شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

جمعه 24 آذر 1396
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

هنر دیدن چیزهای کوچک

کلمات کلیدی : مارسل پروست , کلود مونه , آلن دوباتن , امپرسیونیسم , اکسپرسیونیسم ,


نقاشى هاى امپرسیونیستى چرا واقعیت رو به همون شكل نشون نمى دن؟ هر چند قشنگن، اما آیا واقع نمایى قشنگ تر نیست؟ این سؤالى بود كه زیاد ذهنم رو درگیر كرده بود.

چند وقت پیش با توضیحات مارسل پروست (در رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» جلد سوم: طرف گرمانت) و آلن دوباتن (در کتاب «پروست چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند») به یكى از دلایلش پى بردم: نقاشى هایى كه تا آخرین جزء واقع نما باشن و جزئیات واقعى رو به دقیق ترین شكل نشون بدن، نمى تونن یه پدیده رو نشون بدن. مثلاً نقاش مى خواد حالت رؤیایى آفتاب صبح رو نشون بده، نه جزئیات اتاق رو. حالا اگه بیاد جزئیات اتاق رو با دقت فراوان تصویر كنه، اون حالت رؤیایى آفتاب بین جزئیات فراوان گم میشه و چه بسا مخاطب اصلاً متوجه نشه كه قصد اصلى نقاش نشون دادن زیبایى اون پرتوى طلایى بوده كه از لاى پنجره افتاده روى دیوار. حتى اگر هم متوجه بشه، اون طور روش تأثیرگذار نباشه، همون طور كه توى زندگى واقعى بارها این پرتو رو دیده اما اون قدرها روش تأثیر زیبایى شناختى نذاشته.

حالا اگه نقاش بیاد با حذف جزئیات و كشیدن یه طرح مبهم و غیر واقع نما از اتاق، به شكل اغراق آمیزى روى اون پرتوى نور تأكید كنه، انگار اون پرتو رو از تمام چیزهای اتاق جدا کرده و فقط همون رو به نمایش گذاشته، هم توجه مخاطب رو به اون شعاع طلایى جلب مى كنه، و هم - اگه مهارت كافى داشته باشه - یه اثر رؤیاگون روى مخاطب مى ذاره، به طورى كه اگر بعدها مخاطب اون شعاع طلایى رو توى اتاق خودش ببینه، توجهش بهش جلب مى شه و انگار اولین باره كه متوجهش شده، زیبایى ش رو درک مى كنه و مى گه: ئه، چقدر شبیه اون نقاشیه است!

 

به خاطر همین كم كم كپى كردن از روى واقعیت منسوخ شد، و کار نقاش شد دیدن و ثبت کردن نكات ریز زیبایى كه در حالت عادى بین انبوه جزئیات دنیاى واقعى گم شدن و به نظر نمى رسن. نقاشی امپرسیونیستی فقط می خواد یک "فضا" و حس بودن توی اون "فضا" رو انتقال بده. نمی خواد جزء به جزء واقعیت رو تقلید کنه.

 

این توضیح رو بعداً پیدا کردم:

خصوصیت نقاشی اکسپرسیونیستی تحریف و اغراق است، به منظور ایجاد یک تأثیر حسی روی مخاطب.

خصوصیت نقاشی امپرسیونیستی تلاش برای ثبت تأثیر نور در یک صحنه است. این روش به نقاش اجازه می دهد که به جای نقاشی کردن یک شیء به شکل واقع نما، روی حالت حسی موضوع نقاشی خود تأکید کنند، و به نقاش این امکان را می دهد که تصویری از اشیاء را به آن صورت که یک نفر می بیند نقاشی کند (نه به آن صورت که واقعاً هست).


این نقاشی «طلوع» اثر کلود مونه است، یکی از نقاشی های مورد علاقۀ مارسل پروست. چون چیزی که پروست از هنر انتظار داشت، توی این نقاشی (و نقاشی های امپرسیونیستی دیگه) وجود داره: از نظر پروست هنر باید قادر باشه به ما یاد بده جزئیات زیبای زندگی روزمره رو ببینیم. وقتی توی زندگی روزمره هستیم بین این تصویرهای جزئی بی شمار غرقیم و به خاطر عادت یا توجه نداشتن و... نمی تونیم خوب ببینیم. هنرمند خوب کسیه که این جزئیات رو می بینه، اون ها رو جدا می کنه و روشون تأکید می کنه، انگار روشون ذره بین گذاشته و بزرگشون کرده، تا ما هم بتونیم ببینیم.



