امروز:

کار تحقیق

» نوع مطلب : ازمایش - تز - مقاله ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

دارم میرم دانشگاه که یک ازمایش دیگه روی خرگوش داشته باشم. ازمایش جدید برای گرفتن گرنت fda جدیدی هست که استادم داره براش اقدام میکنه. بنظرم شانسش بین رقباش بخصوص رقیب اروپایی زیاده، چون دقیقا مشخصات گرنت همین ازمایشهایی هست که الان داریم انجام میدیم. دیروز اخرین میتینگ برای پایان گرنت قبلی با fda بود، کلا نتایج ازمایشهایی که از سپتامبر روی خرگوش داشتم خیلی خوب بود و دیروز هم بعد پرزنتم روی نتایج اخرین خرگوش، رییس گروه fda از کارم تعریف کرد. البته سری قبل که پرزنت کردم از سبک پرزنتم خوشش نیومد و ازم انتقاد کرد چون بیشتر گرافها را توضیح میدادم و اون میخواست تحلیل بشنوه. اما اینبار سعی کردم نکاتی را که گفته بود رعایت کنم . امروز جمعه هست، ازمایش دو مرحله ای و ۴۸هست و مرحله دومش امروز، چند روز پیش یکی از بچه های ایرانی ،(کلا ۶ تا ایرانی تودانشگاه هستیم که سه تاشون داروسازی میخونن بقیه phd. البته ایرانی کانادایی داروسازی و phd همزمان داره. جالبه همه هم دختر هست. دوتا پسر ایرانی هم داشتیم که برای فوق لیسانس اومده بودن و فارغ التحصیل شدن رفتن. ) ای بابا از بحث منحرف شدم. دلشتم میگفتم یکی از بچه های ایرانی ازم پرسید تو که ایران داروسازی خونده بودی چرا با مدرکت کار نمیکنی. بهش گفتم من سالها تو داروخانه بودم، از صبح که میرفتم سرکار تا ساعت ۵ بشه پنج دقیقه به پنج دقیقه ساعت را نگاه میکردم. نه اینکه داروخانه شلوغ نباشه وکاری نداشته باشم بکنم بلکه واقعا شغلش حوصله سر بر بود. تز داروسازی تو ایرانم بنظرم فقط بدرد چاپ شدن بعنوان مقاله تو یک مجله میخورد. کلا بنظرم اکثر کارهای تحقیقاتی تو ایران همینطوره و کمتر کسی امید داره که کار و تحقیقش واقعا تو علم روز تغییر چشمگیر و مشخصی داشته باشه. هدف تحقیقات تو ایران مقاله هست. اما اینجا این ریسرچ شرایطی را فراهم کرده که میتونم حس کنم تو بخشی از پیشرفت علمی سهیمم. محیط ازمایش از نظر نفرسوم بنظر خسته کننده میرسه اما حالا که خودم کارعلمی میکنم میدونم چون محقق درگیر نشون دادن یا ثابت کردن چیزی هست، کمی کار پازل گونه میشه که میخواهی معمای اون ریسرچ را حل کنی و درکل این باعث میشه از کار لذت ببری و گذر ساعتها و دقیقه ها برات تا حدی :)) لذت بخش میشه. این مطلب را ده روز پیش نوشته بودم که الان فرصت کردم بذارمش


نوشته شده در : دوشنبه 28 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فصل دوستیها

