حائل

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ...

حائل

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست ...

کلمات کلیدی

هو الحبیب

 

هیچ کدام از شما آنتالپی را نفهمیده اید؟ یعنی هیچ کدامتان نمی‌دانید که آنتالپی عبارت است از مجموع انرژی؟ درک نمی‌کنید که چرا باید فراورده‌ها را منهای واکنش دهنده‌ها کرد؟ چی؟ اشتباه گفتم؟ شاید. قرار که نبوده معصوم باشم من. اصلن همین است که هست. نمی‌خواهید، به جهنم. بروید بیرون کلاس. بروید آپارات و آلا را زیر و رو کنید تا شیمی یاد بگیرید. الکی که دیروز تمام تخته را سیاه نکردم. مجازی سخت است؟ به جهنم. حوصله‌تان را نمی‌کشد زل بزنید به مانیتور؟ یک لحظه. یک لحظه بایستید. نکند حتی نمی‌دانید هگزان پایدارتر است یا سیکلوهگزان؟ نمی‌دانید و مثل علاف‌ها می‌خواهید حساب کنید؟ دانه دانه پیوندهای هیدروژن و کربن را بشمارید؟ بعد ضربدر آنتالپی میانگین کنید؟ به جهنم. کنکور تمام شد و شما هنوز گمان می کنید تعداد H-H را یکی کم شمرده اید...

*

من دوباره عاشق شده ام بر کلماتِ آهنگی غریبه. کلمات خود به خود پتانسیل اند. باید واکنش دهند تا بشکنند. و من هرگاه بر آهنگی عاشق شده ام، بی شک تو به یادم آمده ای. تو با همان توصیفات همیشگی. که همگان از بَرَند. باران محکم‌تر، از برگ‌ها چکه می‌کند. «وای خدا یار اومده...». این ابراز هیجان، غریب‌ترینِ احساسات است. آنجا که نمی‌دانی چه کنی. بدوی سمتش؟ یا به رسم یعقوب بیندازی خودت را زمین. بیندازی و غلت بخوری تا او. تا کنار پایش. و حالا که رسیدی، چه کنی؟ به آغوشش بکشی؟ ببوسی‌اش؟ یا به قول آنها که انگلیسی بلدند، با «awe» نگاهش کنی؟ «awe» عشق است که آمیخته به ابهت. عشق است که آمیخته به ترس. اگر به آغوشش کشیدی و سرتاپایت سوخت در بنزین دوست داشتنش چه؟ سوخت و هیچگاه چشمانت گره نخورد در قرنیه‌اش. «وای خدا یار اومده...». اینجاست که تنها می‌توانی ابراز هیجان کنی. «وای خدا...». خدا، همو که «او» را از او، تمنا کردی هرروز. همو که برایش زنگ زدی دفتر مرجع. «آیا می شود در رکوع و سجده فارسی گفت؟» که ما دوست داشتن را به عربی بلد نیستیم. همو که «مرجع» خندید و گفت بله. می‌شود. و از آن 5 تای قنوت، شد 17 تای رکعت، 34 تای سجده و 56 تای رکوع و قنوت و سجده. و باز باید از همان خدا بخواهی. که صبر بدهد دلت را. نفست را. اینجا خلاف آنجاست که مجنون تمنایش کرده بود برای افزودن عشق. «عاشق تر از این کنم که هستم...». اینجا باید بخواهی که کم کند عشق را. که اگر زیاد باشد، تن تاب نمی‌آورد. چشم تاب نمی‌آورد. «فانی» می شود. سوخته، محترق...

«وای خدا یار اومده...»

«نم نم بارون زده...»

«تو دفتر خاطره‌هام اسمتو هرروز نوشتم...»

«ضربان قلبم کنار تو روی صده...»

«من عاشق چشمان تو هستم...»

«تا آخر عمرم به احساس تو وصلم...»

«

من تا ابد عاشقم و...

همه جوره...

پاتم...

»

 

  • ۹۹/۰۹/۲۶