هو الحبیب
سلام؛
مانیِ عزیزتر از جانم...
قسم به هول و به وحشت؛ که خورشید پس از تو کمرنگتر تابیده است. قسم به موهای ریخته توی صورت و چشمهای پلاستیکی گرد؛ که زمین پس از تو دریدهتر شده است. قسم به درخشش چاقو و بازتاب صدای خنده؛ که کلمات پس از تو بیارزشند. حالا که نیستی کلمات فراریاند به سویت، به سبزگی خوزستانیات، به عصمت چشمهایت...
ما همه با تو ترسیدهایم. وحشت تو، آتشی است بر خنکای آرامش ما. ما قلبِ تو ایم، آن هنگام که تند میزند... قلب تو ایم آن هنگام که می ایستد. قلب تو ایم آن هنگام که سپرده میشود به خاک. «من الهک؟» و ما همه به جای تو جواب خواهیم داد، او...
همو که غیرت دارد روی خون علی اصغر(ع)، همو که حسینِ ثارالله(ع) غلت زد میان خونش و صبر کرد. خون فوران کرد از زخمِ سر علی (ع) و تحمل کرد. همو که علی اکبر(ع) پراکنده شد میان خاک و تاب آورد. به علی اصغر(ع) که رسید اما، غیرتش جوشید میان زمین و آسمان. پر کرد تمام جهان را. که اگر یک قطره بیفتد بر زمین، حسابتان با من است. که بچهها فرق دارد قصه شان... که او ولیِ دم بچههاست، ولیِ قلب بچههاست...
مانیِ نفسِ من...
نفس تک تک ما گره خورده است به نفسِ تو؛ همان لحظه که ایستاد. ما، تو ایم در اجسام گوناگون. تو ایم به شکلهای مختلف. ما با تو جان گرفتهایم تازه. چه کسی محکوم کرده است ما را به سکوت؟ ما را به نگفتن دردهایمان؟ ما را فریاد نکردن نجاستها؟ تو صدای مایی، کلمات ما، قصههای ما، خندههای ما. تو دقیقن شکل و شمایل مایی میان خاک. مایی که طردمان کردند در هرزگی دنیا. ما مومنیم به پیامبری تو. رهبر ما، سنش هنوز از سیزده سال فراتر نرفته. تو عشقِ خدایی به آفرینش، در کالبد تن. تو وحی پیامبری در حرا. «اقرا...»
ما با تو موسیقی شدهایم، متوازن. موزون. تو زبان بریده شده ما را پیوند زدی. ما تو را فریاد خواهیم زد. ما تک تک آنها را که مفهوم کلمه «کودک» را نمیفهمند، میکشانیم به محکه نظامی. بدون دفاع. «باین ذنب قتلت؟». ما تک تک آنها را که بمب میریزند روی بچههای یمن، محکوم میکنیم. همه آنها که موهای دخترانشان را خاکستری می کنند با خاک، محکوم می کنیم. محکوم می کنیم به لالایی خواندن برای عروسک ها. به شیر گذاشتن در دهان پلاستیکی اسباب بازیها. به آغوش. به عشق. به ایستادن کنار در مهد کودک. «اقرا...». خواهیم خواند به نام الله. و با کلماتی «مانا». به یاد ایستادن قلبی میان پس کوچههای اهواز...
پ.ن: مانی نفسِ من... قلب ما پس از تو اشتیاقی ندارد به تپیدن؛ جز برای زدودن دستانی تاریک از روی گلوهایمان...
- ۹۹/۰۸/۰۳