و آدمی همیشه عاشق آن چیز است که ندیده است، نشنیده است و فهم نکرده است و شب و روز آن را میطلبد؛ و از آنچه فهم کرده است و دیده است، ملول و گریزان است.
فیه مافیه ، مولوی
درباره اینکه چرا دوست داریم عاشق شویم... درباره دسته سوم و چهارم.
پ.ن۱: استاد عزیز، استاد بسیار عزیزم...
پ.ن ۲: دارم فکر میکنم حافظ تو چه حال و هوایی بوده که گفته میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست. بعد یهو چی شده که گفته میان عاشق و معشوق فرق بسیار است... حالا واقعن حائلی نیست و ما اینهمه دویدیم و نرسیدیم بهش؟ یا اینکه حائلی نیست، اما فرق اونقدر زیاده که ناخودآگاه مانع و حائل ساخته؟
پ.ن ۳: پارسال تو نمازخونه مدرسهمون بعد نماز رفته بودم سجده. معلم فیزیکمون اومد زد رو شونهم گفت: پاشو بیخیال. خودم با باباش صحبت میکنم (:
پ.ن4: انگار هرکس در این مملکت بایستد به پای خوشحالی مردم، خائن است... هرکس با دنیا برای خوشبختی بجنگد، دروغگو است. و هرکس چندتا شعار بی سر و ته بدهد و خودش را قهرمانی نشان بدهد که با مردم بدبختی میکشد، قهرمان... دست مریزاد آی ظریفِ عزیز؛ خسته نباشی قهرمانِ عزیزِ ما.
پ.ن5: «شبیه آخرین سیگارِ قبل از ترک دلچسبی... تو را میخواهمت اما گذشتن از تو الزامی ست...»
پ.ن6: نه به انتظار یاری، نه ز یاری انتظاری...
پ.ن7: چقدر سخته حلالیت گرفتن... و چقدر خوبه که طرف بگه من اصلن نمیفهمم راجع چی حرف میزنی... مگه میشه یادش نباشه؟ غیرممکنه...
پ.ن8: از مجنون پرسیدن تو که اینقدر لیلی رو دوست داری و اگه لیلی حقه، پس چرا اسمی ازش تو قرآن نیومده؟ سریع جواب داد: سبحان الذی اسری بعبده لیلا لیلا لیلا...