شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

چهارشنبه 1 مهر 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

من میله ام

کلمات کلیدی : جوهر , ذات , نومن , آتمان , میله ,


چند شب پیش، وقتی در بستر دراز کشیده بودم، فکر می کردم که چقدر از نگرانی ها و اضطراب هایم، به خاطر این است که خودم را درگیر اموری بیگانه از خود کرده ام. "تا فردا باید فلان کار را تحویل بدهم"، "دو هفته دیگر موعد طلب فلانی است"، "تا آخر ترم باید سیصد صفحه فلان درس را بخوانم"، باید این کار را بکنم، باید آن مسئولیت را انجام دهم، و همه و همه، مربوط به اموری بیگانه از "خویشتن" من.
همه ی این رابطه ها، این بیگانگان، جای خویشتن من را گرفته اند و من به جای غرق شدن در خود، در دیگران غرق شده ام: به خاطر دیگران تلاش می کنم، به خاطر دیگران مضطرب می شوم، به خاطر دیگران می اندیشم و به خاطر دیگران زندگی می کنم.

وقتی به خواب رفتم، خواب دیدم که میله ای استوانه ای هستم، و در خواب می دانستم که این میله، "جوهر" و "ذات" من است با قطع همه ی علایق و وابستگی ها. و شاد بودم از این که خود حقیقی ام را کشف کرده ام. شاد بودم از این که عاقبت توانسته بودم به مرحله ی "میلگی" برسم. می اندیشیدم که جهان غیر از من، تنها توهمی است و هیچ جوهریتی ندارد.
در طول شب، چند بار بیدار شدم و تفکرات ابتدای شب را به یاد آوردم و باز به خواب رفتم و همان خواب را دیدم.
صبح با آرامش غریبی از خواب برخاستم.


پنجشنبه 15 مرداد 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

قهرمان عصر بدون قهرمان؛ یادداشتی بر فیلم "به سوی وحش"

کلمات کلیدی : به سوی وحش , رمانتیک , لئو تولستوی , هنری دیوید ثورو ,


به سوی وحش

کم، خیلی خیلی کم پیش می آید که سینمای آمریکا به موضوعاتی بپردازد که ویران کننده ی اساس تمدن باشد؛ بلکه همیشه نظریاتی که ضد جهان بینی امریکایی باشد، در ضمن نقش های منفی تبلور پیدا می کند. و این در فیلم های عامه پسند هالیوودی بیشتر نمود دارد. 
"به سوی وحش" یکی از موارد بسیار نادریست که نشانه ی اندیشه ی حقیقی و نه قالب های از پیش آماده شده را، در سینمای آمریکا می بینیم. شخصیت اصلی فیلم، "کریس" از نظر ظاهر، همه جوره خوشبخت است. پدر و مادرش برای جشن فارغ التحصیلی اش، ماشین جدیدی به او هدیه می دهند. مقدار زیادی پس انداز دارد و رشته ای با آینده ای درخشان انتخاب کرده است. اما در می یابد که این چیزی نیست که می خواهد و چیزی که می خواهد، در این تظاهرات درخشان و کور کننده ی مصرف گرایی یافت نمی شود. نتیجه، می شود ویران کردن اساس تمدن، می شود گریز "به سوی وحش". زیباترین صحنه ی فیلم، جایی که از شدت شادی قهقهه زدم، جایی بود که کریس همه ی پس اندازش را آتش می زند. بعد، ماشینش را رها می کند، و فارغ از هر چه بند است، به بیابان می گریزد.
این اساس تفکر "رمانتی سیسم" است و بیخود نیست که "کریس"، از هنری دیوید ثورو نقل قول می آورد و لئو تولستوی را با خود همراه می کند. رمانتیک ها عقل حسابگر را به شدت تحقیر می کردند و در برابر سودجویی بر می آشوبیدند و در مقابل، در برابر احساسات انسانی و در برابر زیبایی سر تعظیم فرود می آوردند.
فیلم، البته در مرحله ی "گریز" ثابت نمی ماند، و به ما نشان می دهد که فقط گریز از تمدن کافی نیست. باید این گریز، به بنیان نهادن نوع جدیدی از زندگی منتهی شود، و کریس این را نمی فهمد، مگر وقتی در آخرین حد گریزش، از فرط گرسنگی در تنهایی، در حال جان دادن است. تازه در این هنگام است که معنای کلمات تولستوی را می فهمد:
"به گمانم من آن چه برای خوشبختی لازم است را یافته ام: زندگی ای آرام و دنج در یک روستا، جایی که بتوانی به مردمی که از تو انتظاری ندارند، خدمت کنی، و در نهایت، همسری و شاید فرزندانی. یک مرد بیش از این چه می خواهد؟"


