امروز:

اولین پست برگشت

» نوع مطلب : نگاه اول ،روزانه هایم ،

سلام به دوستهای خوبم. قول داده بودم زود بیام براتون چیز میز بنویسم. تقریبا یکهفته از اومدن من میگذره. پروازم خیلی خوب بود و بدون تاخیر انجام شد. فرودگاه اذربایجان قشنگ و مدرن بود البته اشکالاتی از لحاظ صف طولانی مسافرین ترانسفر داشت. خانواده هامون برای استقبال به فرودگاه اومدند. با ده دقیقه تاخیر که این هم نمک استقبالشون بود. بعد هم مراسم شیرین باز کردن چمدان و پخش کردن سوغاتی انجام شد. البته همون روز یک توضیح کوچیکی در مورد ساس دادم و بلافاصله محتویات همه چمدونها را کاملا خالی کردم و چمدونها را فرستادم روی تراس.  دوروزی هم تهران بودم و بعد همراه خانوادم راهی شهر محل زندگیشون شدم و راستین هم خونه پدرش موند که البته اونهم روزبعد همراه دوستانش راهی شمال شد و امروز برمیگرده. در مورد حس و حال هم براتون بگم خوبم و حسم درست مثل این میمونه که برای یک تعطیلات به خونه خانواده ام اومده باشم. انگار نه انگار که از یک سفر دور اومده باشم و همه چیز تقریبا توی یک بسته در فاصله دوری از من قرار گرفته. اکثر وقتم را میخوابم. البته دیروز از صبح تاشب باغ بودم و امشب هم مهمونی دعوت دارم. دیروز اقوام از امریکا میپرسیدن. من هم خوب و بد هر دو را گفتم بدون بزرگ کردن یک قسمت و کمرنگ کردن بخش دوم. اما در کل خیلی سخته در مورد اونجا حرف زدن چون خیلی چیزها را نمیتونم با مثال توضیح بدم و فکر میکنم فقط تصاویر خیلی مبهمی تو ذهنشون نقش زده باشم. دیروز یکی از اقوام به شوخی میگفت اسمان کل فامیل تصمیم گرفتیم هزینه سفر پارسال و تموم خرج و مخارجت را بدیم بشرط اینکه برنگردی. نظرت چیه؟ یا یکی دیگه اشون میپرسید اگه برگردی پارسال همین موقع چیکار میکنی بازم میری؟ اونموقع گفتم اره فکر کنم برم. اما ته دلم میدونستم که جواب این سوال احتیاج داره به بیشتر فکر کردن و کند و کاو خودم. یعنی اینکه من با تجربه سفر امریکا در کل موافقم. اما دلم میخواد نظر واقعی و قلبی خودم را در مورد مهاجرت و طی کردن این پروسه بسیار سخت بفهمم. الان زوده اما حتما طی این تعطیلات یک نقبی به ته مغزم میزنم. خوب امروز صبح کمی ناراحتم. اخه صبح متوجه شدم یکدونه جای گزش روی پام هست. همش میترسم ساسها به اینجا هم رسیده باشن. اما از طرفی دیروز تمام روز تو باغ بودم ولی شلوار لی کلفتی پوشیده بودم. نمیدونم واقعا چیه و برای همین توهم زده شده ام. فکر میکردم چون اپارتمان پدرم بزرگه ماهها طول میکشه که ساسها به اتاق خوابها برسن. اما انگار توهمشون زودتر پخش میشه.اما جدا از شوخی واقعادعا میکنم که خونه پدرهامون ازشر این موجودات خبیث مصون بمونه که بخاطر حجم وسایل دردسری بدتر از امریکا میشه. البته یک داستان هم بگم. ظاهرا من و راستین خیلی از این موجودات متنفریم و بعضی به اندازه ما با این موجودات مشکلی ندارن. ماجرا از این قراره اونجا که بودیم . یکی از دوستانمون شب قبل از پروار به ما سر زد. ومتوجه شد که ما تعدادی وسایل را نفروختیم و باقی گذاشتیم از جمله مبل تخت خواب شو معروفمون و خواهان مبل شد. خلاصه سرتون را درد نیاورم تقریبا بهش در مورد ساس گفتیم. اما ایشون گفتن ساس که خطرناک نیست و فقط نیش میزنه و ایشون فلان ایالت هم بودن همین مشکل را داشتن و حل میشه و سمپاشی میکنه و خلاصه در کمال تعجب مبل را صاحب شدن( ایکون علامت تعجب) خوشبختانه چون ده روزی خودمون رو مبل خوابیده بودیم و اونحا از شر این حشرات راحت بودیم کمی خیالم بابت این دوست راحته. اما در کل برای من که تجربه  بدی بود واگه جایی کلمه بد باگز را بشنوم مسلما دومتری میپرم عقب. اماجدا امیدوارم این تجربه تموم شده باشه و قضیه همون جا بمونه و توهمات هم بزودی تموم بشه بره پی کارش.


نوشته شده در : شنبه 9 خرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هی هی هی

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

راستش نمیدونم چی بنویسم اصلا نمیدونم قبلا چطوری موضوع پیدا میکردم وپست میگذاشتم.همه چی تکراری ودرحالت انتظار برای پایان ماه یا حداکثر دهه اول شهریور هست.خوب مثل همیشه دارم سرکار میرم و همین الان هم مطابق معمول لابلای نسخه ها پست میگذارم و مشاوره میدم.جالبه الان کلی یک مشاوره دادم.طرف برمیگرده به پسری که رفته از قفسه دارو برداشته و اورده میگه متشکرم اقای دکتر.بعد رو میکنه به من که لیبل دکتر دارو*ساز هم دارم میگه تشکر خانم.حالا نه اینکه فقط این یک مورد باشه!نه درواقع از هر ده مورد هفت مورد به پرسنل مرد دکتر میگن و به من خانم !واله فکرنمیکنم به ظاهر هم ربط داشته باشه.چون این اتفاق در مورد اکثردارو*سازهای خانم می افته .مثلا خانم دکتر شیفت عصر از این قضیه شاکی بود میگفت میخوام بدم یک لیبل بزرگ بسازن دکتر داروساز.خندیدم گفتم بیخیال چون درعمل هیچ فرقی نمیکنه و من هم که لیبل دارم همچنان خانم و خانمی و عزیزم و دخترم و هزارتا لقب دیگه صدا میشم الا لقب اصلی. من که موندم با این فرهنگ مردم که ترجیح میدن تو محیطی که  هم خانم هم اقا هست.اقا را دکتر میدونن 

خوب برگردیم سر زندگی. هیچ خبری نیست.مردم فرت وفرت دارن کلیر میشن اما فعلا برای من خبری نیست.البته تقریبا میدونم میاد اما اونقدر دیر که فقط میشه عذاب الیم.خوب خودبخود من هم همه برنامم داره روی نیومدن تنظیم میشه.این هفته که کار .هفته دیگه به اصرار دندونپزشکم اول هفته شهرستان برای تمام کردن کار دندون.باز تهران تا اخر هفته و از هفته بعد که شهریور هم شروع میشه عاطل و باطل و احتمالا دوباره شهرستان بخصوص که نزدیک سالگرد برادرم هم هست و بهتره کنار مادروپدرم باشم.تا اونموقع  اگه خبری از ویزا نشه باید نامه نگاریهای دیفر وتمدید ویزای راستین را انجام بدم.بعدا هم برای بقیش تصمیم میگیرم و برنامه میریزم.

همین والسلام


نوشته شده در : سه شنبه 21 مرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پادرهوا

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

راستش حرف بیشتری از پست پیش ندارم.اما نمیخوام هم بگم روزهای سختی را میگذرونم.درواقع بسیار زیاد قدردان اینروزها هستم.مسیر طولانی را برای رسیدن به اینروزها طی کردم.مسیری که شما شاهد یکسالش بودید.پس پادرهوا خوشحالم.البته اگه خبری از ویزای راستین نبود احتمالا الان بشدت ترسیده بودم ونگران بودم اما ویزای اون یکجور دلگرمی خوبی برای امدن ویزای من هست.

نمیدونم چی بگم.دوهفته تا اخر مرداد بیشتر نمونده ومن روزهای اخر کارم را تو این دا*روخانه میگذرونم.هرچند ترک اینجا خودخواسته هست امابهرحال جداشدن از محیط قدیمی و شروع در جای دیگه سخته.حتی نمیدونم کجا مشغول کار بشم.دا*روخانه یا شرکتهای دارویی بعنوان ویزیتور؟.شاید اگه موندگار بودم رگولاتوری شرکتهای واردات دارویی میتونست گزینه خوبی باشه امابرای برنامه کوتاه مدت فکرکنم همین دا*روخانه یا ویزیتوری مناسبتر باشه.هرچند ویزیتوری بین داروسازها محبوب نیست وشغل سطح پایینی حساب میشه اما ساعت کاریش دست خودمونه.از طرفی خبری ازدانشگاه و اعلام مجوز نیست و من همچنان تو نوبت تاسیس دا*روخانه هستم.(یکی دیگه از اشتباههای من).که الان هم چاره ای جر ادامه مسیر ندارم.(لعنتی)خیلی خوب برگردیم سر گزینه های الانم .شاید هم یکماهی برم قائم مقام دارو*خانه شهرستان کار کنم.اما مطمئن نیستم. حرف و نقل فامیل یابهتره بگم خاله های بامحبت عزیز خارج از عادت و تحمل من هست.البته بدم نمیاد یکمدت کوتاه در کنار پدرومادرم باشم.شیرینی در کنار تلخی.اصلا از کجا معلوم بتونم در عرض این دوهفته کار پیدا کنم!

ازطرفی کلیرشدن بچه های منتظر تو این یکهفته سرعت خیلی خیلی بیشتری گرفته.روزی نیست که چند نفر کلیر نشن.یک احتمال قوی هم هست که تو همین یکهفته ما هم کلیر بشیم.اماده شدن تو این فرصت کم..........احتمالا اونوقت باید لیت ارایوال بگیریم که من اصلا نمیخوام.میدونم تو روزهای اول دانشگاه قرار نیست اتفاق خاصی بیافتداما بموقع همراه با بقیه بچه ها سر جلسه معارفه و شروع کلاسها رفتن یک اعتمادبه نفس خوبی میده که وقتی چند جلسه دیرتر بری خبری ازش نیست و بجاش حس غریبگی میکنی و با شخصیت من احتمالا تا اخرترم باقی میمونه.شاید هم برخلاف خواستمون من زودتر برم و راستین بمونه تا کارها را تموم کنه و بعدا بیاد.البته ترجیح میدیم بزرگترین تجربه زندگیمون مشترک باشه.

پسرعموم از المان اومده و فردا مهمون منه.چهارشنبه بردمش کاخ سعداباد و شب هم دربند.فعلا شماله و فردا بازهم قراره مرخصی بگیرم و ببرمش تهران گردی.اما نمیدونم کجا.پیشنهادتون چیه؟

خلاصه من هستم و این فکرها و اینروزها


نوشته شده در : شنبه 18 مرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نیومده

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

رو در یخچال دوبرگ کاغذه که کارهایی که باید قبل رفتن انجام بشه لیست شده.کارهای مربوط به شش هفته قبل رفتن بترتیب هفته ها والویت.

فکرمیکردم تکلیفم خیلی زودترمعلوم بشه.خیلی خیلی زودتر.شروع کلاسهای من 3sepهست که میشه 12 شهریور.پیش خودم حساب کرده بودم برای اول شهریور بلیط میگیریم که فرصت کافی برای گرفتن خونه و تجهیزش داشته باشیم.اما الان وسط مرداده و هنوز خبری نیست.دوستم به شوخی میگه بنده خدا همسرت تاحالا پاسوز تو وگیر شانس تو بوده چون اینبار که پروندتون از هم جداشده ده روزه ویزاش صادرشده:))

جالبه که بدونید چند هفته ای هست سیستم صدور ویزای امر*یکا مشکل پیدا کرده و بقولی خیلی down کار میکنه.تقریبا در حد نصف.این خرابی و اشکال سراسری هست و در سفارتهای ترکیه و ارمنستان هم این مشکل وجوددارد وفقط مربوط به دبی نیست.خلاصه کلی داد بچه های فروم را دراورده بود.ظاهرا قرار بود تا اخر هفته پیش مشکل رفع شده باشه که تعدادی هم اپدیت تو پنجشنبه و جمعه داشتیم اما فعلا برای من هیچ اتفاقی نیافتاده.جالبتر این که جدیدا جواب نامه ها را هم نمیدن.من خودم دوتا نامه فرستادم که بی جواب مونده.

بهرحال پیش خودمون حساب کردیم اگه تا اخر این هفته ویزا بیاد میریم واگه هفته دیگه بیاد شاید بریم و گرنه بهتره که دیفر کنیم و برای ترم بعد بریم.نمیتونم بگم این وضعیت خیلی ناراحتم میکنه.نه.تا حد زیادی اماده هستیم.اما کمی سخته.درواقع تو این چندماه تاخیر کارخاص و برنامه خاصی نداریم.احتمالا کلاس زبان بریم و رو زبانمون بیشتر کار کنیم.راستین هم قصد داره دوره های تخصصی کامپیوتر بره و مهارتش را کامل کنه.شاید بدرد بخوره.

اینروزها شور و اشتیاق اولیمون پریده.ارومیم و در سکوت منتظریم.از امروز بجای چک کردن چندباره میل باکس اگهی های کار را نگاه میکنم.کم کم در جواب کسانی که از تاریخ رفتمون میپرسن باید بگیم چند ماه دیگه و ترس کوچکی خاطره کانادا را زنده میکنه و ماههایی که هرگز نیومد.


نوشته شده در : شنبه 11 مرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

بلاتکلیف

» نوع مطلب : روزانه هایم ،چرت و پرت نویسی ،

نمیدونم راجع به چی بنویسم.یک نوشتن بی هدف.میدونم نوشته هام هم طرفدار زیادی نداره.امار پایین خواننده.اما خوب کاریش نمیشه کرد.چون نوشته بازتاب افکاره و افکار من هم اینطوریه.باید بگم با اینحال خوشحالم چون اگرچه تعداد کمی خواننده کامنت گذار دارم اما در عوض بهترینن و باعث ارامش و دلگرمی من میشن. ممنونم دوستان.

تاامروز حدودا بیست و هفت روزاز تاریخ مصاحبم گذشته،زمان ثبت نام دانشگاه داره میگذره و باید یواش یواش به فکر عقب انداختن ترم یا به اصطلاح دیفر بیافتم.حتی یواش یواش افکار موذی ریجکت شدن تو مغزم رخنه میکنه بحدی که امروز باز داشتم لیست رشته های فدرال کانادا را بالا پایین میکردم که البته خبری از رشته من نبود.البته یادمه چندماه پیش یکی از ایالتهاش رشته من را میخواست که دیگه برای اون اقدام نکردم.نمیدونم.........بهرحال طولانی شدن پروسه کلیرنس و مورد سوال قرار گرفتن سابقه کارم برای کشور اروپایی باعث شده یواش یواش به این جور مسایل فکر کنم.هرچند ریجکت و یا نقص مدرک باعث نمیشه پرونده کامل منحل بشه و بازامکان ادامه دادن هست.اما بینهایت خسته کننده و ناامید کننده میشه بهرحال امیدوارم اینطور نشه.باز جای شکرش که ویزای راستین اومده.هرچندبخش  منفی بین وجودم میگه خوب که چی؟!تا ویزای خودت نیاد که ویزای اونرا هم بخاطر f2بودن نمیدن.نمیدونم.......

همین بلاتکلیف بودن باعث شده نتونم کارهای رفتن را هم انجام بدهم که البته انجام دادنش وقتی شرایطت نامعلومه جدا نامعقوله. از طرفی اگه تو ده رور اینده ویزا بیاد تصمیم داریم بریم که جمع و جور کردن کارها توی یکماه واقعا سخت و نفس گیره.........خیلی اوقات کلیرنس طولانی میشه حتی چندین ماه ،اما اکثرا درمورد کسانی که تقاضای ویزای توریستی کردن اتفاق میافته و نه دانشجویی.این طولانی شدن و بلاتکلیف بودن بدجور داره انرژی مثبت من را میخوره.......

راستی دوروز تعطیلیتون را چیکار کردید؟نتیجه علاقه من به فیلمهای تخیلی دوروز خانه نشینی و تماشای چندین قسمت سریال گریم بصورت روزانه بود.الان هم وسطهای فصل سه هستم ......دیگه هیچی ندارم بگم.


نوشته شده در : یکشنبه 29 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

حال و روز اینروزهای من

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام به دوستهای خوب خودم.صبح داغ  همگی بخیر.چطور مطورید؟اوضاع احوال خوبه؟ جونم براتون بگه که اوضاع و احوال من هم خوبه.درواقع تو این گرمای تابستون ومحل کار گرم، رفتم خواب زمستونی .یعنی انگار نه انگار من باید اخر مرداد برم.و هزارتا کاردارم.ناگفته نمونه که دلیلش هم نیومدن ویزای منه.راستش اگه تا نیمه مرداد نیاد یعنی حداکثر سه هفته دیگه باید تبت نام دانشگاه را عقب بیاندازم یا به اصطلاح دیفرکنم وبرای ترم بهمن برم. حاضر شدن ویزای همسر و خبری از ویزای من نشدن یکم عجیب وغیر معموله اما تو فرومها یک سرکی کشیدم و دیدم قبلا هم پیش اومده.فقط مساله زمانه.یعنی اینکه وضع من به عنوان یک ادم متاهل با یک دختریا پسر مجرد خیلی فرق داره.یک ادم مجرد به محض اومدن ویزا لباسهاش را میریزه تو چمدون و کمی جمع وجور و بزن برووو.اما ما باید وسایل خونه را بفروشیم .خونه را رهن بدیم و یک خونه با کلی وسایل زندگی را جمع و جور کنیم و بریزیم تو چمدون و عملا انجام اینکارها وقتی تکلیفت نامشخصه منطقی نیست.گیریم تا سه هفته دیگه هم خبری از ویزا نشد و ما چندماه دیگه هم قرار باشه بمونیم بعد بدون وسایل و خونه رهن رفته چیکار کنیم.خلاصه اگه اوضاع به همین منوال پیش بره بدجور میریم لای منگنه اما همونطور که گفتم فعلا من که تو خواب زمستونی تشریف دارم و عین خیالم نیست.

از طرفی مساله کار من هم برا خودش قوز بالا قوزه.راستین خیلی راحت تو محل کارش گفته یا تادوهفته دیگه میادسرکار یا چهار ماه.وچون بهش احتیاج دارن با شرایطش هم موافقت کردن.اما من از لحاظ قانونی وعرفی باید یکماه قبل از ترک کار حتما خبر بدهم که برام جایگزین پیدا کنن.و این یعنی باید تو همین یکهفته ده روز خبر بدهم و از اونجا که مردک خیلی وقته منتظره من از اینجا برم  اگه ویزام هم نیاد بایددد برم.شاید هم بد نباشه.چون من خیلی وقته دلم میخواد از اینجا میرفتم .اما بهرحال تغییرمحل کار یکذره دردسرهای خودش را داره.درهرصورت  از اونجا که احتمال ویزا اومدن در عرض سه هفته خیلی بیشتر از نیومدنشه.پس من بیشتر باید انتظار شرایط هزارتا کار اماده کردن در عرض چند روز را داشته باشم تا دومی واحتمالا الان باید توسرم بزنم که من دارم لبخند میزنم

راستی کدوم شما قضیه خرید دارو*خانه که پارسال برام اتفاق افتاد را یادتونه.توضیح این که دقیقا روز قبل از بستن قرارداد یک نامه از شهرداری اومد که باعث شد ما قرارداد را کنسل کنیم و بعد فهمیدیم از روزگار بد رو دستی خوردیم .حالا باز همین اتفاق افتاده اما نه به اون شدت.شاید هم تقصیر ماهست که از بدشانسیهامون درس عبرت نمیگیریم اما اخه واقعا اگه شما جای ما بودید چه میکردید.خوب بگذارید براتون داستانش را بگم.یادتون میاد ما مدتها خونمون را برای فروش گذوشته بودیم.بهرحال تا بازار مسکن بعد از عید داغ نشد خبری از مشتری نبود.بعد هم همکارراستین خواهان خونه شد.اما چندروز به وقت قرارداد صحبت جدی از ساخت خونه بین همسایه ها پیش اومد.اونقدر جدی که سازنده پیداشد و از واحدها هم امضا گرفتن.ما هم از فروش منصرف شدیم وحساب کردم دو سهم خونه رابه پدرم میفروشیم و بهر حال دوسه سال دیگه چهار سهم خونه نوساز داریم و با تفاوت قیمت خونه نوساز و کلنگی خرج یکسالمون در میاد وخیلی بهتره. بنده خدا همکار راستین تا بعد از مصاحبه هم صبرکرد و اخرش رفت خونه دیگه ای خرید و درست روز بعدی که خونه خرید خبر رسید که ساخت ساختمان هم بدلیل مخالفت یکی دوواحد کاملا منتفی شده .حالا میتونید قیافه ما را تصور کنید.من که جرات ندارم به پدرم بگم سودی از سرمایه گذاریش نخواهد برد.قبلا گفتم که مسایل مادی تو خانواده من بشدت پررنگ و پراهمیت هست وحتی برادرم سرهمین مسایل مادی نامردی بزرگی در حق من کرد و الان هم اگه از این قضیه بو ببره بخصوص که سودی برای پدر من نخواهد داشت احتمالا میگه اسمان با پول پدر مهاجرت کرده و از این حرفها.راستش پشیمونم که چرا نظر راستین را قبول نکردم و غرورم را فدای تفاوت سود خانه نوساز و کلنگی کردم.شاید هم هرکس دیگه ای بود همین طور تصمیم میگرفت .نمیدونم بگم ای کاش خانواده من طور دیگه ای فکر میکردن یا بهتره واقعیت را قبول کنم و بگم ای کاش من متفاوت از اونها فکر میکردم یا شاید هم درست عمل کردم و فقط بدشانسی اوردم .بهرحال چاره ای نیست و حتی اگه الان تصمیم به فروش خونه بگیریم دیگه خبری از مشتری نیست...........

 

 


نوشته شده در : دوشنبه 23 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نامه سیستمیک

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

 پرده اول

خداصبر ایوب بده به هرکی که سروکارش به ادارات وکار اداری میافته.یعنی از دیروز تاحالا تک تک اجداد عزیز زنده شده اند و جلو چشمم رژه رفته ان.اگه روزی ویزا گرفتم یک جشن ویزه میگیرم برای تمامی همین کاغذبازیهای میگیرم........هرچند بعید میدونم .اینطور بگم براتون، دیروز مرخصی گرفته بودم برای اینکه سابقه کارم رااز غذا*دارو*ی تهران بگیرم و ببرم واحد بین الملل کارهاش را بکنم و بعد ببرم سفارت.الحمدالله سیستم اینکار هم اینترنتی شده دیگه نامه به دست ادم نمیدن.خوب تا اینجا خیلی هم خوب.اونها نامه را اینترنتی با بقول خودشون سیستمیک میفرستن و فقط خودت از این اتاق به اون اتاق میری:))حالا قراره نامه را وارد سیستم کنن.سیستم کار نمیکنه.بعله خوب پیش میاد دیگه.یکساعت و نیم میشینی سیستم راه میافته.خوشحال نامه تایپ میشه میره رو سیستم رییس مربوطه .نماز تشریف دارند.چه خوب خدا اجرشون بده.ثواب هم داره.فقط اگه این وقت نماز را با خرابی سیستم هماهنگ میکردن ثوابش بیشتر میشد.بخصوص که ایشون یکساعت تمام از وقت اداری را برای مناجات اختصاص میدهن.قبول باشه.خلاصه از ساعت 9 که استارت کارت میخوره.ساعت یکربع به سه میرسی و*زار*ت بهدا*شت  ومیری طبقه دوازدهمواحد بین الملل.ساعت کاریشون تموم شده.میگن نامه رسیده اما فردا تشریف بیارید.بهشون حق میدهی چون خودت هم حاضر تیستی 5 دقیقه بیشتر از ساعت کاریت بمونی.البته بقول خودشون ده دقیقه هم نامه بیشتر کار نداره.خیلی هم عاااالی.صبح ساعت میذاری و ساعت 8 صبح واحد بین الملل نشستی منتظر مسیئول مربوطه.همکاراش میگن ماه رمضونه میاد دیگه.بعله ایراد نداره.ماه مبارکی هست و خدمت به خلق تو الویت اخر.میشینی میشینی وهمکارها هم به گفتگو. میگی من تا ساعت 9 بیشتر نمیتونم منتظر بمونم.بعدساعت 9 میبینی یکیشون رفته سر وقت کامپیوتر و میگه بشینید 5 دقیقه دیگه نامه را بهتون میدهم.خیلی هم خوب.ده دقیقه میشینی و داره دیرت میشه چون باید بری سرکار.میگی عذر میخوام چقدر طول میکشه ؟من باید برم سرکار مرخصی ندارم.دادمیزنن خانم ،به ما ربطی نداره شما مرخصی دارید یا نه.شما هم جواب میدی .ربط داره که مسئولش سر ساعت تو محل کار حضور داشته باشه و ..........نامه حاضر میشه اما امضا رییس را میخواد که جلسه دارن و شما دیرتون شده و دست خالی برمیگردید سرکار.

پرده دوم

نامه سابقه کار شهرستانت بعد از سه روز از دبیرخانه  دارو*غذا شهرستان خارج شده و یک اتاق انطرفتر بدست کارمند مربوطه رسیده.پدرو مادر پیرت صبح اول صبح حضور خانم کارمند میرسن.سیستم خراب است.یکساعت طول میکشه سیستم درست بشه نامه به دبیرخانه و سپس به امور بین الملل فرستاده بشه.سفارش میکنی که مادرجان ادرس امور بین الملل را هم از خانم کارمند بگیرید .نیم ساعت بعد مادرجان زنگ میزنن.نامه رسیده اما رییس جلسه هستند.مادر صبرشون را از دست داده و میروند و پدر میمانندیکساعت بعد رییس تشریف می اورن نگاهی به سیستم میکنن میفرماین نامه باید بره امور بین الملل ،اینجا روابط بین الملل هست.ای داد.زنگ میزنی دارو*غذا به خانم کارمند بگی نامه را اشتباه ادرس زدید.میگن ایشون رفته مرخصی.میگی شما که همکارشونی لطفا انجام بدهید میگن من دسترسی ندارم.زنگ میزنی دبیرخانه میگن بعله کارمند خانم نامه را اشتباه ادرس زدن میگی  قربونتون لطفااصلاح کنید میگن باید خودشون دستور بزنن.زنگ میزنی پدر جان و میگی گوشی را بدهید خانم روابط بین الملل . میگی خانم جان قربونت !مسئولش رفته مرخصی.شما این نامه را به ادرس درست اینترنتی ارسال کنید.میگن رییس رفته جلسه.یکساعت دیگه میاد.یکساعت دیگه پدرت میشینن پشت در رییس.نامه ارسال میشه و ادرس جدید داده میشه . نیم ساعت بعد دوباره زنگ میزنی پدر.میگن من نمیدونم با این خانم حرف بزن.به خانم میگی سلام .میگن نامه شما اشتباهی رفته پیش اقای فلان .بخش فلان و شما باید با اقای فلان صحبت کنید.زنگ میزنی اقای فلان .لطف کنیداصلا این نامه را به وزا*رت بهدا*شت تهران بفرستید و ایشون میگن امکان نداره و نامه را باید خود کارمند خانم مرخصی رفته بفرستن.ساعت دو شده و وقت اداری دانشگاه تمام.وتو توی دلت میگی چقدر پرده اول بهتر بود.و چقدر اداره اولی منظم و مرتب بود و تو قدر ندونستی.....و خودت را اماده میکنی که فردا همه این تلفنها از اول انجام شود و باید پدرت را هم راضی کنی تا فردا همه این کارها را دوباره انجام دهند و توی دلت میگویی ای کاش خانم کارمند مرخصی یکروزه رفته باشه و ای کاش راضی شود نامه را مستقیما به امور بین الملل وزا*رت بهدا*شت  در تهران بفرستد.


نوشته شده در : چهارشنبه 11 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مشکل احتمالی اول

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

هنوزیکهفته از استرس وبدوبدو نگذشته باز مدارک بازی شروع شد.انگار واقعا نمیشه یکبار مثل ادم بگم به به همه چی تموم شد و خوش و خرم باشم.اینکه هیچوقت جرات نمیکنم خوشبین باشم حق دارم.پیش خودم میگفتم یک چند وقتی تا نتیجه کلیرنس بیاد کمی استراحت فکری میکنم و بعد برای رفتن اماده میشم.اما زهی خیال باطل.دیروز از سفارت کشور اروپایی زنگ زدند.بیایید یک نامه لیست مدارک بگیرید.تاحدی خوشحال شدم .پیش خودم گفتم حتما ویزامون اماده شده.بعد نگو به سابقه کار من گیر دادن و نامه تهیه دوباره لیست مدارک بوده.سابقه کا ما دارو*سازها روی برگه ای بنام تشخیص صلا*حیت توسط دانشگاه ثبت میشه.یعنی هر دا*روخانه ای کار کنیم تاریخ زده میشه و مهر دانشگاه میخوره و بعد هم که کارمون را اونجا تموم میکنیم باز مهر دانشگاه  میخوره و تاریخ زده میشه.اما ظاهرا این نوع سابقه کار از نظرشون قابل قبول نیست.شنیده بودم سفارت این کشور هردمبیله و به سلیقه شخصی افیسرمربوطه هم بستگی داره.ظاهراپرشون به ما هم گرفته.واقعا نمیدونم چیکار کنم.بذهنم رسیده برم امور بین الملل دانشگاه سابقه کار بگیرم.بعد برای اینها تمام وفت کار کردن هم مهمه.که من بعضی جاها مثل همین جایی که کار میکنم با وجود تمام وقت بودن اما چون داروخانه روزانه هست.ساعت کاری 9-13 میخوره یعنی نیمه وقت.موندم اینرا چیکار کنم.از طرف دیگه میخوام از تک تک دارو*خانه های قبلی نامه سابقه کار جدا بگیرم.برای محکم کاری .تا میرسم به زمانی که خودم دا*روخانه داشتم.به اون هم گیر داده گفته گواهی ازمنبعی غیر خودتون بیارید.انگار دانشگاه عمه بنده بوده.میشه برگه های مالیاتی را ترجمه کرد و فرستاد اما میترسم بدتر بشه و بگه فلان سالش چرا اینطوریه.یا چرا این یکی احضاریه هست و دردسر مضاعف بشه.حالا تلفنی باز به معاونت غذاودارودانشگاه شهرستان زنگ زدم در خواست نامه کردم گفتن درخواستت را فاکس کن .فاکس کردم بین دوتا اتاق گیر کرده.اون یکی میگه دبیرخونه برای ما نفرستاده.دبیرخونه میگه ما فرستادیم.یعنی قربون کارهای اداری تو این مملکت.حالا فردا را هم مرخصی گرفتم برم معاونت دانشگاه و امور بین الملل اینجا ببینم چه خاکی تو سرم میتونم بریزم.باور کنید خسته شدم.خسته.بریدم.هی سعی میکنم قوی باشم و محکم جلو برم اما این نامه اخری و این یکی اماده سازی دیگه داره فراتر از توانم میشه.چندساله برنامم همینه.دیگه واقعا بریدم.دلم میخواد داد بزنم بگم بسه. دیگه نمیتونم.خسته ام.


نوشته شده در : دوشنبه 9 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ر*شته حساس

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

دودورودودو ایران دودورو دودو ایران حالا هرکی ندونه فکر میکنه من از اون فوتبالدوستهای دو اتیشه هستم.نه بابا من دیشب موقع فوتبال ایران خوابیدم ودرواقع طرفدار شادی هستم.شادی وهیجان باشه حالا فوتبال باشه .هیچ فرقی نداره.

براتون بگم شنبه که خوش و خرم داشتم تو سایتهای مختلف میگشتم رسیدم به الرت لیست ام *ری کا .یک نگاه به لیست انداختم و بعد تو سر خودم زدم................اولین بار موقع اماده کردن مدارک فهمیدم هر چیز کوچیکی که مربوط به نفت و پتروشیمی باشه جز خط قرمز سفارت حساب میشه.یواش یواش با خوندن فروم فهمیدم زشته هایی هم هست که از نظر اونها حساس حساب میشه و پرونده های این دانشجوهابا دقت بررسی میشه و به کوچکترین بهونه ای ردشون میکنن.تا اینکه شنبه رسیدم به الرت لیست و دیدم ای دل غافل رشته پذیرشی من هم جز این لیست هست.درواقع اکثر تخصص های دا*روسازی جز این رشته بود.بعد رشته انتخابی من دوتا اسم متفاوت داره و یکی از اسمها ذکر شده بود درحالی که تو i20اون یکی اسم خورده بود.خلاصه درظرف دوساعت تا راستین بیاد وبریم پیش مشاور به اخر خط رسیدم و پرونده ام *ری کا را بستم.دیگه داشتیم به این فکر میکردیم مصاحبه را کنسل کنیم و از این حرفها.تارسیدیم پیش مشاور وبا خنده و خونسردی ایشون مواجه شدیم.ایشون گفت اصلا مشکلی نیست و هفته پیش دانشجویی که رشتش هوافضا وجز رشته های* حساس بوده ویزا گرفته.خلاصه خیالمون را راحت کرد اما دراین حین و بین متوجه شدیم به جای لیست مدارک متاهل اشتباهی لیست مدارک مجرد را داده و ما اماده کرده بودیم.خلاصه مجبوریم در عرض همین یکهفته کلی مدارک را کنار بگذاریم ومدارک دیگه اماده کنیم.مثلا موجودی حساب از پدرم اماده کرده بودم که حالا مجبوریم برای خودمون بگیریم با مقدار پول حدود 300 میلیون وبرای اینکه به این عدد برسیم باید از چندتا حساب پرینت بگیریم و ........یا اینکه ترجمه سند خونه خودمون را حاضر کنیم اونهم بخاطر در رهن بانک بودن مشکلات خودش را داره.یا تصمیم گرفتیم روضه شکدار نگیریم واز سابقه کاری راستین صرفنظر کنیم و به یک کارمند جزتغییرش بدیم.یا اینکه باخوندن فروم متوجه شدیم تازگی به  TAبودن حساس شدن و رزومه تصحیح شد.خلاصه هرروز میرم سراغ رزومه ودوجمله کم میکنم .اینطوری رزومه هامون حسابی اب رفته .اما چاره ای نیست اینکاری هست که همه متقاضیها انجام میدن.بنده خدا رزومه راستین که یک صفحه شده هاهاها.....البته این را هم بگم درواقع اصل کار، یعنی رشته من حساس هست  وما دیگه هیچ چیز خاصی تو پروندمون نداریم اما وسواس بچه های فروم به ما هم سرایت کرده.........

