هو الحبیب
کسایی که پشت سر هم یه فیلمو دوبار تماشا میکنن، به نظر آدمای عجیبی میآن. اما این احساسیه که نمیشه به همه توضیحش داد. وقتی هنوز شخصیتای یه فیلم توی ذهنت زنده ان و دارن نفس میکشن، میتونی روی پرده به چشماشون خیره بشی. میتونی باهاشون حرف میزنی. میتونی سرنوشتشونو تغییر بدی. اینطوری میتونی واقعیتو به شکل خواب و رویا بازسازی کنی. میتونی توی صندلی سینما فرو بری. لحظهای که چراغا خاموش میشن، معجزه اتفاق میافته. درست تو لحظهای که حس میکنی هیچ راهی واسه فرار باقی نمونده. مهم فقط اینه که با تمام توانت بتونی ادامه بدی. همه چی درست از همینجا شروع میشه...
اینجا بدون من
حالا میتوان همه چیز را تغییر داد. میتوانم تو را تصور کنم که نشسته ای روبهرویم. من، خیره در پر کلاغیِ چشمهایت. فقط خیره، و این بار نمیخواهم پا را از این فراتر بگذارم. نمیخواهم عاشقانه دیگری را تصور کنم... فقط خیره، و کاش دنیا هیچوقت تمام نشود...
پ.ن1: آمدمت که بنگرم، گریه نمیدهد امان...
پ.ن2: میترسم اگه از این دیرتر شه به جایی برسم که خیالتو بیشتر از خودت دوست داشته باشم :)
پ.ن3: میگن اگه تو خواب و بیداری یه چیزی رو از خدا بخوای، میده بهت. این یعنی وقتی من تو خواب و بیدار همهش به تو فکر میکنم، خدا خودش نمیفهمه چی میخوام؟
- ۰۰/۰۳/۰۹