حائل

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ...

حائل

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ...

کلمات کلیدی

۶ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

هو الطبیب ...

یعنی برف ببارد، همه جا تعطیل بشود، دراز بکشی روی تخت ... بی خیال دنیا ... فقط به خوابیدن فکر کنی! تصورش را بکن ...

برف بیارد، دلت هم خوش باشد به برف و صورتت فقط خیس از نم باران، و چشم هایت فقط قرمز از سرما ... برف ببارد، منتظر کسی هم نباشی، برای کسی هم نامه هایی که نه شروع دارد نه پایان ننویسی، دلت هم پیش کسی گیر نباشد، راحت راحت ... خوشحال خوشحال ... فقط بخوابی ... شاید کسی فکر کند که بیقرار کسی بودن می ارزد به صدتا آرامش! راستش من هم موافقم ... ولی خب آدم خسته می شود یک جایی دیگر ... یعنی یک روزی، یک لحظه ای، وقتی حوصله اش سر می رود، دلتنگی دلش را می زند! و دلتنگی که دل آدم را بزند، خب دیگر ... یا یک جور‌ دیگر بگویم! دلتنگی که خیلی زیاد شود، همه دل آدم را پر می‌کند و دیگر جایی نمی ماند برای دوست داشتن ...

خلاصه! مدتی بود ننوشنه بودم اینجا ... و وقتی نمی نویسم انبوه غصه های عالم آوار می شود روی دلم! به هرحال دل هرکسی به چیزی خوش است ... ما هم دلخوشیم به این برفی که پوشانده زمین را، به این هوایی که یخ یخ است به این خوابی که آرام آرام آمده پشت پلک هایم ... 

و امید! امید داریم ... حال آنکه خیلی ها خواستند نداشته باشیم ... و انصافا کم هم نگذاشتند! یعنی هرآنچه می توانستند بکنند، کردند ... دریغ از اینکه ما برفیم! هرچقدر هم راه بروند رویمان، یخ ترمان می کنند و آنوقت خودشان می خورند زمین! دریغ از اینکه ما بارانیم ... با تشت نمی توان قطعمان کرد ... دریغ از اینکه ما هم خدایی داریم ... که دوستمان دارد ... دریغ از اینکه .......... دریغ از خیلی چیزها! اصلا مهم نیست ... ارزش فکر کردن ندارد ... حالا فقط مهم همین برفی است که می بارد و همین دلی که خیلی خوش است ...

 

هو الستار

 