» نوع مطلب : اظهارفضل ،نگاه اول ،

۱۴ فوریه، ولنتاین، جلسه دفاع موبور هست، توی ترم پاییز عملا فقط سه چهار بار سر به نیویورک سر زد و داره چهارسال و نیمه phd اش را تموم میکنه. موبور برای من الگوی موفقیت کاری و تحقیقاتی هست و خوشبختانه توی سه سال و نیمی که با هم توی یک تیم کار میکردیم هردو خیلی پیشرفت کردیم. تو این چند ماهه که عملا دانشگاه نمیومد ثابت کردم میتونم به تنهایی از پس ازمایشها و مهمتر از اون انالیز ازمایشها بربیام، البته هرچند واقع بینانه به اندازه یکسال از لحاظ دانش و اطلاعات ازش عقب هستم اما نسبت به دوسه سال پیش که این فاصله را دوسه سال میدیدم این تفاوت کمتر شده و‌ میدونم تو مسیر هستم. دیروز استادم بچه های ازمایشگاه را به بهانه ویزیت یک استاد دیگه برای ناهار رستوران دعوت کرده بود و موبور هم اومد نیویورک، شب با راستین و موبور و ایرانی کانادایی و چند تا دوست دانشگاهیم رفتیم باری که بازی شافل داشتند و مثل همیشه کلی گفتیم و خندیدیم، شب که برمیگشتیم به راستین میگفتم که سه سال روزی ۱۰ ساعت با موبور کار کردم و حسابی بهش عادت کردم ولی میدونم اون هم مثل بقیه ادمها لحظه ساز قسمتی از زندگیم بود که نقش اصلی اش را ایفا کرد و عملا دیگه شاید فقط سالی یکبار تو سمینار ها ببینمش. یاد دوستان دوره داروسازیم تو ایران افتادم، حدود ۶ سال نه فقط دانشگاه بلکه هم خوابگاهی و هم اتاقی بودیم و فقط موقع خواب هم را نمیدیدیم. حتی دفاعمون تو یک زمان بود ولی درعرض یک کمتر از دو سه روز بعد دفاع هرکدوم وسایلمون را بستیم و مثل همیشه و به امید ارتباط و دیداری زود هنگام از هم خداحافظی کردیم. از اون موقع ۱۷ سال میگذره و تو این مدت خیلیهاشون را، همونها که یکروز از دوره داروسازیم بدونشون نمیگذشت را یکبار هم ندیدم. یک گروه واتز اپی داریم که هرازگاهی تولدها و مناسبتها را به هم تبریک میگیم، همین. اونها هم فقط مسافر بخشی از زندگی من بودن و نقششون را ایفا کردن و رفتن. میدونم موبور، ایرانی کانادایی و بقیه دوستهامون هم از این قاعده مستثنی نیستند.اینبار هم مثل همیشه زندگی حقیقت خودش یعنی اومدن و رفتن را به رخم میکشه. پ ن.ممنونم دوستان بابت کامنتها. فرصت نکردم هنوز کامنتها را جواب بدم. اما خوندمشون و‌لذت بردم


نوشته شده در : پنجشنبه 17 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ایران

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زشت وزیبا ،

شاید ارامش نسبی سبک زندگی تو امریکا باشه یا شاید هم من تغییر کردم و دیدم تغییر کرده، اما هرچی هست تغییرات و پیشرفتهای کوچیک تو زندگی خیلی راحت شادم میکنه، دیروز صبح راستین میگفت، عجیبه اما اینجا دغدغه و استرس کمتری داریم، دیشب بعد مدتها نشستیم پای دیدن یک فیلم ایرانی( من عصبانی نیستم) با دیدن فیلم انگاری داشتم زندگی خودم و میلیونها ایرانی را دوره میکردم، تموم دلیلهایی که برای رفتن از ایران داشتم پیش چشمم اومد. من هم تو ایران عصبانی بودم، من هم تو ایران ناشاد بودم، من ناامید و خسته از فرهنگ و بیزار از رفتار مردم بودم. من یک ایرانیم و شاید بیشتر از هر ایرانی دیگه ای اینجا تو این سرزمین میگم من ایرانیم، اما خوب میدونم با این نظام، با این قوانین، با این فرهنگ که روز بروز تبدیل به بی فرهنگی میشه، نمیتونم یک زندگی شاد تو ایران داشته باشم. من عاشق خانواده ام هستم، عاشق مادربزرگ پیر و مریضمم، اما جز اونها چندان وابستگی قوی نمیبینم که منرا راضی به برگشت کنه، امروز راستین حدود یکساعتی با برادرش بحث میکرد، برادرش میگفت زندگی تو ایران اونقدرها سیاه نیست، حال مردم خوبه، باید موند و کشور را ساخت و راستین میگفت نه برادر من ، باید به حال مردم این کشور خون گریست..... شما چی فکر میکنید؟ دلیلتون برای موندن یا رفتن چیه؟ اصلا بنظرتون اوضاع اونطور که از پشت صفحه رسانه ها به چشم میاد تیره و تار هست؟؟