«ذوق هنری چیزی نیست جز هنر دیدن چیزهای کوچک.»

این رو ژان ژاک روسو دویست سال قبل از پروست، در کتاب «امیل» می گه.



چهارشنبه 1 شهریور 1396
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

من شیطانم



خواب دیدم شیطانم.

بالاى ساختمانى بلند ایستاده بودم و براى انبوه پیروانم كه پاى ساختمان در خیابان ها جمع شده بودند سخنرانى مى كردم. پیروانى همه ناقص الخلقه: كور و افلیج و گوژپشت و با چهره هایى وحشت انگیز.
ماجرا این بود كه یكى از پیروان در خواب دیده بود كه فرشته اى به او مى گوید: پایان جهان نزدیك شده و چیزى به روز قیامت نمانده، حواستان را جمع كنید و فكر نكنید ابدى هستید و...
و این خواب باعث شده بود پیروانم از ترس پایان ابدیت خیالى شان، به فكر توبه بیفتند.  من داشتم دلگرم شان مى كردم كه: خیال تان راحت باشد، از این خبرها نیست. این خواب ها دروغ است، چرا فریب یك خواب را مى خورید؟

جالب بود كه به تناوب نقشم تغییر مى كرد، گاهى شیطان بودم بر فراز ساختمان، و گاهى یكى از انبوه مستمعان غیرانسانى پاى ساختمان.


چهارشنبه 21 تیر 1396
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

نیایشی به درگاه فضانورد قدّوسی



دیدن ستاره اى كه در هم مى پاشد
یا دو كهكشان كه تصادم مى كنند 
دیدن آتشفشانى كه فوران مى كند
یا بهمنى كه فرو مى ریزد
دیدن شادى جنون آمیز حاضران در كنسرت خواننده اى معروف
یا هزاران تن كه در انفجار هسته اى زغال مى شوند
تو را آن قدرها متأثر نمى كند
اگر در آسمان جاى داشته باشى
زیرا
همان طور كه مى دانید
آسمان از هوا تهى است
و صوت در خلأ منتشر نمى شود
ستایش سزاوار توست
با كروبیانى جاودانه پاك
در گرداگرد شكوه بى مثالت
بلند است جایگاه تو
بر تختگاه آسمانى ات
كه از فراز آن
ضجه هاى مادرى بر جسد كودكش
یا مویه هاى دخترى بر مرگ پدرش
همچون لال بازى هاى بازیگران مى نماید:
مضحك و سرگرم كننده
آن جا
سكوتى خلسه آور حاكم است
سكوتى ابدى
پاینده باد سكوت ملكوتى آستان جلال تو
هیچ دعا و نفرینى 
هیچ فریاد استغاثه اى
از مرز ترموسفر فراتر نمى رود
گرگ ها و برّه ها را
در اتاقى با دیوارهاى عایق چپانده اند
و درها را از بیرون قفل كرده.
شاید این خود تدبیرى است
براى بر هم نخوردن مراقبه ى سرمدى لاهوتیان،
وقتى هیاهوى فیلم اعصابت را مى آزارد
كافى است كنترل را بردارى
و تلویزیون را میوت كنى.


یکشنبه 11 تیر 1396
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

تأملی ساختارگرایانه در باب عشق

کلمات کلیدی : کلود لوی استروس , فردینان دوسوسور , زبان شناسی , نشانه شناسی , ساختارگرایی ,


بر اساس گفته ى نشانه شناس هایى مثل فردینان دوسوسور و كلود لوى استروس ذهن انسان به صورت ناخودآگاه بر اساس تقابل هاى دوگانه كار مى كنه. یعنى همیشه براى شناخت و تعریف یك چیز، و براى تعیین احساسش نسبت به اون، یك دو گانه مى سازه و اون چیز رو در یكى از دو طرف قرار میده (زن-مرد، خودى-بیگانه، خوب-بد، عشق-نفرت، كارى-تنبل، باهوش-كودن، راستى-چپى، دیندار-بى دین، وفادار-خائن، غربى-شرقى، پیشرفته-عقب مونده و...) و به هر كدوم از این دو طرف ارزشى مى ده و با توجه به اون ارزش، نسبت به جهان پیرامون اتخاذ موضع مى كنه.

