با توجه به گذران زندگی، بیتای قشنگی هست که حیفه جایی نوشته نشن...
.
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هرقدر افشرده ای دل را، بیفشارم تو را
.
مرجان لب لعل تو، مر جان مرا قوت
یاقوت نَهم نام لب لعل تو یا قوت
قربان وفاتم به وفاتم گذری کن
تا بوت همی بشنوم از رخنه تابوت
.
۱. جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
۲. گفتا که میبوسم تو را، گفتم تمنا میکنم
(تقابل رفتاری معشوق)
.
مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی
چه نسبت است؟ بگویید: قاتل و مقتول
.
عینکی بودن او راز ظریفی دارد
شیر محبوس نباشد همه را خواهد کشت!
.
روسری سر کن و نگذار که در حومه شهر
مردگان شایعه سازند که محشر شده است...
.
چو آیمت که ببینم مرا ز کوی برانی
چو خواهمت که درآیم، درم به روی ببندی...
.
فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در
.
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با ذلت و خواری پی شبنم نمیگردم
.
دل به دریا زدم از عشق برایش خواندم
گفت عاشق شده ام... حرف تو را میفهمم
.
گفتم شراب وصل به اُوباش میدهند؟
با خنده گفت: بندهی او باش، می دهند...
.
مثل یک معجزهای، علت ایمان منی
همه "هان" و "بله" هستند و شما جان منی :)
.
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش، وز یاد بردم گفتههای خویش را...
.
تو دست خط میرعمادی به کِلک و من
سنگ مزاری ام که به خطی منقشم...
.
به بلبلان چمن از زبان من گویید
به خوابِ ناز رفته گلم، کس صدا نکند...
.
از عطر تنت باز در این شهر هیاهوست
آن دکمه لعنت شده باز است، ببندش!
.
از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده
برف تجریش است و سوزش میرسد پایین شهر...
.
دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما
هرکسی را دوست دارم زود شوهر میکند...
خوانده بودم کز محبت خار هم گل میشود
شد ولی دستی به غیر از من گلابش را گرفت