شنبه 10 مرداد 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

افق جدید

کلمات کلیدی : افق جدید , پلوتو , New Horizon , سیاره , منظومه شمسی ,


حدوداً شانزده ساله بودم كه ناسا كاوشگر "افق جدید" را به سمت دورترین سیاره ى منظومه ى شمسى، "پلوتو" روانه كرد. در این مدت، با كشف چندین جرم بزرگ تر از پلوتو در همان محدوده، معلوم شد كه پلوتو یک سیاره نیست، بلكه یكى از هزاران "سیارک"ـی است كه در مرز منظومه ى شمسى پراكنده اند. در نتیجه با یک رأى گیرى، پلوتو از لیست سیارات منظومه ى شمسى حذف شد.
حالا، بعد از هشت سال، هشت سیاره داریم با دو كمربند سیاركى و چندین ستاره ى دنباله دار و تازه كاوشگر "افق جدید" به پلوتویى كه دیگر اهمیتى ندارد رسیده و نخستین بار، عكس هایى از ظاهر این سیارك را براى ما ارسال كرده. 
با تمام این اوصاف، وقتى عكس را دیدم، از هیجان نفسم بند آمد.



پنجشنبه 13 فروردین 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

کالیدوسکوپ؛ مقایسه ای بین دو فیلم اقتباسی

کلمات کلیدی : غرور و تعصب , آنا کارنینا , جو رایت , لئو تولستوی , جین اوستن , رمان , فیلم ,


قهرمان هزار چهره
تصویر جلد کتاب "قهرمان هزار چهره" از "جوزف کمپبل"

چند وقت پیش، فیلم "آنا کارنینا" رو دیدم به کارگردانی "جو رایت" که از روی رمان معروف روسی، اثر "لئو تولستوی" اقتباس کرده بود. قبلاً هم فیلم دیگه ای از این کارگردان دیده بودم که از روی رمان کلاسیک معروف دیگه ای اقتباس کرده بود: "غرور و تعصب" اثر "جین اوستن". هر دو فیلم در سطح قابل قبول بودن. خیلی خوبه که آثار بزرگ به فیلم در میان، اون هم با کیفیتی که اسم و رسم اثر اصلی رو حفظ میکنن. مخصوصاً فیلم "آنا کارنینا" به خاطر شیوه ی طراحی دکورش که بشخصه واقعاً مفتونش شدم خیلی پر زرق و برق بود؛ کارگردان انگار تلفیق کرده بود بین فیلم و تئاتر و نتیجه، خیلی عالی بود.

اما جدای از این، فیلم "غرور و تعصب" همین کارگردان رو بیشتر پسندیدم. صمیمیت بیشتری داشت و بیشتر با مخاطب رابطه برقرار می کرد.
فکر کنم دلیلش رو باید در این جست که "جین اوستن" (نویسنده ی غرور و تعصب) چندان عمیق نیست و شخصیت هایش معمولاً تک بعدی و سطحی اند؛ پیچیدگی ندارن. مثلاً شخصیت مادر الیزابت، یه شخصیت احمقه. در طول داستان، فقط رفتارهای احمقانه ازش سر میزنه. حرفی نمیزنه، مگه این که بخواد حماقتش رو نشون بده. همین طور شخصیت جین (خواهر بزرگ الیزابت) خوش بینه. در طول داستان، همه ی حرفهاش و رفتارهاش، فقط در راستای نشون دادن این خوش بینیه. هیچ وقت نگران نمیشه، هیچ وقت عصبانی نمیشه، هیچ وقت دلتنگ نمیشه، انگار هیچ خصوصیت دیگه ای نداره، جز این که خوش بین باشه. به خلاف معجزه ی داستان نویسی قرن نوزدهم، تولستوی (نویسنده ی آنا کارنینا) که شخصیت هایش را کاملاً ملموس و زنده، و با تمام پیچیدگی های یه انسان واقعی ترسیم می کنه. انگار داری به درون یک کالیدوسکوپ پیچیده با هزار آینه نگاه می کنی: هزار چهره، هزار وجه، هزار جنبه. از هر زاویه که به شخصیت نگاه میکنی، چیزهای جدیدی پیدا میکنی و بعد از ده بار خوندن، هنوز احساس میکنی خیلی از جنبه هاش رو نفهمیدی.

