مادرها با بچه های خردسالشان، روابط غریبی دارند. از کلمات بی معنی و عجیب و غریبی که می سازند و موقع صحبت کردن با بچه هاشان، از این کلمات استفاده می کنند، تا تغییر صدایشان، تا اسم بعضی چیزها را عوض کردن و اسم های عجیب رویشان گذاشتن.
خاله های من در این کارها ید طولایی دارند. من زمان مناسبی متولد شدم. وقتی یازده دوازده سالم بود، خاله هایم بچه دار شدند و من توانستم این رفتارهای عجیبشان را ببینم و به یاد بسپرم.
هر کدامشان، صدایشان را به گونه ای غیر از دیگری تغییر می داد. لغاتی هم که می ساختند، با هم فرق می کرد.
خاله ی بزرگم، با تغییر صدایی که خاص خودش است، لفظ «گودو» را وقتی با بچه ها حرف می زد، به کار می برد.
خاله ی کوچکم، وقتی من بچه بودم، اسمم را «تامی پوک» گذاشته بود. گاهی هم اختصاراً «تامی» صدایم می کرد. شامی پوک، نام دیگر شامی لپه، نام غذایی است.
مادرم هم کمکی از این کارها می کرد ولی نه به شدت خواهرهایش. مثلاً برای غذا دادن به برادر کوچک ترم، با هم بازی می کردند که برادرم در آن، نقش گربه ای به نام «گالینا بلانکا» را بازی می کرد که مارک یک محصول غذایی است و مادرم به بهانه ی غذا دادن به این گربه، به برادرم غذا می داد. نمی دانم این نام بی ربط را مادرم برای آن گربه انتخاب کرده بود یا برادرم.
خواهرم هم از این قافله عقب نیفتاده. مثلاً دختر کوچکش را «بوچی» و «عاشقونه» و «فرفوشه» صدا می زند.
چیز خاصی نمی خواستم بگویم. فقط خواستم نتیجه ی مشاهداتم در مورد رفتار مادرها با بچه های خردسالشان را بنویسم. شاید شما هم از این دست مشاهدات داشته اید؟