نكته این جاست كه لازم نیست این تقابل هاى دوگانه، واقعاً در خارج وجود داشته باشن. ذهن همیشه در حال ساختن و بازساختن اون ها و تقسیم بندى كردن جهان با این قالب هاست. فرد حتى اگه بین گروهى باشه كه از نظر من و شما كاملاً از نظر روحیات و اخلاقیات و رسومات و طرز فكر شبیه به همدیگه ن، باز یه تقابلى بین خودش و دیگران درست مى كنه و خودش رو با اون از باقى افراد متمایز و تعریف مى كنه. هر دیوانه اى یواشكى به پرستار تیمارستان میگه: اگه ممكنه حساب منو از این دیوونه ها جدا كنید.

حالا با این توضیحات، به نظر مى رسه یك زوج، تا وقتى به هم نرسیدن، نوعى تقابل بین خودشون و باقى جهان درست مى كنن، و در مقابل جهانِ "بیگانه"، با هم احساس "خودى" بودن مى كنن. مدام به شباهت هاشون با همدیگه فكر مى كنن، مدام توى هر چیز دنبال این شباهت ها مى گردن، تا این طورى، نوعى احساس "خودى" بودن علیه جهانِ "بیگانه" پیدا كنن. 

اما همین كه به هم رسیدن و مدتى با هم موندن، ذهن هر كدوم براى این كه خودش رو از طرف متقابل متمایز و تعریف كنه، باز شروع مى كنه به ساختن همین تقابل هاى دوگانه بین خودش و طرف مقابل، و همون كسى كه تا یه مدت قبل "خودى" محسوب مى شد، حالا "بیگانه" مى شه. فرد همه ش به تفاوت هاش با طرف مقابل فكر مى كنه، و مدام توى هر چیز دنبال این تفاوت ها مى گرده، تفاوت هایى كه قبلاً متوجهشون نمى شد یا بهشون اهمیت نمى داد رو درشت مى كنه، و حتى شروع به ساختن تفاوت مى كنه. و در نتیجه  نسبت به طرف مقابل هر چه بیشتر احساس بیگانگى مى كنه و از اون دور میشه.


چهارشنبه 31 خرداد 1396
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

اعترافات یک جاعل

کلمات کلیدی : رولان بارت , مرگ مؤلف ,


اعتراف مى كنم كه در این سال ها، با وجدانى آسوده در متن هایى كه نقل قول یا ترجمه كرده ام، دست برده ام. در هر متن این جا و آن جا شكاف هایى هست، جمله اى مبهم، چند پهلو، یا غریب و نامعمول، كه به خواننده اجازه مى دهد وارد شود و با تفسیر خود، كنترل متن را در دست بگیرد، همچون شكافى در دیوار شهر كه به دشمن اجازه ى ورود و فتح شهر را مى دهد.

در این سال ها، هیچ یك از این خلل ها از زیر دست من سالم رد نشده اند. كلمه اى كه در زبان فارسى به سه شكل مى توان ترجمه كرد، و من آن ترجمه اى كه به نظر خودم متن را زیباتر مى كرد انتخاب كرده ام، و به همین ترتیب در نقل قول ها، با حذف صدر و ذیل جمله اى، معنایى به پاراگراف داده ام كه چه بسا با خواندن كل متن در ذهن القا نمى شد.

چیزى كه مى خواستم بگویم این است كه: همواره بازخواندن ترجمه و نقل قول محرَّف خودم از متن مرا بیشتر به هیجان مى آورد تا اصل متن. گونه اى هیجان كه هیچ جاى دیگر تجربه نكرده ام، احساسى كه شاید بتوان "متعالى" اش خواند، و گاهى باعث مى شود از فرط لذت از معناى زیبایى كه به متن داده ام، به گریه بیفتم. تاكنون نشده از خواندن یك متن اصیل به گریه بیفتم. به نظر مى رسد این لذت ممنوعه ایست كه تنها سارقان و جاعلان مى چشند.


