درباره وبلاگ می نویسم... می نویسم از تو برای تو و دور از تو .... بدون هراس از خوانده شدن... بگذار همه بدانند... می نویسم برای تو... برای تویی که بودنت را... نه چشمانم میبیند... و نه گوش هایم می شنود... و نه دستانم لمس می کند... تنها با شعفی صادقانه ... با دلم احساست می کنم... !!!! مدیر وبلاگ : با تجربه - بی تجربه آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
دیگـر هـیـچ كـس بـرایـم ((او)) نـمـیشـود درد دارد ! وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم و دیگران یاد عشقشان می افتند... اما تو ! بی خیال... یکشنبه 12 خرداد 1392 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
یه مدت هست که برام خوب بودی، اگر حرفی هم زدی بخاطر گیر دادن خودم بوده. اما ترسم هر روز بیشتر از قبل میشه، ترس تموم شدن این خوبی ها، ترس شب های تنهایی، ترس روزهای نبودن تو و ... خدایا، تو که بزرگی، تو که مهربونی، یکاری واسم بکن دیگه. واقعا دارم از بین میرم. گاهی به خودم میگم مگه تو چندسال زنده ای. مگه تو چندسال جوونی، چرا از زندگی لذت نمیبری!!! خدایا هر ثانیه که میگذره من یکی از بهترین ثانیه هایی که میتونستم داشته باشم رو از دست میدم. توکلم به تو خیلی خیلی کم شده، اما تو ازم دور نشو. دستمو بگیر. فکرم پر شده از بهترین دوست، هر ثانیه، هر لحظه فقط شده بهترین. کلافه ام، کلافه از این بلاتکلیفی. 5شنبه یکی از بهترین روزهایی بود که کنارم بودی، ای کاش هر روز مثل 5شنبه بود. من - تو - یه ناهار خوب - یه استراحت خوب - حرفهایی از جنس کار و زندگی، و یک خداحافظی خوب... بهترینم الان رفته مسافرت، دوست دارم بهش کلی خوش بگذره.کاش قبل رفتن دوباره میدیمش، گاهی به اینکه نسبت به همه چیز بیخیال هست، به تفکراتش، به نوع زندگیش حسودیم میشه. دوست داشتم به حرفش گوش میدادم و مثل اون زندگی میکردم که میگه زندگی مال تو هست، بیخیال چیزهایی بشو که داره اذیتت میکنه... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 27 اردیبهشت 1392 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
دیشب شب آرزوها بود و من از بین تمام آرزوهام فقط تو رو آرزو کردم... آرزو کردم که همیشه بهترین دوست بمونی... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
صبح ساعت 6.45 هراسون از خواب بیدار شدم که ای وای من خواب موندم و نتونستم بیام پیشت و تا بری سفر و برگردی دلم تنگتر میشه. بهت زنگ زدم دیدم ای بابا تو که توی رختخوابت خوابتر از منی. با تاخیر اومدم پیشت، از اون روزهایی بود که دوست داشتنی بودی. اولش به قول تو عالـــــــــــــــــــــــــــــــــــِی بود عالی. بعدشم عالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی تر بود. نمیدونم چرا همیشه وقتی پیشتم ترس از دست دادنت رو دارم. ترس روزهایی که همین دیدار ساده هم نباشه. ترس نبودن بهترین دوست. ترس اینهمه وابستگی. بعضی وقتها دلم خیلی میشکنه از حرفات. اما میدونم همه اش بخاطر حساسیت بیش از اندازه منه. مهربون بمون. مهربون برای من بمون. سفرت بخیر مسافر، الان داری کلی خوش میگذرونی، تا شنبه که برگردی باید قول بدم که خوب باشم. دوستت دارم... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 13 اردیبهشت 1392 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
من و این همه تنهایی غم عشق و شکیبایی تویی آنکه بهانه ی فردایی منم اونکه برای تو میمیرم نفسم زخیال تو میگیرد چه کنم با تو اگر که مدارا نکنم اگه بهم راست گفته باشی فقط یک ماه و 18 روز دیگه تا تابستون و .... باقیمونده، کاش دروغ گفته باشی، اگه دروغ باشه خوشحال کننده ترین دروغ زندگیم میشه.... تا حالا اینقدر روز شمار بهار رو نداشتم، بهاری که دلم نخواد تموم بشه، بهاری که دوست دارم یکسال و یا چندین سال طول بکشه..... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 13 اردیبهشت 1392 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
شاید این روزها کمتر از قبل خودت رو دوست داشته باشم، احساس میکنم، چیزی که منو به تو داره علاقمندتر میکنه، رفتار و اخلاق و برخوردت هست، اما من چه فکری و تو به چه فکری، وسط کار و طراحی یهووووو ذهنم دوباره اومد سمت تو، این چه فکری و کششی هست که منو وسط کار مجبور میکنه بنویسم نمیدونم چیههههه. دارم فکر میکنم که الان کجای زندگی هستم، دارم چیکار میکنم و به کجا میخوام برسم. دوست دارم یک هفته برم تو دل یه جنگل ساکت، بشینم و فکر کنم به همه چی، بدون مشغله کاری و فکری... من توی این فکرام، اما تو توی چه فکری؟؟؟؟ الله اعلم.... خدایا شکرت، گاهی حس میکنم این شکر گفتن ها تظاهری شده، گاهی حس میکنم اگه واقعا بهت توکل کنم خیلی اوضاع بهتر میشه، خودم به حس خودم شک کردم، به حسم نسبت به همه چی شک کردم. تو کمک کن تظاهر نباشه، تو کمک کن شکی نیاد، تو کمک کن به تو نزدیک بشم نه به بنده هات. نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 6 اردیبهشت 1392 :: نویسنده : با تجربه - بی تجربه
سکانس اول: امروز پیشت بودم، برخلاف همیشه، برای اومدنم هیچ نه و نویی نیاوردی، متفاوت با چیزی که فکر میکردم برخورد کردی...یه روز خوب بود، وقتی که پیشت هستم نگران لحظه هایی میشم که دیگه نتونی کنارم باشی... مرسی که خوب بودی، مرسی که مهربون بودی، مرسی که اونجوری بودی که دوست داشتم... راستی عجب قرمه سبزی درست کرده بودیا. کلی خوشمزه شده بود. خودمو به یه ناهار خوشمزه با دستپخت تو دعوت کردم... دوستت دارم سکانس دوم: مامن گفت نماز و ماچ کردی گذاشتی کنار؟؟؟؟ گفتم یک خط در میون میخونم، ناخن دستم لاک داشت... مامان گفت یه وقت خدا هم تو رو میزاره کنارها!!! نمیخوام خدا کنارم بزاره، عذاب وجدان دارم برای روزهایی که نماز نخوندم. خدا بهترین دوستمه. اگه نباشه پس کی هوای منو داشته باش... سر در گمم، خدایا باید به خودم بیام..... نوع مطلب : دلنوشته های من برای او، برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||
برچسب ها
پیوندها
آخرین مطالب
|
||