شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

سه شنبه 4 اسفند 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

پیرمرد و دریا؛ داستانی ناتمام

کلمات کلیدی : پیرمرد و دریا , همینگوی , اراده , تقدیر ,


پیرمرد و دریا

خیلى خیلى وقت پیش، زمانى كه هنوز نوجوانى بودم، داستانى نوشتم به تقلید از پیرمرد و دریاى همینگوى، ولى با لحنى به مقتضاى سنم، رمانتیك و شاعرانه. داستان ماجراى پیرمردى ست كه از این كه سیرى و گرسنگى خود و خانواده اش به دست بازى هاى دریا باشد، به تنگ آمده. روزى، پس از چهار ماه بدون صید ماندن، چهار ماه گرسنگى، تورش را بر مى دارد و مى رود تا صید اصلى را به تور بیندازد. نه ماهى هاى كوچك، نه نهنگ هاى بزرگ، خود خود دریا را.

خانواده اش از این جنون به وحشت مى افتند و مى خواهند متوقفش كنند، مى گویند: اراده ى انسان حدى دارد و هر چیزى را نمى توان به دست آورد. مى گویند: آن ها به همین اندك راضى و قانعند. خیلى چیزهاى دیگر هم مى گویند. ولى پیرمرد همه را پس مى زند و راهى دریا مى شود.
دریا نخست ریشخندش مى كند و آشغال به تورش مى اندازد. پیرمرد از اراده اش بر نمى گردد. دریا با بى اعتنایى چند ماهى به تورش مى اندازد كه برود رد كارش. پیرمرد ماهى ها را بر مى گرداند و باز تور مى اندازد. دریا مى لرزد و نهنگى برایش مى فرستد. پیرمرد نگاهش هم نمى كند و باز تور مى اندازد. دریا خشمگین مى شود، موج از پى موج مى فرستد براى واژگونى این بر هم زننده ى نظم آفرینش. پیرمرد، مصمم تور مى اندازد و تور مى اندازد و تور مى اندازد.

سال ها گذشته و هنوز پایان مناسبى براى این داستان به ذهنم نرسیده. در یك روایت پیرمرد غرق مى شود و دریا تا همیشه از گرسنگان تور به دست مى ترسد.
در یك روایت پیرمرد با اراده اش چنان تركى به نظم آفرینش مى اندازد كه بلور شكست ناپذیر كیهان به كل مى شكند و در هم فرو مى ریزد و هر تكه ى آن به گوشه اى از دریاى عدم پرتاب مى شود.
روایت هاى دیگرى هم هست. اما در هیچ یك پیرمرد موفق نمى شود دریا را به تور بیندازد، و در هیچ یك دریا موفق نمى شود پیرمرد را از اراده اش برگرداند. این دو در همه ى روایت ها، چون دو جنگجوى آشتى ناپذیر خصم ابدى یكدیگر باقى مى مانند.


می توانید دیدگاه خود را بنویسید
lvlv دوشنبه 23 فروردین 1395 02:40 ق.ظ
پایانی بهتر از این هم برای همچین داستانی متصور نیست. هرکدام رو که انتخاب کنی برای پایان این داستان، به یک اندازه به پایان دیگه ظلم شده :-)
فؤاد سیاهکالی پاسخ داد:
: راستش توی داستانی که نوجوانی نوشتم، داستان پایان داشت (یکی از این پایان ها که توی متن نوشتم)، ولی بعداً به ذهنم رسید که این پایان خوبی نیست و پایان های دیگه ای هم میشه تصور کرد.
عاطفه چهارشنبه 4 فروردین 1395 12:35 ق.ظ
سلام ممنون از این طرزفکرتون ای کاش من یک ماه پیش از وبلاگتون دیدن میکردم منم به محض پایان داستان به یاد داستان سیمرغ وسی مرغ عطار افتادم بازم ممنون از مطلب قشنگتون
فؤاد سیاهکالی پاسخ داد:
: خیلی ممنون از لطف دائم شما، من رو شرمنده می کنید.
Stranger چهارشنبه 12 اسفند 1394 02:02 ق.ظ
چقدر خوبه این وبلاگ!
فؤاد سیاهکالی پاسخ داد:
: خیلی ممنون از این که سر زدید و وقت گذاشتید.
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.