با این اوصاف میشه حدس زد که اقتباس از جین اوستن بسیار ساده تر و بی درد سرتر از اقتباس از تولستویه. و جو رایت در این زمینه مثال خوبیه: فیلم غرور و تعصب، فیلمی عالیه؛ در حالی که فیلم آنا کارنینا، اقتباسی سر دستی و بی مایه است. شخصیت ها معرفی نمیشن و روابطشون خوب به تصویر کشیده نمیشه، در نتیجه پایان بندی فیلم بسیار ضعیف از کار در میاد و کسی که رمان رو خونده باشد، مأیوس میشه و کسی که رمان رو نخونده باشد، چیزی از وقایع و علل اون وقایع نمی فهمه.


سه شنبه 4 فروردین 1394
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

الگوریتم کلونی مورچه ها

کلمات کلیدی : الگوریتم کلونی مورچه ها , مورچه , اجتماعی , نیهیلیسم ,


مورچه ها


هر فرد از جامعه ی مورچه ها، هیچ جایگاهی در جهان ندارد. هیچ کاری نمی کند. بی هدف، تمام روز را می گردد و بدون آن که بفهمد چه می کند و چه باید بکند، تکه های نان و خار را از این جا بر می دارد و دو قدم آن طرف تر می اندازد. حتی اصرار ندارد که آن ها را به لانه منتقل کند. چون درکش را ندارد. حرکت هر مورچه، کاملاً تصادفی و اتفاقی و بدون مقصد از پیش تعیین شده است.

ولى همین حركات كه منفرداً بى هدف و بى معناست، وقتى با دو هزار مورچه ى دیگه كنار هم قرار بگیرد، معنا پیدا می کند. مورچه ی دیگری آن تکه نان را دو قدم آن طرف تر می برد و مورچه ی دیگری دو قدم آن طرف تر و دست به دست، بین صد مورچه می گردد تا نهایتاً به لانه می رسد و انبار می شود.

اگر از دید موجودات فضایی به جامعه ی انسانی نگاه کنیم، رفتارهای مشابهی را می بینیم. انسان ها، منفرداً به چیزهایی اهمیت می دهند و فکر می کنند که هدف غایی زندگیشان، همین چیزها هستند. عاشق می شوند و فکر می کنند هدف جهان، از اساس عشق است (به اشعار شاعران نگاهی بیندازید) و بسیاری از رفتارهایشان را متناسب با این غایت تنظیم می کنند. حال آن که این عشق، در حقیقت محرّکی است که طبیعت ایجاد کرده، برای ایجاد میل در انسان برای تداوم نسل. یعنی فرد، به خیال خودش مقصدی شخصی را دنبال می کند، حال آن که این مقصد، در حقیقت وسیله ایست که او را ناخودآگاه به سمت مقصد کلان جامعه سوق دهد. مقصدی که او شاید هیچ علاقه ای به تحققش نداشته باشد.



پنجشنبه 28 اسفند 1393
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

هفت سین کتاب

کلمات کلیدی : سمفونی مردگان , سرخ و سیاه , سرگشته راه حق , سووشون , سه تفنگدار , نوروز , هفت سین ,


یکی از دوستان در وبلاگش، لیستى از هفت رمان مورد علاقه ش كه با سین شروع میشن تهیه كرده بود و از دیگران دعوت کرده بود به این "چالش" بپیوندن. دیدم بهانه ى خوبیه براى گفت و گو از كتاب. این شد كه من هم لیستى مشابه تهیه كردم.

حالا این هم لیست ما. شاید بشه گفت به ترتیب محبوبیت گذاشتم. بیشتر رمان ها رو به دوستان پیشنهاد می كنم.

