هو الغنی
«از آن بر ملائک شرف یافتند
که خود را به از سگ نپنداشتند...»
من، حقیرترینِ مخلوقات خدا در جهانم. خوارترینشان. کوچکترینشان. نه تنها از بچههای کلاس یازدهم ب، نه از بچههای مدرسه، نه بچههای موسسه، نه آدمهای فامیل که از هرکه در خیابان ببینم، کوچک ترم. از فلان قاتل و فلان دزد و فلان مفسد، کوچک ترم. از صدام و هیتلر حقیرترم. دورترم. خوارترم. از این فرشی که زیر پایم است، کوچک ترم. این فرش آفریده شده که فرش باشد، ممکن است یک وقت کسی رویش نماز بخواند، آدم خوبی رویش راه برود، من اما... به درد راه رفتن هم نمیخورم. به این درد هم نمیخورم که کسی نماز بخواند رویم. من از مورچههایی که روی خیابان راه میروند، کوچک ترم. فرق هست بین حقیر بودن و تحقیر کردن. تحقیر یعنی چیزی که بزرگ است را به عمد کوچکش کنیم. اما چیزی که حقیر است، حقیر است دیگر. من از تمام آنچه آفریده شده، زشتترم. از امام رضا(ع) پرسیدند که چگونه فهمیده پدرش از دنیا رفته و او امام شده؟ گفت یک لحظه حس کردم از تمام دنیا پست ترم. حقیرترم. یعنی نه آنکه پیش از آن نمیدانسته و باور نداشته... نه. آن لحظه شهود کرده که از تمام عالم حقیرتر است. امام رضایی که بقای عالم گره خورده در نفسهایش، خود را اقل میبیند. احقر. اذل. و وای بر من... که هنوز گاهی فکر میکنم بزرگم. فکر میکنم برای خودم شخصیتی دارم. فکر میکنم مهمم. وای بر من... اصلن «مقایسه» از خود را کوچک ندیدن شروع میشود. اگر آدمها خودشان را کوچک ببینند، دیگر اجازه مقایسه و اجازه حسد به خودشان نمیدهند. مگر کسی به امام حسودی میکند؟ به رئیس جمهور حسودی میکند؟ اما به همکلاسیاش چرا. به برادر و خواهرش چرا. و این کلمات از هرگونه انسجام تهی اند، که راهی است هفتاد ساله تا حقیر دیدن خود. تا «اقل الاقلین» بودن. اعطنی مقام الاقلین یا الله... اعطنی بحق هذه الایام... اعطنی به خاطر مهدی...
.
خدایا به خاطر همین روزها، مرا قاتل از این دنیا نبر. من را دروغ گفته و غیبت شنیده از این دنیا نبر. مرا با چشمهایی که همه چیز دیده، از این دنیا نبر. با دلی که برای هرکسی زده، از این دنیا نبر. مرا زناکار از این دنیا نبر. مرا با گوشی که همه چیز را شنیده از این دنیا نبر. مرا با ذهنی که به همه چیز فکر کرده از این دنیا نبر. مرا با تخیلی که همه جا رفته از این دنیا نبر. برای با دستی که همه چیز را لمس کرده از این دنیا نبر. اعطنی مقام الاقلین...