شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

هم مرگی

کلمات کلیدی : آسانسور , تأملات ,


١٣/اردیبهشت/٩٥
سرم پایین بود و به کف آسانسور نگاه مى كردم که ناگاه از بالای اتاقک آسانسور صدایى مهیب آمد. در لحظه ی نخست از مرگ قریب الوقوع به وحشت افتادم، اما بعد، مسئله اى بسیار پیش پا افتاده مرا آزرد. فكر كردم كه من از لحظه ى ورود سرم پایین بوده، و حتّى نمى دانم سه نفری که در آسانسور با من قرار است بمیرند، چه شكلى اند؟

فكر كردم تقدیرى كه كمترین تأثیرى در آن نداشته ایم، بین ما كه ذرّه اى یکدیگر را نمى شناخته ایم، ارتباطى وثیق ایجاد خواهد كرد: ما چهار نفرى خواهیم شد كه در لحظه ى مرگ با هم بوده ایم؛ امّا خود ما در درون مان، هیچ رابطه اى با هم نداریم، هیچ احساس تعلّقى به هم نداریم، نه همدیگر را مى شناسیم، و نه حتى همدیگر را یك نظر دیده ایم. و این اندوهگینم كرد. مردن با كسانى كه ندیدى شان، پشت سر گذاشتن عمیق ترین تجربه ى هستى با كسانى كه هیچ احساسى به ایشان ندارى: مرگ در تنهایى.

نگاه بالا آوردم و گویى با تمنّاى دوستى، با تمنّاى احساس تعلّق، به "هم مَرگانم" نگریستم. آن وقت تعجّب کردم که چطور توانسته ام این همه مدّت به زمین خیره شوم؟
یكى جوانى بود كه دریافتم چقدر زیباست، و اگر زنده مى ماند، مى توانست همسر آینده اش را از این بابت زنى سعادتمند كند.
دیگری مردی کوتاه قد و عضلانی بود، با خطوط قدرتمند چهره، که مرا به یاد عموی روستایی ام انداخت. بی شک مرگش، ستونی را در خانه اش می انداخت.
سومی جوانی بود که از نگاهش می شد برق هوشمندی را خواند، و این، در کنار کیفی که دست گرفته بود، جای شکّی نمی گذاشت که دانشجو یا شاید استادی است، آیا می توانند به موقع استاد جایگزینی برایش بیابند یا کلاس هایش تعطیل خواهد شد؟
و آخری جوانکی نیمه دیوانه، با مو و ریش نامرتّب، با پاچه های خاکی و دمپایی کهنه به پا، که زل زده است به دیگران: من.

ترکیب قدرت و زیبایی و هوش و جنون، كاش پیش از این با این گروه آشنا شده بودم، كاش بیش از این با این گروه زیسته بودم، بى شك زندگى بى نظیرى مى شد.
درب آسانسور باز شد. همگى خارج شدیم.


پنجشنبه 26 فروردین 1395
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

تأملاتی بر روی پل عابر پیاده

کلمات کلیدی : ما للهند , ابوریحان بیرونی , هند , شوپنهاور , تصوف ,


من در نوجوانى و آغاز جوانى زیاد در بند این بودم كه هدف من چیست؟ مضطرّانه مى پرسیدم كه باید در این مدت كوتاه چه كنم؟ گاهى خودم را ارزشمندترین آفریده ى كائنات مى دیدم، خلق شده براى هدفى نامتناهى، زمانى خودم را بى مقدارترین موجود جهان مى یافتم، محصول تصادف محض.
دیروز وقتى روى پل عابر پیاده ایستاده بودم و به خیابان باران خورده و تابلوى بى مانند ابرهاى آبى و سفید و كبود و طلایى نگاه مى كردم، ناگهان به یاد باور هندى ها افتادم كه "ابوریحان بیرونى" در "تحقیق ما لِلهِند" بازگو كرده؛ این كه آدمى زاده نشده تا در جهان كارى كند، تا تغییرى ایجاد كند، تا هدفى را دنبال كند، آدمى زاده شده تا صرفاً جهان را مشاهده كند. گویى آفریننده، همچون همه ى هنرمندان، دوست داشته اثرش دیده و تحسین شود، و بدین سبب موجودى داراى ادراك آفریده، تنها براى آن كه ادراك كند. این تابلوى بزرگ را ببیند، بى آن كه حق دست بردن در آن را داشته باشد. در سكوت و بى عملى، فقط تماشا كند.

و حدس بزنید چه شد؟ آرامشى توصیف ناپذیر درونم را پر كرد. تمام اضطراب ها و اضطرارها شسته شد، تمام اِصر و اَغلال مسئولیت ها برداشته شد: نه به هدفم، به بى هدفى ام پى بردم.


چهارشنبه 18 فروردین 1395
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

در باب عشق

کلمات کلیدی : آرتور شوپنهاور , عشق , اراده , تسلی بخشی های فلسفه , آلن دوباتن ,


شوپنهاور می گوید تمام جهانی که می بینیم، و نیز خودمان، تنها "نمود" و "ظاهر" هستیم، و "بود" و "باطن" جهان امر واحدی است: اراده. اراده مقاصد کلانی را دنبال می کند که شاید به خودی خود برای ما ارزشی نداشته باشند، و برای آن که از وصول به اهدافش اطمینان حاصل شود، ما را می فریبد.

