|
درباره وبلاگ می نویسم... می نویسم از تو برای تو و دور از تو .... بدون هراس از خوانده شدن... بگذار همه بدانند... می نویسم برای تو... برای تویی که بودنت را... نه چشمانم میبیند... و نه گوش هایم می شنود... و نه دستانم لمس می کند... تنها با شعفی صادقانه ... با دلم احساست می کنم... !!!! مدیر وبلاگ : با تجربه - بی تجربه آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
دیگـر هـیـچ كـس بـرایـم ((او)) نـمـیشـود درد دارد ! وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم و دیگران یاد عشقشان می افتند... اما تو ! بی خیال... سه شنبه 6 فروردین 1392 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
آخ خدا جونم، دلم تنگه، دل کوچیکم سرکش شده و به حرف عقلم اصلا گوش نمیده. خدایا چوری بزنم تو گوشش؟ خدایا کاش همه ی آدم های روی زمین مهربون بودن، کاش همه چی و همه جا خوبی بود، کاش... کاش هیچوقت اتفاقی نمیفتاد که بگیم کاش... ولی میدونی خدا، تو یکبار بدجور دست منو گرفتی، من خیلی بی انصافم اگه بگم هوای منو نداری یا نداشتی... همیشه توی خیلی اتفاقات تا دم دمش رفتمو تو یهو خودت رو بهم نشون دادی. حس ات میکنم، همه جا و در هر لحظه. خدایا دوستت دارم، یه نشونه بهم بده واسه ی تحمل لحظاتی که داره انرژیمو میگیره، یه نشونه که قلبم مطمین بشه و از نا امیدی در بیاد. خداااااااااااااااااااااااااایا تو بهترین بهترین هایی واسم. نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 5 فروردین 1392 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
یک کلام گفت تا بعد تعطیلات ما هم تعطیل!!! بنازم به این اراده که کرکره رو کشید پایین و حرف های ما هم هیچ اثری نداره بر عزم راسخ بهترین دوست!!! خدایا چرا از این عزم راسخ و این حرفا به من نمیدی!!!؟؟؟ شایدم دادی من طرز استفاده اش رو بلد نیستم!!! کاش راهنمای استفاده هم واسم میزاشتی شاید تاثیر داشت... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 8 اسفند 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
دیروز خیلی بدتر از پریروز بود. از وقتی فهمیدم میخوای ازدواج کنی، خیلی غصه ام گرفته، خودت میدونی که خیلی دوستت دارم، میدونی هم که خیلی دوست داشتم دختری باشم که برای ازدواج اننتخاب میکنی، اما.... اما خدایا گفتم مهرش از دلم بره، نگفتم یهو با یک خبر بزن و نابودم کن که... بازم شکر، من راضیم به رضای تو خدای مهربون، گرچه وجودم چه جسمی چه احساسی پر درد شده. نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 6 اسفند 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
امروز اصلا خوب نبود. بعداز اینکه ظهر بهش زنگ زدم و خیلی خشن جواب داد، دوباره عصری خودم زنگ زدم بهش، چیزایی که گفت و اتفاقاتی که قراره بیوفته اصلا برام شنیدنش خوشحال کننده نبود. خوب بود یکسری توضیحات رو توی چت گفت، حداقل اینجوری راحتتر گریه میکردم. میخواد ازدواج کنه، ازدواج بهترین دوست یعنی شکستن قلب و روح و جسم من، یعنی روزهای غصه خوردن من، با اینکه از ته قلبم آرزوی خوشبختی میکنم واسش و امیدوارم دختری رو که انتخاب کرده همه جوره اوکی باشه و بتونه خوشبختت کنه. آخ خدایا از عصری تا الان اشکهام بند نمیاد، خیلی ناراحتم از اینکه چجوری باید فراموش کنم خیلی چیزایی که توی این یکسال توی زندگیم ثبت شده. خدایا همش تقصیر خودم بوده، خود کرده را تدبیر نیست... نمیدونم فقط این حرفای دلم رو به کی بگم که آروم بشم. عصری اومدم خونه، رفتم تو اتاق چراغ رو خاموش کردم و 2 ساعت گریه کردم. حس ندارم، حس نـــــــــــــــــــــــــدارم خدااااااااااااااااااااااا نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 1 اسفند 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
جمعه امتحان دکترا داری. از ته دلم دعا میکنم که قبول بشی. اصلا دوست ندارم واسه دکترات از ایران بری. خدا کنه همینجا قبول بشی. من دیوونه عاشقتم. حتی از اینکه حس کنم از هوای شهری که تو توش هستی دارم نفس میکشم کلی انرژی میگیرم. بهترین دوست همینجا باش. خدایا تو بزرگی. نمیدونم صلاح و حکمتت چیه. من واسه چی این همه امتحان میشم و همیشه هم میبازم. خدایا کمک دوستم کن قبول بشه. خدایا کمک خودم هم کن که از امتحان تو قبولی بیارم و شرمنده نشم. دوستت دارم خدا جونی. دوستت دارم بهترین دوست.... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 30 بهمن 1391 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
با کلی ذوق رفتم واسه ولنتاین واسش کادو خریدم، البته میدونم که چیزایی که خریدمو هم دوست نداره، ولی برای انتخابش زمان گذاشتم. یک ماه التماس کردم عکست رو بده میخوام نداد، همون عکسی که داشت رو دادم واسش بزرگ کردن، خلاصه ذوق داشتم، با اینکه تا حالا کوچکترین هدیه ای و یادگاری ازش نگرفتم، عاشق اینم که بهش کادو بدم. این 4 امین بار هست که توی این یکسال هدیه میدم و اون استقبال نمیکنه. فکر کن چند روز از ولنتاین گذشته ، اما هنوز کادوش توی کمد شرکت داره خاک میخوره. برای نیومدن کلی بهانه شلوغ بودن سرش رو میاره. برای اینکه واسش هم نفرستم شرکت، کلی بهانه میاره که اومدم میدی بهم... دلم برای خودم خیلی سوخت. خیلی خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی.... خدایا شکرت نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||
برچسب ها
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
 |
