شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

پنجشنبه 27 اسفند 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

رکود بزرگ؛ ماشین قیامت

کلمات کلیدی : رکود بزرگ , The Big Short , آدام مک کی , هاروکی موراکامی , بحران اقتصادی ,


«همه ی مردم، در اعماق قلب شان، منتظرند که دنیا به پایان برسد.»
هاروکی موراکامی، 1Q84

از جزئیات فیلم، از این که دقیقاً این مفهوم اقتصادی یعنی چه و چطور منجر به چنین پیامدی می شود، از این که دقیقاً کجای این قرارداد غیرقانونی است، چیز زیادی متوجه نمی شوی. تلاشت را می کنی و چند بار هم عقب و جلو می کنی، ولی فایده ای ندارد. می دانی که قطعاً زیرنویس مشکل دارد، ولی مترجم را سرزنش نمی کنی، چون می دانی که چه کار سختی بوده برای کسی که زبان تخصصی نمی داند این فیلم را ترجمه کردن. پس بی آن که بیشتر تلاش بکنی برای فهم دقیق، می گذری.

از جزئیات فیلم چیز زیادی متوجه نمی شوی، اما از لا به لای همان بحث های گیج کننده، به روشنی در می یابی که چه فاجعه ای در حال نضج یافتن است؛ ناگهان جهان را از دید دیگری می بینی، و از این تصویر وحشت می کنی. به وضوح می بینی که چطور دنیا دارد بر ریسمان باریکی راه می رود و گاه می لغزد و باز، انگار چیزی نشده، همان طور با بی دست و پایی به راه رفتن ادامه می دهد؛ و به وضوح می بینی که با هر قدم سقوط محتمل در انتظارش است.

فیلم دو ساعت است، اما چنان که از یک فیلم خوب انتظار می رود، دو ساعت میخکوبت خواهد کرد، و پس از پایان فیلم هم ذهنت را به خود درگیر خواهد نمود. و وقتی آخر شب به بسترت رفتی، در اعماق قلبت، خواهی اندیشید که پایان جهان چطور می تواند باشد؟

رکود بزرگ

پ ن: 
- عنوان متن، نام کتاب اصلی است که فیلم از آن اقتباس شده است.
- ترجمه ی درست عنوان فیلم، «رکود بزرگ» نیست، اما چون ترجمه ی اصلی مفهوم اقتصادی غیرقابل فهمی است، همین ترجمه ی اشتباه را ترجیح دادم.
- جمله ی نخست، جمله ایست که در میان فیلم، در هیاهوی سقوط و از هم پاشیدگی اقتصاد، به نمایش در می آید و هم زمان وحشت و هیجان را القا می کند.


جمعه 14 اسفند 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

مفهوم طنز

کلمات کلیدی : سورن کیرکگور , کیرکگارد , طنز , آیرونی , سقراط ,


توضیح مقدماتی:

نخست، این طور پست گذاشتن ها در مرام من نیست، و بعید می دانم که در آینده هم باشد! ولی خب، چه می شود کرد؟ این متن را از انگلیسی ترجمه کردم و جای دیگری نبود که بدون احساس گناه بتوانم منتشرش کنم، این شد که آوردمش این جا! گو این که از انتشارش در این جا هم احساس گناه می کنم!

دوم، درباره ی چیستی طنز، فلاسفه به اندازه ی اهالی ادب بحث کرده اند، و این شاید به خاطر ماهیت عجیب و غریب طنز باشد. متن زیر، بخشی از کتاب «مفهوم طنز» اثر فیلسوف اگزیستانسیالیست دانمارکی، «سورن کیرکگور» است، که مانند بسیاری از کتاب های این فیلسوف، به فارسی ترجمه نشده.

سوم، اساس طنز [آیرونی] بر "وارونه گویی" و "وارونه اندیشی" است، در نتیجه نفی واقعیت در ذات آن اخذ شده است.

 


طنز وصف ذهن است. در طنز، ذهن به شکلی سلبی، به آزادی می رسد، چون واقعیتی که قرار است محتوای ذهن را تأمین کند، دیگر وجود ندارد. ذهن از محدودیت واقعیتی که متعلَّقش بود، می رهد، ولی این رهایی به شکلی سلبی است و در نتیجه ذهن معلَّق می ماند، چرا که دیگر چیزی وجود ندارد که متعلَّق آن باشد. اما این آزادی، این تعلیق، به طنزپرداز شور و شجاعت می دهد، زیرا از احتمالات بی شماری که [با نفی واقعیت] در برابر خود می بیند، غرق شعف می گردد.