یکی از مظاهر این فریفتن عشق است. اراده برای آن که غرض کلان خود را، یعنی تولید مثل و بقای نوع را، تأدیه کند، عقل را می فریبد و دچار عشق می کند.

شوپنهاور می گوید اگر اراده با فریبکاری خود مداخله نکند، هیچ کس به صرف تعقّل حاضر نیست زیر بار قبول رنج ها و مسئولیت های تولید مثل برود، تا مصلحتی همگانی یعنی بقای نوع انسانی را محقق سازد.

بر اساس نظریه ی بالا، شوپنهاور می گوید که ما در حقیقت عاشق کسانی می شویم که بتوانند نقیصه های ما را جبران کنند تا برآیند نقاط ضعف و قوت دو عاشق، کودکی متعادل تر باشد. مثلاً مردان بلند قد ناخودآگاه عاشق زنان کوتاه قد می شوند تا کودکانی متوسط القامه داشته باشند.
در نتیجه، ما ناخودآگاه عاشق کسانی می شویم که فرزندان مناسب تری از آن ها حاصل شود، نه کسانی که ما را خوشبخت سازند. یعنی عشق و خوشبختی، هیچ گونه ارتباطی با هم ندارند و اراده با فریبکاری خود، این دو را مرتبط نشان می دهد. این است که ازدواج های ناشی از عشق کمتر به خوشبختی می انجامد.



چهارشنبه 11 فروردین 1395
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

یک گزارش عادی، از یک کارگروه عادی

کلمات کلیدی : کتب درسی , حافظ , نقیضه , طنز , سعدی , مولوی ,


کارگروه ادبیات فارسی دفتر برنامه ریزی و تألیف کتاب های درسی اعلام کرد در راستای معرفی میراث گرانقدر ادب فارسی به دانش آموزان دوره ی ابتدایی تحصیلی، جلسه ی نخست این کارگروه با قرائت مرامنامه و برخی تصمیم گیری ها در راستای ساده سازی متون کهن فارسی برای نوآموزان عصر دوشنبه برگزار شد. 
بنا به گزارش کارگروه ادبیات فارسی دفتر برنامه ریزی و تألیف کتاب های درسی، در جلسه ی نخست مورخه ی دوشنبه نهم فروردین، پروسه ی ساده سازی برخی اشعار فارسی در دستور کار قرار گرفت.

از مصرع آغازین غزل حافظ:
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
به زبان ساده، به این شکل در آمد:
اگر شراب می خوری، یه کم بریز روی زمین

البته به خاطر نامناسب بودن لفظ «شراب» این کلمه به «آب» مبدّل شد:
اگر که آب می خوری، یه کم بریز روی زمین
مشاهده شد که این میراث غنی ادب فارسی، بدآموزی دارد، در نتیجه با کمی تغییر سروده شد:
اگر که آب می خوری، اونو نریز روی زمین

بدین ترتیب، دو بیت ابتدایی این غزل:
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک؟
برو به هر چه که داری بخور دریغ مخور
که بی دریغ زند روزگار تیغ هلاک

به این صورت در آمد:
اگر که آب می خوری، اونو نریز روی زمین
نیست توی کارای بَدت نفعی برای سایرین
برو و هر چی که داری نخور – که دل درد می گیری
یه پندی از من بشنو: کمتر بخور، نمی میری!

به همین ترتیب، غمنامه ی رستم و سهراب این گونه ساده شد:
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه، الخ.
و منظومه ی لیلی و مجنون نظامی گنجوی، در چند بیت خلاصه شد:
اتل متل دریاچه اردک داره
غاز داره، ماهی داره، لک لک داره

بنا به تصویب این کارگروه، جلسه ی آتی به ساده سازی منطق الطیر عطار، مثنوی مولوی و بوستان سعدی اختصاص خواهد داشت. پایان گزارش.


چهارشنبه 4 فروردین 1395
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

آغاز سال با جملات آغازین

کلمات کلیدی : رنه دکارت , ژان ژاک روسو , کارل مارکس , آرتور شوپنهاور , آلبر کامو , صادق هدایت ,


قبل نوشت:
چندى قبل، مجموعه اى از جملات آغازین كتاب ها روى اینترنت دست به دست شد، كه هر چند بعضاً جملات خوبى بین شان بود، همه ى جملات به آن خوبى نبودند، و مشكل دیگر آن كه فقط جملات آغازین داستان ها جمع آورى شده بود.
این فهرستى است از پانزده جمله ى آغازین درخشان دیگر، كه بیشتر از آثار غیرداستانى گزینش شده اند:

١.
هر ستایشى، [در حقیقت] ستایش خداوند است.
قرآن

٢.
در آغاز كلمه بود، و كلمه نزد خدا بود، و كلمه خدا بود.
انجیل یوحنا

٣.
میان مردمان، عقل بهتر از هر چیزى تقسیم شده، زیرا همه فكر مى كنند به اندازه ى كافى از آن بهره مندند.
گفتار در روش راهبرد عقل، رنه دکارت

٤.
انسان آزاد متولد شده، ولى همه جا در زنجیر است.
قرارداد اجتماعی، ژان ژاک روسو

٥.
شبحى هراس انگیز بر سراسر اروپا سایه افكنده است.
مانیفست، کارل مارکس

٦.
جهان تصوّر من است.
جهان همچون اراده و تصوّر، آرتور شوپنهاور

٧.
تنها یك مسئله ى اساسى فلسفى وجود دارد، و آن هم خودكشى است.
افسانه ى سیزیف، آلبر کامو

٨.
خداوند همه چیز را خوب آفریده؛ انسان است كه با دخالت خود آن ها را فاسد مى كند.
امیل، ژان ژاک روسو

٩.
طریقت سامورایی بر مرگ استوار است؛ آن گاه که باید میان مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنی، بی درنگ مرگ را برگزین.
هاگاکوره: کتاب سامورایی، یاماموتو چونه تومو

١٠.
در زندگى زخم هایى هست كه مثل خوره روح را آهسته و در انزوا مى خورد و مى تراشد.
بوف كور، صادق هدایت

١١.
در نیمه راه سفر زندگى، خود را در بیشه اى ظلمانى یافتم، چرا كه راه راست را گم كرده بودم.
کمدی الهی، دانته


١٢.
مرگان كه سر از بالین برداشت، سلوچ نبود.
جاى خالى سلوچ، محمود دولت آبادى


١٣.
پشت سر هر فرد زنده، سى روح ایستاده است؛ چرا كه این نسبت تعداد مردگان به زندگان است.
آرتور سى كلارك، ٢٠٠١: یک ادیسه ى فضایى

١٤.
اگر مى خواهید این ها را بخوانید، خودتان را به زحمت نیندازید.
خفگی، چاک پالانیک

١٥.
من مردى بیمارم. من مردى كینه توزم. من مردى ناخوشایندم. فكر كنم مشكلم از صفراست.
یادداشت هاى زیرزمینى، فئودور داستایوسکی


پنجشنبه 27 اسفند 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

رکود بزرگ؛ ماشین قیامت

کلمات کلیدی : رکود بزرگ , The Big Short , آدام مک کی , هاروکی موراکامی , بحران اقتصادی ,


«همه ی مردم، در اعماق قلب شان، منتظرند که دنیا به پایان برسد.»
هاروکی موراکامی، 1Q84

از جزئیات فیلم، از این که دقیقاً این مفهوم اقتصادی یعنی چه و چطور منجر به چنین پیامدی می شود، از این که دقیقاً کجای این قرارداد غیرقانونی است، چیز زیادی متوجه نمی شوی. تلاشت را می کنی و چند بار هم عقب و جلو می کنی، ولی فایده ای ندارد. می دانی که قطعاً زیرنویس مشکل دارد، ولی مترجم را سرزنش نمی کنی، چون می دانی که چه کار سختی بوده برای کسی که زبان تخصصی نمی داند این فیلم را ترجمه کردن. پس بی آن که بیشتر تلاش بکنی برای فهم دقیق، می گذری.

از جزئیات فیلم چیز زیادی متوجه نمی شوی، اما از لا به لای همان بحث های گیج کننده، به روشنی در می یابی که چه فاجعه ای در حال نضج یافتن است؛ ناگهان جهان را از دید دیگری می بینی، و از این تصویر وحشت می کنی. به وضوح می بینی که چطور دنیا دارد بر ریسمان باریکی راه می رود و گاه می لغزد و باز، انگار چیزی نشده، همان طور با بی دست و پایی به راه رفتن ادامه می دهد؛ و به وضوح می بینی که با هر قدم سقوط محتمل در انتظارش است.

فیلم دو ساعت است، اما چنان که از یک فیلم خوب انتظار می رود، دو ساعت میخکوبت خواهد کرد، و پس از پایان فیلم هم ذهنت را به خود درگیر خواهد نمود. و وقتی آخر شب به بسترت رفتی، در اعماق قلبت، خواهی اندیشید که پایان جهان چطور می تواند باشد؟

رکود بزرگ

پ ن: 
- عنوان متن، نام کتاب اصلی است که فیلم از آن اقتباس شده است.
- ترجمه ی درست عنوان فیلم، «رکود بزرگ» نیست، اما چون ترجمه ی اصلی مفهوم اقتصادی غیرقابل فهمی است، همین ترجمه ی اشتباه را ترجیح دادم.
- جمله ی نخست، جمله ایست که در میان فیلم، در هیاهوی سقوط و از هم پاشیدگی اقتصاد، به نمایش در می آید و هم زمان وحشت و هیجان را القا می کند.



( تعداد کل صفحات: 19 )

[ ... ] [ 9 ] [ 10 ] [ 11 ] [ 12 ] [ 13 ] [ 14 ] [ 15 ] [ ... ]