هو الحبیب
این روزها خیابان پر است از دونفرهها. پر از دستهای عرق کرده. تاریکی پارک ماوایی است از قرنطینه. من با دیدن هر کدامشان، شماره های میافزایم به چرتکهام. درست مثل خدا. که با هر پیامبری، مهرهای اضافه می کرد به چرتکهاش. ما چندمین هستیم به حساب دونفرهها؟ میدانم که حتمن میگویی اولین. که فرهاد و لیلی قصهای بیشتر نبودهاند؛ و دیگران هم بازیگرانی مبتدی. حتمن میگویی ما اولین هستم به حساب دلدادگی. به حساب رقم خوردن هر ثانیه به نامِ آن یگری. اما نه... من اول بودن را دوست ندارم. حتی به حساب پیامبران، وسطیها همیشه جادوییترند. مثلا پیامبر 56 هزار و نهم... کسی چه میداند چه بوده است معجزهاش؟ کلماتی از جنسِ خدا مثل محمد(ص). یا وحشتی از جنسِ اژدها مانند موسی(ع) ؟ من عاشقم بر پیامبر 56 هزار و نهم...
و من عاشقم بر تو. نوشتهاند گزارههای احساسی محتاجند به تکرار. من عاشقم بر تو. ما یکی هستیم از ماسههای عاشقانه دنیا. به همان تعداد، به همان یکنواختی. ما مجنونیم و لیلی در لباسهای خودمان. شیرینیم و فرهاد در کنار دماوند. طالبیم و زُهره با زَهری از جنس روزگار. رومئوایم و ژولیت با آغوشی برای جان دادن. ما همان شخصیتهای جوجو مویزیم در «پیش از تو». ما «ویل» ایم و لوئیزا. ما دقیقن همه دونفره های دنیاییم. ما شانزلیزهایم در میان تهران. دیوارِ «دوستت دارم» پاریسیم در حجالتِ بیان. قفلهای «دوستت داریم»ایم در پاریس. ما کلمات «بانی» هستیم در هرچه که خوانده. پرده آخر صدای شجریانیم هر نواری که پر کرده. بیش از این نوشتن جرئت میخواهد... اما... به اعتبارِ کلمات خدا که گفته بود پیامبر اسوهای است برای شما؛ از جنس نیکویی... و با اجازه علی(ع) که عاشق است بر عاشقی... ما علی(ع) و فاطمه(ع) ایم در خیابانهای تهران...
و پس از تشبیه بالا، مسئولیت کلمات میشکاند کمر را...
پ.ن : آخرش اما، من برای تو...
- ۹۹/۰۸/۲۴