شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

دوشنبه 12 آبان 1393
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

باطنیات و روابط اجتماعی

کلمات کلیدی : اجتماعی , باطنی , تصوف , صوفی , عطار , تذکرة الاولیا ,


جایی نوشته بودم که: «جامعه ی ما، به جای آن که به اندیشیدن و آن چه مربوط به باطن است اهمیت بدهد، به تظاهر به اندیشیدن و آن چه به ظاهر مربوط است اهمیت می دهد.»

بعداً که کمی روی این مطلب فکر کردم، دیدم هر چند درست است، اما اجتناب ناپذیر است. چرا که جامعه، یعنی روابط بین انسان ها و روابط بین انسان ها، طبعاً به رفتارهای ظاهریشان مستند است، نه باطنشان. چرا که راهی عمومی که در دسترس همه باشد برای اطلاع از باطنیات دیگران موجود نیست. اگر بخواهیم به باطن کسی پی ببریم، باید از ظواهرش نتیجه بگیریم.

مشکل بزرگ، البته، در این است که وقتی اجتماع بشود حیطه ی ظاهریات، ظاهریاتی که در ابتدای امر به عنوان راه پی بردن به باطنیات مورد بهره برداری واقع می شد، خیلی راحت عرصه برای ظاهریات محض، ظاهریاتی که باطنیاتی پشتشان نیست، باز می شود. به طور خلاصه، می شود عرصه ی ریا و تزویر، چاپلوسی و تملق، دروغ و تظاهر. چرا که وقتی راه دیگری برای پی بردن به باطنیات نباشد، هر کس می تواند به باطنی تظاهر کند که در حقیقت موجود نیست.

هر اندیشه و جهان بینی باطنی ای که بخواهد به صورت اجتماعی ظاهر شود، لا محاله مسخ می شود و به پوسته و قشر و ظاهری بی باطن تبدیل می شود.

در اندیشه ی باطنی، آن چه اهمیت دارد، نه اجتماع، بلکه فرد است. در تصوّف، در وهله ی اول مهم نیست که تو در برابر دیگران چگونه ظاهر می شوی، بلکه مهم آن است که در برابر خداوند که بر همه ی آشکار و نهانت، بر باطنت واقف است چگونه ای. پس آن چه اساس است، اصلاح این باطن است.

حال وقتی این تصوّف، وجهه ی اجتماعی پیدا کرد، یعنی صوفی بخواهد در عرصه ی اجتماع یک طبقه ی خاص باشد، یک جایگاه اجتماعی خاص داشته باشد، ناچار به نشان دادن و ظاهر کردن این باطن خود است.

تا وقتی که فقط باطن اهمیت داشت، این صوفی و عارف می توانست یک بقال باشد، یک گزمه باشد، یک ماهیگیر باشد، یک فقیه باشد. اما وقتی قرار شد در اجتماع شکلی پیدا کند که دیگران او را از غیر صوفی بشناسد، باید یک مشخصه ی اجتماعی داشته باشد. این مشخصه ی اجتماعی، می شود دلق پشمینه، کلاه هشت ترک، تبرزین و گرز، کشکول و رفتارهای خاص و مکان های خاص و زمان های خاص و دیگر امور ظاهری.

وقتی تصوّف شکلی ظاهری گرفت و جایگاهی ظاهری پیدا کرد، خیلی آسان است که کسی که به مراتب باطنی دست نیافته، این شکل ظاهری را به خود بگیرد و اصولاً آن چه برای مردم اهمیت دارد، برای «جامعه» اهمیت دارد، این جایگاه ظاهری است، نه آن حقیقت باطنی. پس صوفی، تقسیم می شود به «صادق» و «کاذب»، «دو رو» و «یک رو»، «باطنی» و «ظاهری محض». تا قبل از این، معنا نداشت که صوفی دو رو باشد. وقتی همه ی آن چه تصوّف را می سازد، باطن است، معنا ندارد که کسی «این باطن را داشته باشد و نداشته باشد.» اما وقتی در اجتماع معنای صوفی معنایش تغییر کرد و شد مجموعه رفتارهای ظاهری، دیگر ممکن است که کسی «این ظاهر را داشته باشد، ولی باطن را نداشته باشد.»

و وقتی هر چه بیشتر و بیشتر اندیشه ی باطنی، شکل اجتماعی گرفت و طبقه ای مستقل شد و جایگاه اجتماعی محکم تری به خود گرفت، لاجرم بیشتر و بیشتر از حقیقت باطنی خود دور می شود و به پوسته و قشر ظاهری مسخ می شود.

این است که سعدی در گلستان می گوید: یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوف. گفت: «پیش از این طایفه ای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی جمع؛ اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنا پریشان.»

یا عطار در تذکره الاولیا می گوید: پرسیدند از تصوف. [ابوالحسن بوشنجی] گفت: «امروز اسمی است و حقیقت پدید نه؛ و پیش از این حقیقت بود بی اسم.»