شنبه 27 خرداد 1396
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

یادداشتی بر اثولوجیا

کلمات کلیدی : اثولوجیا , فلوطین , ارسطو , ارسطوطالیس , علوم غریبه ,


در حوالى قرن اول میلادى، فلوطین اسكندرانى كتاب معروفى در فلسفه و علوم غریبه نوشت، كه بعدها به عنوان یكى از كتاب هاى مرجع این رشته، توسط حنین بن اسحاق، پزشك مسیحى سریانى به عربى ترجمه شد. عنوان عربى این كتاب اثولوجیاست، تركیبى دو واژه ى یونانى زئوس یا تئوس، و لوگوس. اولى كه بى نیاز از ترجمه است. اما لوگوس نوعى قانون ناشناخته ى عقلانى است كه زئوس در برپا كردن این جهان به كار برده. تصور عمومی مسلمانان آن بود که این کتاب متعلق به ارسطوطالیس است، اما بعدها با تحقیقات والنتین روژه در سال 1883 میلادی مشخص ساخت که نویسنده ی حقیقی این کتاب فلوطین است.

 

این كتاب به خصوص به سبب یكى از فصل هایش معروف شده، كه چندین قرن موجب بحث ها و نزاع هاى پرحرارتى بین فیلسوفان مشّائى و عالمان علوم اعداد و حروف شده است، كه به خصوص در قرن سوم هجرى به اوج خود رسید. نزاع هایى شدید بین كوفیون و بصریون بر سر مسائل مطروحه در این فصل اثولوجیا، در تاریخ معروف است. كوفیون بارها كتابخانه هاى بصریون را به آتش كشیدند، به این خاطر كه به گفته ى یكى از بزرگان ایشان "كتب مشائیان مصداق تامّ كتب ضلال است." همچنین مى گویند یكى از خلفاى بغداد، چند فیلسوف مشائى را به همراه مأموران خود بر سر مرزهاى روم فرستاده بود، تا هنگام باز پس گرفتن اسیران عرب از رومیان، ابتدا تفتیش شوند كه در نزاع بین فیلسوفان مشائى و عالمان علم اعداد و حروف، جانب كدام را مى گیرند. و كسانى كه نظرشان به سوى مشائیان متمایل نبود، به رومیان عودت داده مى شدند. خلیفه ى بغداد در مورد این افراد گفته بود: "ما سگان را نجس مى دانیم، و حاضر نیستیم در ازاى سگان نجس، به رومیان پولى بدهیم."

 

چیزى كه بسیار جالب است، این است كه آن چه چندین قرن موجب این میزان منازعات پرحرارت شده، امروزه براى ما مطلقاً مفهوم نیست. فصل مزبور از اثولوجیا امروزه موجود است، و با مقابله ى نسخه هاى مختلف، شكى نیست كه كلمه به كلمه، همانى است كه مورد نزاع مشائیان و حروفیان بوده. رساله هاى فراوانى كه از دو طرف نزاع بر جا مانده، همچون رساله ى تنبیه الخواطر از خواجه نصیرالدین طوسى، یا الصواعق المحرقة از ابن حجر عسقلانی، و بسیارى از رساله هاى بزرگ و كوچك دیگر، جاى تردیدى نمى گذارند كه نسخه اى كه از اثولوجیا در دست است، هیچ آشفتگى اى ندارد. با این حال، به هیچ وجه نمى توان فهمید كه فلوطین در این فصل چه مى خواسته بگوید، و مشائیان و حروفیان بر سر چه بحث مى كردند. در بهترین حالت، این شرحى است شطح گونه از یكى از مكاشفات او. اما فلوطین در اثولوجیا بنا بر شطح گویى ندارد، و هر كجا از مكاشفات خود سخنى به میان آورده، با براهین منطقى فراوان آن ها را تبیین كرده است. اما در این جا نه اثرى از برهان هست، و نه حتى از معنایى منسجم. تمام این بخش از تاریخ فلسفه و علم حروف براى خواننده ى امروزى، همچون هذیان و جنونى دسته جمعى مى نماید. و اگر نخواهیم قضاوت كنیم، باید بگوییم: ناگزیر در آن دوره قسم خاصى از معرفت موجود بوده، كه این فصل و رساله هاى مرتبط، بر اساس آن معرفت بنا شده، و امروزه آن معرفت به كلى از دست ما رفته است. براى مثال، اگر نوع انسانى به گونه اى تكامل بیابد كه قوه ى شامّه ى خود را به كلى از دست دهد، پانصد سال بعد، هر آن چه راجع به بوها در كتاب هاى قدیمى نوشته شده، براى آن ها از اساس غیرقابل فهم خواهد بود و به هیچ طریقى نمى توانند بفهمند ما از چه صحبت مى كردیم، و ناچار ما را به هذیانى دسته جمعى متهم مى خواهند كرد.

