کلمات کلیدی : همذات پنداری , همزاد پنداری ,
دارم به مفهوم «همذات پنداری» در ادبیات مشکوک میشوم: حسی دروغین که تو را با هر اندازه بی نیازی و بی دردی، به شخصیتهای دردمند و نیازمند داستان مرتبط میکند، تو را با هر اندازه سلامت روانی، به شخصیتهای دارای مشکلات واقعی روانی مرتبط میکند، و تو را پر میکند از احساس کاذب دردکشیدگی و در نتیجه حقانیتی باطل، بی آن که ذرهای درد و حقانیت در تو باشد. حتی ممکن است دردی در تو باشد، اما دردی خفیف، مثلاً شکلی خفیف یا حتی سطحی از تنهایی و طردشدگی و افسردگی، اما با همذات پنداری با شخصیت به راستی تنها و به راستی مطرود و به راستی افسرده، خود را از همان میزان حقانیت بهرهمند میبینی، بی آن که به همان میزان از دردی که لازمۀ این حقانیت است سهمی به دوش کشیده باشی.
چرا چنین مفهوم سراسر دروغی باید در مرکز ادبیات قرار بگیرد؟ چرا ادبیات باید به دنبال ارضای حس حقانیت جماعت نادردمند برآید؟