گفته بودم چندوقتی هست راستین بیشتر اوقات سرکاره، رواین حساب منم خیلی تنها هستم، خصوصا که الان هنوز دانشگاه نمیرم و کارم سنگین نشده وقت اضافه زیاد دارم، قبلا روی این پلن برنامه ریزی کرده بودم که تا اخر تابستون تکلیف ما مشخص میشه و عملا از زمستون همه چی کامل تغییر میکنه، برای همین فکر میکردیم نهایتا راستین تا اخر اکتبر برنامه کاریش سنگین باشه اما با طولانی شدن زمان رسیدگی به پرونده های ۱۴۰ لازمه دوباره برنامه ریزی کنیم، یا بهتره بگیم ذهنی اماده بشیم، یکهو یاد یک مثل از دوست و هم اتاقیم افتادم، سال ۷۵ ترم اولی که من وارد دانشکده داروسازی شده بودم، میگفت اگه برای بهشت هم اماده نباشی بهت خوش نمیگذره، نمیخوام راجع به این مثل حرف بزنم و تعمیمش بدم، فقط یکهو یادم افتاد و خواستم برای شما هم بنویسم. خلاصه ما هم باید برای این تغییر برنامه اماده بشیم، احتمالا من دسامبر یا ژانویه دفاع کنم، و راستین مجبوره تا اون موقع همین کار را ادامه بده.
چندروز بعد: دوسه روزی رفتیم کمپینگ، حسابی استراحت کردیم، شب اول بارون اومد و ترسیدیم که تموم مدت تو چادر حبس بشیم اما خوشبختانه روز بعد هوا افتابی شد و ما هم زدیم به دل طبیعت، من و راستین هردو کمپینگ و هایکینگ را دوست داریم، وقتی که فقط خودتی و یک طبیعت زیبا و صدای باد توی درختها یا رود. یک خستگی جسمی فرح بخش پشتشه که حالت را خوب میکنه، توی مسیر هم از یکسال اینده گفتیم و اتفاقهایی که ممکنه بیافته یا نیافته تا ذهنی براشون اماده باشیم. الان هم که برگشتیم دارم استارت یک دوره کاری( تحقیقی) دیگه وتموم کردن این پایان نامه و دفاع را برای خودم میزنم، خصوصا که استادم هم خیلی عجله داره تا من زودتر دفاع کنم تا کار گرنت جدید را شروع کنم، خلاصه یک، دو سه، مهاجرت ما شش ساله شد و میریم که سال هفتم را شروع کنیم
نوشته شده در : جمعه 7 شهریور 1399 توسط : اسمان پندار. .
اما من کلا اینستا ندارم
خوش به حالتون که میزنین به دل طبیعت
من جاهای با امکاناتو ترجیح میدم