هو الحبیب
و این چندکلمه حرف تنگِ گلویم گیر کرده است. انگار اگر نگویمشان توطئه میکنند بر علیه بغض نشکسته ام و همه چیز با هم فرو میریزد. اینکه هرچند روز هم که از امروز بگذرد، من باز برای تو همان آدم چندهفته و چند روز پیشم. همانقدر مشتاق. همانقدر بیقرار. هرچند بار هم که امروز به بعد تب کنم، من باز در کشاکش تب تو را خواهم دید. در رویای هرشب تو را خواهم دید. مثل آن روزها که از خواب بیدار میشدم و بی آنکه بدانم چرا، خوشحال بودم. چنددقیقه که میگذشت یادم میافتاد خواب تو را دیده ام. فکر کنم هنوز به اینجا نرسیده ای اما آنچه بیش از همه در ذهنم مانده از هری پاتر، آنجاست که دامبلدور از اسنیپ میپرسد: ?after all this time و او پاسخ میدهد: always. هنوز که هنوز است پروفایل بعضی جاهایم همین واژه always اسنیپ است که دست ردی میزند بر هر دوست داشتنی که توی دنیا آفریده شده. آخرش اینکه "اگر" روزی احساس کردی انتهای دوست داشتن میتواند به جای قشنگی برسد، یا اگر احساس کردی آنقدر از ۱۷، ۱۸ سال بزرگتر شده ایم که بتوانیم به جایی برسانیمش، برگرد و بگو. اگر هم بعد از این هیچوقت اینها را نخواستی، فدای سرت. که تا امروز هم بیش از آنچه باید اذیتت کرده ام. دوست نداشتم اینطور پیش برود. جمله آخر اینکه "برام هیچ حسی شبیه تو نیست" و خیلی زیاد مطمئنم که نخواهد بود هیچوقت. ممنونم برای تمام چیزهای مرده ای که درونم زندهشان کردی. نقطه. سرخط؟
-قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمیرسیم-
پ.ن: در هرکسی که ببینم، هرچیزی که بخوانم و هرچه که بنویسم...
پ.ن: دانی که مست گشتم از رویت نگاهت؟
- ۰۰/۰۷/۲۷