سمفونی مردگان

سمفونی مردگان

هنوز که هنوزه، بین رمان های ایرانی رمانی نخوندم که به این برسه. راستش کارهای دیگه ی عباس معروفی رو نخوندم که مقایسه کنم، ولی بعید میدونم خودش هم تونسته باشه این قله رو دوباره فتح کنه. 
ماجرا؟ کمابیش زیاد شنیده شده: درگیری نسل سنتی با نسل مدرن. 
اما پرداخت ماجرا و شخصیت ها و فضاها، بسیار بسیار عالیه. این رمان رو دو یا سه بار خوندم. قصد دارم باز هم بخونمش.

سرخ و سیاه


معمولاً وقتی اسم رمان های کلاسیک میاد، آدم احساس میکنه باید منتظر یه اثر دراز و خسته کننده باشه، پر از آدمایی که عصا قورت دادن و راجع به اخلاقیات و قضایای کلی حکم صادر میکنن. شرمنده، این رمان هم همین طوریه!
ولی خب، از حق نگذریم، همین مسائل رو، کمابیش ضمن داستان خوبی مطرح کرده. هر چند یه مقداری میشد پریشانی و اضطراب داستان کمتر بشه، ولی میشه شخصیت ها رو دوست داشت. خیلیاشون ملموسن.

سه تفنگدار


رمانی که اسمش معروف تر از خودشه. شرح بزن بهادری ها و قهرمان بازی های چهار تفنگدار فرانسوی. یه جورایی شبیه امیرارسلان نامدار خودمون، فقط با پرداخت بیشتر داستانی. نمیدونم چرا الکساندر دوما اسم این رمان رو گذاشته "سه تفنگدار"؟ رسماً دارتانیان رو هویج حساب کرده.

سرگشته ی راه حق


اسم اصلی رمان "سن فرانسیسه" و مترجم به دلایل نامعلومی اولاً ترجیح داده اسم رو تغییر بده، و ثانیاً ترجیح داده اسم بدتری رو انتخاب کنه. قدیسی که این رمان ازش صحبت میکنه، در طول رمان "واصله" و هیچ وقت "سرگشته" نیست. 
به هر حال. حتی اگه اسم رمان رو تغییر نمیداد، باز میشد توی این لیست اسمش رو آورد، چون همچنان با سین شروع میشد.

سه دیدار

سه دیدار

رمانی به شیوه ی شاعرانه ی نادر ابراهیمی. اگه هنوز از بیست نگذشتید، این رمان رو بخونید. اگه گذشتید، ولش کنید. چون احتمالاً حوصله تون از این که همه به جای حرف زدن شعر میگن سر میره. من این رو شانزده هفده سالگی خوندم.

سووشون

دیگه داریم به انتهای لیست میرسیم؛ دوزخ رمان هایی که دوستشان ندارم. سووشون رو از کتاب ادبیات فارسی یادتونه؟ یادتونه چقدر قشنگ بود؟ پس اینو بگم: فقط همون قسمتایی که توی کتاب ادبیات اومده (سه چهار فصل آخر) قشنگن. باقی کتاب، به شدت خسته کننده و تکراریه. کل کتاب در حقیقت مقدمه ای یکنواخته برای سه چهار فصل آخر.

سفر به گرای 270 درجه


و این هم برای اینکه سین ها تکمیل بشه. میتونید به جای خوندن این کتاب، یکی از کتاب هایی که مرکز اسناد انقلاب یا سازمان های مشابه منتشر میکنن رو بخرید و بخونید: شرح جزء به جزء یه عملیات جنگی. همین و بس. چرا، شخصیت داره، اما داستان؟ هیچ. نویسنده هیچ اصراری نداره که با شخصیت ها همذات پنداری کنید. آخر کتاب، خیلی معمولی عملیات تموم میشه، بدون اینکه بدونید چرا اصلاً شروع شد؟

دوستانی که این متن رو میخونن، خوشحال میشم اگه خواستن کار مشابهی بکنن، منو در نظرات پست در اطلاع بذارن.



( تعداد کل صفحات: 19 )

[ ... ] [ 12 ] [ 13 ] [ 14 ] [ 15 ] [ 16 ] [ 17 ] [ 18 ] [ ... ]