناسایى نیست. قرار بود متخصصان این كار را بعداً بكنند. على الحساب كشیشى را گذاشتند بالاى جسد كه مراقب باشد.
با آن كشیش كه صحبت مى كردم، گفت آباء کلیسا برای پنهان کردن جسد مسیح از دشمنان، پیکرش را به این مکان انتقال دادند و با اعداد رمزى طول و عرض جغرافیایى این مكان را ثبت کرده بودند، ولى ما هیچ وقت اهمیت نمى دادیم به این اعدادى كه در پایان كتاب ها و دعاها به سنت نقل مى شد. فكر مى كردیم جزء اوراد و اذكار است. و بعد از قرن ها، مسیح تبدیل به خدا شد و جستجو براى یافتن جسدش فراموش گشت.