 

مطالعه ى این شكاف ها در تاریخ دانش، از این جهت بسیار حیرت انگیز است. بسیارى از بحث هاى فلسفى و غیرفلسفى گذشتگان براى ما كاملاً روشن و واضحند، مى توانیم سیر روشنى ببینیم، كه فلان مسئله چرا مطرح شده، چرا چنین جواب هایى به آن داده شده، و چرا رد شده است. سیرى روشن از اندیشه هایى كه همچون خطى دو هزار سال تفكر را به هم پیوند مى دهد تا به ما مى رسد.

 

اما در این میان، این جا و آن جا، مواردى همچون كتاب اثولوجیا پیدا مى شوند كه ناگهان تمام تصور ما از تاریخ یكپارچه ى اندیشه را فرو مى ریزند، و چیزى از جنس كابوس به جایش مى نشانند: ما دیگر نمى دانیم چه اتفاقى در گذشته مان افتاده، دیگر نمى توانیم بفهمیم چرا به چیزى كه امروز باور داریم، باور پیدا كردیم، دیگر چیزى جز توده اى آشوبناك و غیرقابل فهم باقى نمى ماند، كه ما در مركز آن قرار داریم.


برگرفته از:

دانشنامه ی جهان اسلام، مدخل "اثولوجیا"

 

ضمیمه:

این یادداشت بدون اشاره ای به متن مورد بحث، چندان روشن نیست. اما متن چنان غریب و نامأنوس است که از آوردن تمام آن معذورم. تنها بخش بسیار مختصری از آن را، به صورت خلاصه در زیر می آورم، فقط به این منظور که شمّه ای از آن چه مورد بحث است را نشان داده باشم، و در ضمن متن حواشی مختصری نیز زده ام تا اهمیت آن قطعه مشخص شود:

 

فصلى در خواص تاریكى، و آن چه ملحق بدان است [فصل های بعدی و قبلی، هیچ ارتباطی به این فصل ندارند، بلکه مربوط به مراتب اسمای الهی هستند، بحثی که در عرفان نظری مرسوم، رایج و کمابیش پیش پا افتاده است.]

 

چشم هایى كه گاه در گوشه هاى تاریك دیده مى شود، از سه قسم خارج نیستند: یا داراى مردمكند، ولى صدایی ندارند. یا مردمك ندارند، اما صدایی از آن ها به گوش می رسد. یا به شكلى ثابت خیره هستند.

قسم سوم را من بارها تجربه كرده ام، و نمی توانم به درستی بگویم که آیا صدایی نیز شنیده ام یا نه. اما از آپولونیوس نقل شده که این قسم صدایی دارند، و نام فرد را صدا می کنند. و اگر واژه ى "قعیرعوراس" [چنین واژه ای در یونانی وجود ندارد] را كه در یونانى به معناى چشم-مرگ [عین کلمات در نسخه های مختلف، با آن که معنایی برای آن متصور نیست، نزدیک ترین چیزی که برای آن می توان در نظر گرفت، چشم-زخم است] است، به حساب جمل درآوریم، با "ثئوس" هم مقدار گشته [نه در عربی و نه در یونانی، حساب جمل قعیرعوراس با ثئوس هم مقدار نمی شوند]، روشن مى سازد كه این چشم ها، خداوندند، اما اگر این چشم ها خدا هستند، ناگزیر چشم هاى دیگر غیر خدا خواهند بود. خصوصاً چشم هایى كه مردمك زرد یا سبز دارند، كه در جاى خود مى لرزند و اشك مى ریزند، در بعضی از نوشته های انباذقلس چنین آمده که آن که مردمک زرد یا سبز دارد، و اشک می ریزد، او خدا نیست. به همین سبب اگر اشك ها بر صورتت فرو ریخت، باید كه چشم ببندى و در آن تاریكى فرو نروى، اما در غیر این صورت باید كه در تاریكى فرو روى، چون آن چشم ها خدا هستند، همچنان که. اما اگر غلجوراس را هلهلتاس، آن گاه خداوند از پس پرده ظاهر خواهد شد و جلمشطکاک القزراری به وسیله ی هجهیط تجهیط. این است آن چه کرموشوغال شمشمخالوخ...




( تعداد کل صفحات: 19 )

[ ... ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ 8 ] [ 9 ] [ 10 ] [ ... ]