کلمات کلیدی : داستان , بفرمایید شام , شام ایرانی ,
برنجش خوب بود. یعنی همین که دیس برنج را آورد گذاشت سر سفره عطرش زد توی دماغم، درست عطری که توقع داری برنج مهمانی شام بدهد. دوست داشتم مثل وقتی که توی خونه بشقاب را بالا می گیرم و بو می کنم، حالا هر چیزی که باشد، میوه، غذا، هر چیز خوش عطری، دوست داشتم دیس را همین طور بگیرم بالا و بخار داغ معطر را نفس بکشم. ته دیگ سیب زمینی هم از آن ته دیگ ها بود که توقع داری کنار یک دیس برنج سفید خوشبو بگذارند. توی دو تا پیشدستی، دایره های قرمز که روغنشان زیر نور چراغ برق می زد و آدم را به اشتها می انداخت. یک قلم خورش هم پخته بود که یک رقم غذا درست نکرده باشد. منتها نه خیلی. فقط خورش خوری آورد و گذاشت کنار بشقاب مهمان ها، برای خودشان نیاورد. خورش هم خوب بود. من خورش کرفس را همین طوری اش هم دوست دارم، این که حسابی جا افتاده بود و یک بند انگشت روغن رویش نشسته بود.
اما گوشتش، گوشتش را که آورد گفتم حیف، حیف آن همه برنج و ته دیگ و خورش. اصلاً تمام سفرهٔ شام به همین غذای اصلی است. اگر غذای اصلی را خوب درنیاوری، دیگر مهم نیست که چی را خوب در آورده ای. همان یک رقم همه چیز را خراب می کند. مهم نیست که خودت ترشی لیته درست کرده باشی، یا توی سالادت جوانهٔ گندمی که خودت کاشته ای ریخته باشی. یعنی مهم هست ها، ولی حرف آخر را غذای اصلی می زند. و او هم گوشتش را خراب کرده بود. همان که از در آشپزخانه در آمد، همه نگاه کردیم به هم. همه فهمیدیم که نپخته، از آن فاصله داد می زد، جیغ می زد یعنی، جیغ های ریز و نیمه جان می زد و وسطش دو سه کلمه هم شنیده می شد، قسم می داد ما را که ولش کنیم و نمی دانم فلان و بیسار. خب اشتهای آدم کور می شود، می دانید؟ عطرش خوب بود، حرفی نیست، یعنی عالی بود، مثل همه چیز دیگر. معلوم بود که خواسته سنگ تمام بگذارد. ولی خب هر چقدر هم خوشعطر باشد، نمی تواند جبران صحنهٔ دست و پا زدن غذا را بکند. این چیزها مال سر سفره نیست، مال آشپزخانه است.
خلاصه سرتان را درد نیاورم، شام را هر طور بود خوردیم. گفتیم بد است اگر به رویش بیاوریم. همان جا تکه تکه اش کردیم و خوردیم، ولی دیگر خانهاش شام نرفتیم.