گفت ای شه خلوتی کن خانه را

دور کن هم خویش و هم بیگانه را

کس ندارد گوش در دهلیزها

تا بپرسم زین کنیزک چیزها

خانه خالی ماند و یک دیار نه

جز طبیب و جز همان بیمار نه

نرم نرمک گفت شهر تو کجاست

که علاج اهل هر شهری جداست

و اندر آن شهر از قرابت کیستت

خویشی و پیوستگی با چیستت

دست بر نبضش نهاد و یک به یک

باز می‌پرسید از جور فلک

چون کسی را خار در پایش جهد

پای خود را بر سر زانو نهد

وز سر سوزن همی جوید سرش

ور نیابد می‌کند با لب ترش

خار در پا شد چنین دشواریاب

خار در دل چون بود وا ده جواب

خار در دل گر بدیدی هر خسی

دست کی بودی غَمان را بر کسی

آن حکیم خارچین استاد بود

دست می‌زد جابجا می‌آزمود

زان کنیزک بر طریق داستان

باز می‌پرسید حال دوستان

با حکیم او قصه‌ها می‌گفت فاش

از مقام و خواجگان و شهر تاش

سوی قصه گفتنش می‌داشت گوش

سوی نبض و جستنش می‌داشت هوش

تا که نبض از نام کی گردد جهان

او بود مقصود جانش در جهان

دوستان و شهر او را برشمرد

بعد از آن شهری دگر را نام برد

گفت چون بیرون شدی از شهر خویش

در کدامین شهر بودستی تو بیش ؟

نام شهری گفت و زان هم در گذشت

رنگ روی و نبض او دیگر نگشت

خواجگان و شهرها را یک به یک

باز گفت از جای و از نان و نمک

شهر شهر و خانه خانه قصه کرد

نه رگش جنبید و نه رخ گشت زرد

نبض او بر حال خود بُد بی‌گزند

تا بپرسید از سمرقند چو قند

نبض جست و روی سرخ و زرد شد

کز سمرقندی زرگر فرد شد

چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت

اصل آن درد و بلا را باز یافت

گفت کوی او کدامست در گذر

او سر پل گفت و کوی غاتفر

گفت دانستم که رنجت چیست زود

در خلاصت سحرها خواهم نمود

شاد باش و فارغ و آمن که من

آن کنم با تو که باران با چمن

من غم تو می‌خورم تو غم مخور

بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر

هان و هان این راز را با کس مگو

گرچه از تو شه کند بس جست و جو

خانهٔ اسرار تو چون دل شود

آن مرادت زودتر حاصل شود

گفت پیغمبر که هر که سر نهفت

زود گردد با مراد خویش جفت

دانه چون اندر زمین پنهان شود

سر او سرسبزی بستان شود

زر و نقره گر نبودندی نهان

پرورش کی یافتندی زیر کان

وعده‌ها و لطفهای آن حکیم

کرد آن رنجور را آمن ز بیم

وعده‌ها باشد حقیقی دل‌پذیر

وعده‌ها باشد مجازی تاسه گیر

وعدهٔ اهل کرم گنج روان

وعدهٔ نا اهل شد رنج روان

 

مولانا ...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

غرق شد!

هو الحبیب

 

«جوانی در میان امواج پرتلاطم گیسوان معشوق خود غرق شد!»

 

به گزارش همشهری به نقل از یک منبع آگاه، در دومین روز دی ماه، و در واپسین ساعات روز، جوانی 15 16 ساله غرق شد. به اذعان شاهدان حاضر در صحنه شخص مغروق، فاقد هرگونه علامت غرق شدگی از جمله تنگی نفس، تقلا در میان امواج پرتلاطم یا هرنوع عمل دیگری که به جلوگیری از غرق شدن بینجامد دست نزده است. این منبع آگاه در ادامه افزود که این غرق شدن، به شدت مشکوک بوده و احتمال هرگونه دخالت دست اندرکاران بیگانه در آن بررسی خواهد شد. 

 

اما بررسی های ما به همین جا ختم نشد و دیری نپایید که به سراغ فرماندار شهر ساحلی رفته و مصاحبه ای را با وی ترتیب دادیم. اما علیرغم پیش بینی های انجام شده، وی در محل قرار حضور نیافت و خبرنگاران ما را به آوارگی کشاند! تحقیقات از آشنایان او نشان می دهد که این عمل (قال گذاشتن و نیامدن سر قرار!) رسم دیرینه وی بوده و انجام این عمل از نظرش نرمال است. آشنایان فرماندار همچنین افزودند که آنها نیز عمری است از دست او می کشدند اما هیچ نمی توانند بکنند. 

 

امید است با صورت دادن تحقیقات بیشتر و انجام دادن متعهدانه و آگانه تحقیقات در این راستا، این غرق شدگی مشکوک بررسی شده و نتایج آن به محضر مردمان قهرمان پرور ایران برسد!

(اونجوری که می خواستم نشد! یعنی حال نکردم خودم! ولی خب باحاله به هرحال ... cheeky)

هو الباعث

فال یلدای امسال ... 

نیت : امید ...

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش

عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم

آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد

رهزن دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او

اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم

بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد

ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد

بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر

سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد

جام مینایی می سد ره تنگ دلیست

منه از دست که سیل غمت از جا ببرد

راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است

هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد

حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار

خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد

یلدا ... (2)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید