یادتون میاد من چقدر عاشق محیط ازمایشگاهمون بودم و همیشه میگفتم یکی از دلایلی که میتونم ساعتها کار طولانی و سخت را تحمل کنم محیط شادش هست و اینکه همیشه مشغول خندیدنیم. حالا بیشتر از یکساله که محیط ازمایشگاه بد و بدتر میشه، پارسال ایکا و نادوست دعواهای سنگینی داشتن، موبور ادمی بود که دیگران ازش حساب میبردن، از پاییز پارسال که رفت، نادوست شروع به اذیت کردن ایکا کرد، از اونطرف این پسره خل و چل کم کم ازمایشگاه را کرد خونه خاله، طوری که فقط کم مونده تشک و بالشش را هم بیاره تو لب، تو زمان کرونا همه دانشگاه تعطیل بود و تو خونه هاشون بودن الا این پسره چل، حالا چرا من عملا به این ادم بد و بیراه میگم به خاطر کاری که کرد، اول میخوام از مشکل ذهنیش بگم تا بعد داستان را تعریف کنم، با اینکه فوق العاده باهوشه اما با خودش حرف میزنه، بعد اگه ببینه کسی متوجه شد و نگاهش میکنه وانمود میکنه با تلفن داره حرف میزنه، بعد مرتب راه میره، لب ما دوتا در داره، از این در میره از اون در میاد و پشت سر هم اینکار را تکرار میکنه، همینطور میره از در بیرون و دوباره برمیگرده، رو این حساب دوستی نداره اما من همیشه میگفتم درسته رفتارهاش عجیبه اما بنظر بچه خوبیه و باهاش دوست شدم، ایکا هم رو حساب من باهاش دوست شد، حالا امسال که من ازمایشهام را شروع کردم فقط من هستم و این خل و چل، تو پست قبلی گفتم که با توصیه غلط موبور وسایلش را که رو میز و قفسه بود جمع کردم، خلاصه رسما دیوانه شد و شروع کرد پرت کردن سطل اشغالها و وسایل رو زمین، دیگه طاقتم تموم شد به استاد نامدیر و نابخردم ایمیل زدم که اینطور و اینطور جواب نداد، سه تا ایمیل زدم فقط یک ایمیل کوتاه زد کی را میگی و دیگه هیچی، دوشنبه صبح بود که مطابق معمول هم من بودم و هم خل و چل، استادم اومد و گفت مشکل چیه و اون موقع بود که خل و چل شروع کرد دروغ رو دروغ گفتن ( منرا میشناسید سرم بره نمیتونم دروغ نمیگم) ، ومیدونید استادم به من چی گفت، گفت اشتباه کردی به وسایل شخصیش دست زدی و رفتار اون(پرت کردن وسایل) عکس العمل بوده به کار تو( میخواستم بگم تو هیچ کشوری پرت کردن وسیله عکس العمل منطقی حساب نمیشه) اما لال شدم. بعد خل و چل که اوضاع را به نفع خودش دید یک دفعه به استادم گفت این اسمان مشکل روانی داره، برای خودش داستان میبافه و تصویریازی میکنه، یعنی شوک شدم، حتی نمیتونستم جوابش را بدم فقط دوسه بار گفتم واقعا؟! و میدونید استادم چی گفت، من عجله دارم باید برم سرکلاس و رفت، میدونید از رفتار خل چل شوک شدم چون فکر نمیکردم انقدر کثیف بازی کنه اما رفتار استاد و سوپروایزرم دلم را شکست، این یکی دوماهه با وجود اینکه کم اورده بودم اما سعی میکردم مثبت باشم، اما با این ضربه یکهو شکستم، با اینکه این اتفاق دوشنبه افتاده و امروز جمعه هست هنوز نتونستم هضمش کنم، انقدر از رفتار استادم ازرده خاطر شدم که دلم نمیخواد برم دوباره راجع به این قضیه باهاش حرف بزنم، خل و چل هرروز ازمایشگاهه، تموم درس خوندن، غذا خوردن، کلاسهای انلاینش تو همون لبه، از اونجا که هیچ دوستی نداره ومهمتر نابهنجار هست وکارهاش نرمال نیست، تموم وقتش را به درس خوندن تو لب میگذرونه، منم به خاطر کارهای تز و گرنت مجبورم تو لب باشم، تحمل دیدنش برام سخت شده اما چاره ای ندارم چون تا دو سه سال دیگه فارغ التحصیل نمیشه( همزمان داره داروسازیpharmd و phd) میخونه. خلاصه اینم وضعیت این روزهای من، شاید بهتره بگم شانس خراب من، چاره ای ندارم باید تحمل کنم تا دفاع کنم و این پست داک که دیگه براش ذوقی ندارم هم تموم بشه، راستین میگه روزی میرسه که حتی اسم خل و چل را هم بیاد نمیارم، روزی میرسه که فراموش میکنم استادم با نابخردی و نا تدبیریش چقدر باعث شد اذیت بشم، اما الان و سال تحصیلی پیش رو را چکار کنم؟ جالبه بدونید همین استاد رسما داره به ایکا ظلم میکنه و ایکا روزشماری میکنه که وقت دفاعش برسه و از این دانشگاه و مهمتر لب فرار کنه)، خلاصه امسال پاییز، به تموم انرژیهای مثبت عالم احتیاج دارم تا این حجم دلگرفتگی و بیتابی را از دلم پاک کنم.پاییز تلخ
ولی رفتار استادت خیلی منو به فکر برد اگه به جای تو موبور هم بود اینطوری واکنش نشون میداد به اون مردک !!؟ میدونی آسمونی هم اون مردک هم استادت فقط یه مقطعی در زندگی تو هستن اینش دل آدم رو آروم میکنه تا مجبور نیستی برای همیشه ببینیشون
واقعا وضع غریبیه
امیدوارم زودتر نجات پیدا کنین
فقط توی جمله لب ما دوتا در داره یه لحظه مکث کردم تا متوجه منظورتون شدم :دی