نوشته شده در : یکشنبه 13 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

از روز اول تا امروز

» نوع مطلب : اظهارفضل ،زشت وزیبا ،نگاه اول ،من و خودم ،

سپتامبر 2014 بود که وارد نیویورک شدم. هرچی پرواز به نیویورک نزدیکتر میشد استرس من هم بیشتر میشد. پرواز که داشت مینشست چیزی از شهر ندیدم فقط زمینهای خیلی کوچیک نزدیک فرودگاه که دورش را اب گرفته بود، چیزی شبیه نیزار. وارد فرودگاه که شدم. با دیدن ترمینال، شلوغ با ظاهر قدیمی اش دلم گرفت، خیلی راحت از افیسر خوابالو ورودی را گرفتم و دنبال دوست دوستی گشتم که قرار بود بیاد دنبالم و منرا تا متل راهنمایی کنه. پیدا کردنش بدون تلفن و اینترنت سخت بود. پیداش کردم، اصرار میکرد با مترو بریم اما من خسته از سفر با دوچمدون بزرگ تاکسی را ترجیح دادم توی تاکسی که نشستم با دیدن بزرگراهها و خیابونهای بعضا کثیف اه از نهادم براومد که امریکا که میگفتن اینه!!! وای اینجا که دست کمی از کشورهای جهان سوم نداره. رسیدیم متل یا بهتره بگم خوابگاه، جایی که متلهای ایران جلوش جلوه شاهانه داشت. چمدونها را تو یک اتاق که به اندازه یک تخت یک نفره بود گذاشتم و با دوست دوست راهی مغازه t- mobile شدیم تا سیم کارت بخرم و اینترنتم را وصل کنم .و بلافلصله به راستین زنگ زدم که وسایل زندگیمون را نفرست، دست نگه دار، اینجا فاجعه است. بیا فقط امریکا را ببین که ندیده نمونی که احتمالا برگردیم. بعد با دوست دوست روانه یک رستوران ژاپنی شدیم و غذایی خوردیم که من اصلا دوست نداشتم، دوست دوست منرا با مترو برد دانشگاه و مسیر را بهم نشون داد بعد هم برد تایمز اسکوار که گشتی هم زده باشم. بعد هم رسوند متل و خداحافظی کرد و برگشت شهر محل اقامتش ، و اینطوری بود که اولین روز اقامت من تو نیویورک بدر شد. خلاصه از اون روز اول که من حسابی از دیدن نیویورک شوکه شدم چون انتظار خیلی خیلی بیشتری از یک شهر جهان اولی داشتم و شک کردم که ایا رسیدن به امریکا ارزش اونهمه زحمت و ناراحتی را داشت پنج سال و چندماهی میگذره و دید من حسابی فرق کرده. الان از زحماتم برای رسیدن به اینجا راضیم، میدونم که ظاهر یک کشور جهان اول فرقی با کشور خودم نداره. اون چیزی که اینجا وضعیتش کمی بهتره، ازادی هاست. هرچند اینجا بخاطر ایرانی بودنم با محدودیت ورود و خروج مواجه هستم. اینجا امنیت واقعی است برعکس ایران که فقط اسمی از برقراری امنیت به یدک میکشه. اینجا اکثرا زحمات علمی ارزش پیدا میکنه و قدر دونسته میشه. میدونی اگه کارعلمی میکنی میتونه در سطح بالا ارزیابی بشه و‌ارزش واقعی بهش داده بشه. اینجا با حقوق دانشجویی یا درامد معمولی هم میشه خونه اجاره کرد و ماشین درحد متوسط گرفت، نگرانی بابت تورم و بی ارزش شدن سرمایه ات نداری، اصلا لازم نیست بابت نگرانیت بابت اینده مدام به سرمایه گذاری فکر کنی. تصورم از نیویورک هم داره تغییر میکنه، الان میدونم که شهر خاص و تکی هست، شهری که همه زیباییها و زشتیهای شهرهای دیگه را یکجا با هم جمع کرده. تو تهران برای سرگرم شدن جمعه ها میرفتیم یک پاساژ را برای بار هزارم میگشتیم بعد یک پیتزا یا فست فود میخوردیم و برمیگشتیم خونه. مهمونی و دورهمی با دوستان سرگرمی خوب زندگی تو ایران بود، اما اینجا تو نیویورک انتخاب بیشتری داریم، میتونی با دوستهات بری برای دیدن نایت لایف، یعنی خیابونهایی از نیویورک که پر از رستوران و بار و مغازه های خوراکی و بستنی فروشی خست و لابلای مردم راه بری و به یکی دوتا مغازه سرک بکشی. میشه رفت یک بار و نشست از موسیقی لذت برد و غذای ساده و نوشیدنی خورد. من هنوز اینجا کلاب یا دیسکو نرفتم اما اون هم یک بخش از تفریحاته. یا با اینکه هوا سرده توی پارکها رمینهای اسکی رو یخ گذاشتن و محیط شادی که بشینی و بقیه را ببینی. یا اصلا بری خیابون پنجم و راه بری و مغازه های برند و ویترینهاشون را ببینی. کلی هم تاتر و شو معروف تو خیابون برادوی هست که من فقط یکبار سیرک دوسله رفتم. یا بری تایمز اسکوار و تو شلوغی توریستها محو تابلوهای تبلیغاتی نورانی بشی. تابستونها هم که نگو کلا فصل بیرون رفتن هست و بساط تفریحی خودش را داره. فکر میکنم همه این عوامل با هم باعث شده که غیر از دلتنگی برای خانواده، احساس غربتی اینجا نداشته باشم. شهری با ملیتهای گوناگون که تقریبا پذیرای هر ملیتی هست. مینویسم تقریبا، چون بعنوان یک ایرانی بخاطر قوانین احساس میکنی که تازمانی که اینترنشنال حساب بشی و گرین کارت نداشته باشی مورد تبعیض قرار میگیری. درکل من از مهاجرتم راضیم چون وابستگی هام به ایران کم هست و دلیل موجهی برای اومدن از ایران داشتم.


نوشته شده در : پنجشنبه 10 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

فکر میکنم خیلیها مثل من بعد از رگبار اخبار حوادث و کشتار ومرگها دچار یک جور شوک و بیحسی شده اید، در مورد من این قضیه با استرس و داستانهای بعد ازمایشهای اخیرم مضاعف بود، اما ناگریز از چرخش زندگی بدست چرخ روزگار هستیم. با شروع ترم و برگشتن استادم از تعطیلات، من هم خواه ناخواه مجبور به ادامه تحقیقاتم شدم. انقدر امیدوار و پرانرژی نیستم که برنامه ریزی طولانی مدت بکنم، خصوصا که پروسه فایل کردن پرونده امون هنوز کلید هم نخورده، اما سعی میکنم روزها و هفته هام را مفید بگذرونم، این ترم تصمیم دارم تاجای ممکن تادیروقت کار نکنم. عصرها میام خونه و شب را به سریال بینی و خوندم مقاله میگذرونم. استادم داره یک گرنت دیگه از fda میگیره، اینبار خود fda بهش پیشنهاد دادند. وچون میدونست من میخوام برای پست داک تو fda اقدام کنم، بهم پیشنهاد پست داک داد. حقیقتش پست داک پیش استادم حسنش اینه که کاملا با ازمایشها اشنا هستم چون ادامه همین کاری هست که الان دارم انجام میدم . و از طرفی استادم و خودم میتونیم به ازمایشهایی که تا الان انجام دادم رضایت بدیم و دست از ایده ال بودن برداریم و بقیه اش را زیر اسم پست داک انجام بدم. ولی بار علمی برام نداره . احتمالا این بشه وضعیت تحصیلی من، با اینحال هیچ کدوم از این تغییرات و حرکتها باعث انگیزه و ( همین الان یک بیخانمان دیوونه و یک ادم مشنگ دیگه تو مترو دست به یقه شدن :• از سرگرمیهای زندگی تو نیویورک) خوب داشتم میگفتم این تغییرات باعث انگیزه و انرژی و امید جدید نشدن ، من و راستین حسابی از این انتظار بی پایان خسته شدیم ولی فعلا چاره ای برای ادامه نداریم. فقط واقعا امیدوارم این پروسه کوتاه بشه و بزودی بعد فایل کردن پروندمون بریم تو فاز انتظار و استرس تایید، و اگه تایید شد که دیگه اونموقع دوباره بساط جشن و سرور داریم الان از این گروههای نوازنده لاتین وارد مترو شدن، چقدر اهنگهاشون شاده و لبخند رو لب ادم میاره. ( بخش دیگه ای از زندگی تو‌نیویورک) اینرا به نشان نیک میگیرم و با امیدلبخند میزنم :))


نوشته شده در : شنبه 5 بهمن 1398  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic