حائل

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ...

حائل

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ...

کلمات کلیدی

۲۲ مطلب با موضوع «آخرین بیت» ثبت شده است

هو الباعث

فال یلدای امسال ... 

نیت : امید ...

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش

عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم

آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد

رهزن دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او

اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم

بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد

ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد

بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر

سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد

جام مینایی می سد ره تنگ دلیست

منه از دست که سیل غمت از جا ببرد

راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است

هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد

حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار

خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد

toy story 1

هو العشق

 

شروع : ساعت تقریبا 11:00 روز دوشنبه، 25 آذر 98، فردا همه مدارس تهران به علت آلودگی هوا تعطیل است.

داستان اسباب بازی 1 :

«شاید اونا از من باهوش تر باشن، شاید از من قوی تر باشن، ولی مطمئنم نمی تونن اندازه من تو رو دوست داشته باشن ...»

داستان فیلم عالی بود! شخصیت پردازی بی نظیر! واقعا پرداخت اینهمه کاراکترهای خاص که هرکدام انبوهی از حرف را داشته باشند برای زدن! در این دنیایی که شاید دیگر خیلی حرفی برای گفتن وجود ندارد، این انیمیشن اثبات کرد که هنوز خیلی حرف ها داریم برای با هم گفتن ... حرف هایی که همه مان هر روز لمسشان می کنیم اما فقط سکوت می کنیم و منتظر می مانیم تا شاید یکی پیدا شود و بزندشان ...

خلاصه اینکه خیییییییییییییلی بود! 

 

پ.ن : در تلاش برای نوشتن یک نقد فیلم جدی، غیر احساسی و درست و حسابی!

 

تصاحب موسیقی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مردی به نام اوه

هو القریب ...

 

نمی دانم "مردی به نام اوه" قصه کیست ... شاید قصه همه مان ... یا شاید قصه هیچ کس ... قصه مردی که سرنوشت را فقط دختری می دانست که آن دختر ... دیگر نیست ... و نرمی گونه هایش به سختی سنگ تبدیل شده است ... حالا اوه حق دارد ... که خسته باشد از همه چیز غیر از سرنوشت ... آخر ما آدم ها عادت داریم به بیزاری از آنچه غیر از سرنوشتمان است ... ولی حالا ... اگر روزی سرنوشت رفت، چه باید بکنیم ؟

 

در این حالت دو انتخاب داریم ... یا در واقع یک انتخاب، شاید فقط ظاهرش فرق کند ... تفاوتش این است که با یک انتخاب زیر خاک می میریم در انتخاب دیگر روی خاک ... راه می رویم ولی مرده ایم ... می خندیم ولی مرده ایم ... گریه می کنیم ولی مرده ایم ... اوه قلبش خیلی بزرگ است ... و او آن را با تمام وجودش و به انتخاب خودش اهدا کرده است به دختری که ... دختری که سرشار از زندگی است ... و حالا آن دختر، سونیا، رفته است و دیگر نیست ... چه کند اوه این قلب بزرگِ خالیِ تنها را ... ؟ ببخشد آن را به دیگران ؟ هرگز نمی تواند ...

 

اوه تصمیم می گیرد که خودش را تمام کند ... و زیر خاک بمیرد ... تلاش می کند ... نه فقط یک بار ... بارها ...

اما زندگی ...

مثل همیشه ...

اثبات می کند ...

که می توان ...

و نه تنها می توان، که باید ...

ادامه داد ...

 

که پس از سونیا هم می توان زندگی کرد ... و می توان با عطر سونیا باز هم رنگ زد زندگی را ... می توان بقیه ای را هم دوست داشت ... نه اینکه زبانم لال عاشقشان بود! نه!!! فقط دوستشان داشت ... و با آنها زندگی کرد ... می توان حصار را شکست و قدم بیرون نهاد ... آن بیرون انقدر آدم ها هستند که دوستمان داشته باشند و دوست داشته باشیمشان ...

***

نقد کتاب :

1. مهم ترین نکته ای که در همه سطرها و خط های کتاب حس می شد، شخصیت پردازی عجیب داستان است ... شخصیت ها آنقدر قوی پرداخته شده اند که فکر می کنم حتی اگر یکیشان حذف شوند داستان را کلهم اجمعین باید ریخت دور! اصطلاحا شخصیت پردازی جامع و مانع است!

2. خط داستانی داستان اندکی ضعیف است ... یعنی یک جاهایی نمی کشد کتاب! ولی یک حس عجیبی به دانستن اینکه آخرش چه می شود، می کشاند که مخاطب ببندد چشمانش را به روی سطرهای خسته کننده و فقط چشم بدوزد به اوه که می رود تا چه چیز را رقم بزند ...

3. شخصیت ها مکمل همدیگرند ... یعنی هرشخصیت در کنار دیگری است که معنی یافته ... مثلا اگر کسی بگوید اوه، ولی نگوید سونیا، انگار فقط به جای "اوه" گفته است "ه"

4. یک اشکالات اخلاقی مذهبی به کتاب وارد است! هرچند در نهایت اشکال رفع شد و در واقع داستان بر خلاف آن موضوع غیر اخلاقی رقم خورد ... ولی به هرحال همان یک کم اش هم زیاد است بی اخلاقی!

5. از آن دسته کتاب هایی ست که هرکسی باید بخواند ... نه اینکه خیلی قشنگ باشد، نه ... فقط باید بخوانیم تا خوانده باشیمش ... انگار اگر نخوانیم رمان خوان و کتاب خوان بودنمان محل اشکال است!

6. عجیب بود که کتاب می توانست مخاطبی که کیلومتر ها با سوئد فاصله دارد را بخنداند ... خیلی وقت بود با کتابی نخندیده بودم اینقدر! 

(چهارشنبه 22 آبان 98، دیروز کتاب تموم شد! تو ماشین! قشنگ بود ..........................)

 

 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

باده پرست

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

چشاش ...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

جادو

هو الباعث ...

 

"magic blooms only in rare souls"

gellert grindelwald

 

(نوشته شده در 6 فروردین 98)

نوازنده

هو الخلاق ...

 

داشتم فکر می کنم اگر روزی موسیقی ها وجود نداشته باشند، باید چه کار کنم ؟ اگر روزی دیگر ملودی نباشد و بیتهوون سمفونی ای ننوازد ... باید چه کار کنم ؟ بی موسیقی که نمی شود زندگی کرد ... موسیقی به درونی ترین لایه های من رسوخ کرده است ... بدون نُت ها دیگر حیات من "زیر" و "بَم" و پایین و بالا نخواهد داشت ... داشتم فکر می کردم بدون موسیقی چه باید بکنم ...

 

 

 

 

 

 

می دانی آنگاه چه خواهم کرد ؟ آن هنگام موسیقی تپش های قلبم در هنگام دیدن تو را ضبط خواهم کرد و بارها و بارها آن را گوش خواهم کرد ... ای قشنگ ترین سمفونی دنیا! چه زیبا می نوازی قلب مرا ...

 

(نوشته شده در 28 اسفند 97)

تبعید به وطن

هو مهربان تر از مادر ...

 

اَلسلامُ علی امِّی ... اول الاوطان و آخر المَنافی ...

 

(نوشته شده در 7 اسفند 97، حوالی روز مادر ...)