اما اگر طنز وصف ذهن است، باید در همان زمان که ذهنیت برای نخستین بار در تاریخ به منصه ی ظهور رسید، محقّق شده باشد؛ و این، ما را به نقطه ی عطف تاریخ، یعنی ظهور ذهنیت می رساند: سقراط.

برای سقراط، واقعیت اعتبار خود را به تمامی از دست داده بود؛ او با واقعیت جهانِ جوهری بیگانه شده بود. این [یعنی طنز به مثابه پدیده ای اصالی] یک جنبه از طنز است، از جهت دیگر او از طنز به عنوان ابزاری برای ویران ساختن فرهنگ یونانی بهره می برد. رویکرد وی در برابر این فرهنگ همواره طنزپردازانه بود. او تجاهل می کرد و تظاهر می کرد که هیچ نمی داند، ولی پیوسته از دیگران دانش می طلبید، و با این که به موجودیت هیچ چیز آسیبی نمی زد، [در اثر همین پرسش­گری] همه چیز را در هم ویران می کرد.

 

در روزگار ما زیاد در باب اهمیت شک در علم و فلسفه سخن می گویند؛ نقش شک در علم، همچون نقش طنز در زندگی شخصی است [به واسطه ی گسست رابطه ی ذهن و واقع در هر دو]. همان گونه که دانشمندان مدّعی اند دانش بدون شک وجود ندارد، به همین شکل می توان ادّعا کرد زندگی اصیل انسانی [که عنصر اصلی اش ذهنیت است که جز با بریدن از واقع به دست نمی آید] بدون طنز محقّق نمی شود.

 

سورن کیرکگور

مفهوم طنز



سه شنبه 4 اسفند 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

پیرمرد و دریا؛ داستانی ناتمام

کلمات کلیدی : پیرمرد و دریا , همینگوی , اراده , تقدیر ,


پیرمرد و دریا

خیلى خیلى وقت پیش، زمانى كه هنوز نوجوانى بودم، داستانى نوشتم به تقلید از پیرمرد و دریاى همینگوى، ولى با لحنى به مقتضاى سنم، رمانتیك و شاعرانه. داستان ماجراى پیرمردى ست كه از این كه سیرى و گرسنگى خود و خانواده اش به دست بازى هاى دریا باشد، به تنگ آمده. روزى، پس از چهار ماه بدون صید ماندن، چهار ماه گرسنگى، تورش را بر مى دارد و مى رود تا صید اصلى را به تور بیندازد. نه ماهى هاى كوچك، نه نهنگ هاى بزرگ، خود خود دریا را.

خانواده اش از این جنون به وحشت مى افتند و مى خواهند متوقفش كنند، مى گویند: اراده ى انسان حدى دارد و هر چیزى را نمى توان به دست آورد. مى گویند: آن ها به همین اندك راضى و قانعند. خیلى چیزهاى دیگر هم مى گویند. ولى پیرمرد همه را پس مى زند و راهى دریا مى شود.
دریا نخست ریشخندش مى كند و آشغال به تورش مى اندازد. پیرمرد از اراده اش بر نمى گردد. دریا با بى اعتنایى چند ماهى به تورش مى اندازد كه برود رد كارش. پیرمرد ماهى ها را بر مى گرداند و باز تور مى اندازد. دریا مى لرزد و نهنگى برایش مى فرستد. پیرمرد نگاهش هم نمى كند و باز تور مى اندازد. دریا خشمگین مى شود، موج از پى موج مى فرستد براى واژگونى این بر هم زننده ى نظم آفرینش. پیرمرد، مصمم تور مى اندازد و تور مى اندازد و تور مى اندازد.

سال ها گذشته و هنوز پایان مناسبى براى این داستان به ذهنم نرسیده. در یك روایت پیرمرد غرق مى شود و دریا تا همیشه از گرسنگان تور به دست مى ترسد.
در یك روایت پیرمرد با اراده اش چنان تركى به نظم آفرینش مى اندازد كه بلور شكست ناپذیر كیهان به كل مى شكند و در هم فرو مى ریزد و هر تكه ى آن به گوشه اى از دریاى عدم پرتاب مى شود.
روایت هاى دیگرى هم هست. اما در هیچ یك پیرمرد موفق نمى شود دریا را به تور بیندازد، و در هیچ یك دریا موفق نمى شود پیرمرد را از اراده اش برگرداند. این دو در همه ى روایت ها، چون دو جنگجوى آشتى ناپذیر خصم ابدى یكدیگر باقى مى مانند.