حائل

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ...

حائل

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ...

کلمات کلیدی

کذلک

هو الحبیب

سوژه‌ها همه تکراری‌اند. آنقدر که از لاک شاتوتی نوشتم و دست‌های عرق کرده، همه چیز بوی کهنگی گرفته. حالا، اگر نبود کلماتِ غریب آهنگی از جنس انتظار، هیچ نداشتم برای نوشتن. آنجا که می‌خواند... «یه دنیا با دلم قهره، وقتی تو با من قهری...». این شبیه است به ریاضیات. آنجا که دامنه را حساب می‌کنیم. از دامنه، هرچه به تابع بدهیم، عددی پس می‌دهد. و من، به هرچیز مقداری از تو را می‌دهم. به دلم تو را می‌دهم و تپش پس می‌گیرم. به فکرم تو را می‌دهم و جنون پس می‌گیرم. به دست‌هایم تو را می‌دهم و... باز شد همان قصه تکراری دست‌های عرق کرده. من از تکرار بیزارم...

قهر بودن مفهومی است در دامنه انسان‌ها. آدم‌هایند که قهر می‌کنند؛ که پیام‌هایشان را دیر جواب می‌دهند. که اموجی‌های خنده را می‌گذراند کنار. اما اینجا... در قاعده «یه دنیا با دلم قهره...»... اشیا هم جان می‌گیرند برای قهر کردن. برای دوستمان نداشتن. و اینگونه است وقتی تو قهر باشی... 

در تکمیل این کلمات غریب، برآنم که بنویسم تنها اشیا و آدم‌ها نیستند که قهرند. من هم قهرم باهاشان... تو که نباشی چه نیازی ست مرا به دیگران؟ چه نیازی است به ذرات غذا که پر کند معده‌ام را؟ چه نیازی است به چت و خنده؟ تو اگر نباشی، چه نیازی است به کلاس‌های مدرسه... به دامنه‌ها و بُردها. من با تک تکشان قهرم... از همه شان بیزارم... 

 

پ.ن 1: «و نحن اقرب الیه...». و «نزدیک ترین»، به چه حساب می‌تواند در دوری قهر باشد... ؟

آی واویلا... عادت نوشتن افتاده از سرم... خدایا رحم کن بهم...

  • ۹۹/۰۹/۱۷