هو الحبیب
تو دو انتخاب بیشتر نداری؛ اول اینکه کاندیدای ریاست جمهوری شوی. میتوانی کفنی سفید تنت کنی، یک ماسکِ سیاه شیمیایی بگذاری روی صورتت و بروی وزارت کشور. یا مثلا میتوانی خودت را شبیه موتورسوارها کنی. باید یک لباسِ تمام سیاه بپوشی. تا جایی هم که میشود تنگ باشد و مناسب برای کانالهای مختلف. موافق و مخالف. مذهبی و غیرمذهبی. به غلیظترین شکل ممکن هم باید آرایش کنی... که همه بدانند تو ایستاده ای به احقاقِ حقوقِ از دست رفتهشان. میتوانی هم جدی باشی و درست حسابی. با لبخندِ مصنوعی و لباس رسمی. بروی کنار میز ثبت نام. مدارکت را نشان بدهی... بعد فرستاده شوی به میز دیگری برای مرحله آخر. تکمیل مدارک و حالا باید عکس بگیری... باید ماسک را از روی صورتت برداری، بخندی و عکس بگیری. دیگر همه چیز تمام است... میتوانی دوباره ماسکت را بگذاری و بیایی بیرون. من ایستاده ام میان انبوه جمعیت... کافی است از میلههای سفید رنگِ حیاطِ وزارتخانه بروی بالا تا ببینی ام... حالا باید دوباره بخندی. این راه اول تو است. باید رئیس جمهور شوی. رئیس جمهور شوی و همه چیز را برای من حل کنی. باید تورم را برسانی نزدیکِ صفر. مردم را بیاوری بالای خط فقر. کنکور را حذف کنی. با کشورهای دنیا دوست شوی. اقتصاد را برسانی به آنجا که باید و تمام اینها... چی؟ بله... میدانم سخت است، برای همین بود که گفتم دو انتخاب داری. انتخاب دوم «کمی» آسانتر است...
میتوانی مالِ من باشی و من دیگر هیچ کدام از این مشکلات را احساس نکنم... میتوانی انتخاب کنی که هم را دوست داشته باشیم و آنوقت همه چیز میل کند به سمت بینهایت. میتوانی تصمیم بگیری باشی تا خطِ قرمز رنگِ فقر را با هم آبی آسمانی رنگ کنیم. دست در دست هم سوار خطِ شکسته تورم شویم؛ جیغ بکشیم وقتی سر میخورد پایین و بترسیم وقتی میپرد بالا. اگر تو باشی، آلودگی هوا دیگر بیمعنی خواهد شد. چه فرقی میکند کنارِ تو شهر قشنگ باشد یا نباشد؟ باران ببارد یا نبارد؟ ولیعصر باشیم یا بدترین نقطه دنیا؟ اگر باشی، چه فرقی میکند ماسک بزنم یا نزنم؟ مریض شوم یا نشوم؟ بخندم یا گریه کنم؟ زندگی کنم یا بمیرم... اگر باشی که نگاهت کنم و درس بخوانم، چه اهمیتی دارد که کنکور سخت باشد یا آسان؛ که همه چیز در «چهار ساعت» مشخص شود یا در چهل سال. اگر باشی، چه اهمیتی دارد میدان درباره سیاست خارجی تصمیم بگیرد، یا سیاست خارجی درباره میدان؟ چه مهم است باران زیاد ببارد یا کم؟ وقتی تو باشی که من نگاهت کنم، که من کنارت بخندم، که موهایت را شانه کنم، که انبوه تپش دلم را با دستت لمس کنی، دنیا دیگر چه اهمیتی خواهد داشت؟ دیگر چرا باید به این فکر کنم که چه کسی را تایید صلاحیت میکنند؟ رئیس جمهورِ عزیزِ من...
- ۰۰/۰۲/۲۷