دیگه براتون کمی از روز مصاحبه بگم.کل مصاحبه 4-5 دقیقه هست و تو این مدت بغیر از تحویل مدارک و جواب به سوالهای افیسر باید به ایشون ثابت بشه دانشجو قصد برگشت به کشورش را داره و به اصطلاح سوشیال تای قوی داره واگر ذره ای شک کنه دانشجو قصد موندن داره ریجکت میشه و برگه سفید تحویل میگیره.اگرهم قبول بشه برگه صورتی و اگه به کلیرنس بخوره برگه زرد و برگه زرد یعنی مدارک بایستی توسط سفارت بررسی بشه.گاهی این کلیرنس تا چندماه طول میکشه و اکثراهم برگه زرد میگیرن.حالا فکر کنم با این حساب من یا همون اول ریجکت بشم و برگه سفیدی بشم یا برگه زردی........فکرکنم تا اونموقع یک غالب تهی کنم .یکی هم موقع دادن برگه تهی بشه بعد برم تو افق محو بشم.خلاصه اگه دیدید از سه شنبه هفته دیگه خبری ازم نیست بدونید تو افق غرق شده ام.


نوشته شده در : سه شنبه 27 خرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزانه هایم ،

چندوقت پیش تو وبلاگ فرمولی یک پست خوندم در مورد اعتماد بنفس،بعد از خوندنش دلم خواست بیافتم به جون خودم و خودم را حلاجی کنم وریشه میشه هرچی ضعف هست را بریزم بیرون رو دایره.از خاطرات درهم و برهمم بگم و ازادمهای از ما بهترونی که بشدت جلوشون خودم را میبازم.اما افتادم تو وادی ناامیدی و از نوشتن افتادم.البته هنوز یک چیزهایی ته مغزم بالا پایین میپره اما حوصله ندارم برم سروقتشون ،شاید چندوقت دیگه اگه هنوز ورجه وورجه میکردند حالشون را بپرسم.

هیچ میدونستید تو مهد سرزمین عدالت و برابری هم پارتی بازی داریم.اصلا وابدا هم منظورم ایران نیست بلکه دقیقا منظورم اروپا و قاره ای هست که اوازه اش به تبعیت از قانونمندی در رفته.بعله خود خود اروپا.......دوسال پیش بود که شنیدم فلان مجموعه دانشگاه اروپایی بورسیه سنگین و خوبی داره.حتی شنیدم پول بلیط هواپیما وسفرت را هم میدهند.خوب من هم دهنم اب افتاد وپارسال اقدام کردم و با کلی امید نشستم منتظر نتیجه. البته ناگفته نماند که تو فرستادن مدارک بی دقتی کرده بودم. گذشت و بعد از کلی خون جیگر خوردن قبول نشدم.بعد رفتم سراغ فروم اپلای و دیدم ملت چقدر از دست این دانشگاه شاکین.میگفتن اقدام نکنید چون قبول شده ها از پیش تعیین شدن و فقط با اشنا و رابطه بازی میشه قبول شد ویاتعداد زیادی شرکت میکنن و بورس محدود ودرواقع میشه یک جور لاتاری .یک عده هم میگفتن ما با فلان رزومه عالی شرکت کرده بودیم از فلان دانشگاه امریکا با فلان رنک پذیرش گرفتیم و از اینجا رد شدیم و ظاهرا خیلی خرتو خر هست.با اینحال من از رو نرفتم گفتم اروپا و پارتی بازی ؟مگه میشه !و حرف یک جمع را ندید گرفتم پیش خودم حساب کردم  معدل و مقاله خوبی دارم.حدنصاب نمره ایلتسی که میخواهند را هم دارم بجای پی اچ دی هم مستر شرکت میکنم و احتمال قبولیم را بالا میبرم.خلاصه مدارک را فرستادم.چندوقت بعد همسرم گفت که فلان کارمند دون پایه دخترخالش اونجا درس میخونه وبهش گفته یک لیسانس جور کنه تا کارهای پذیرشش را انجام بده.ایشون هم یک مدرک لیسانس رشته الکی از دانشگاه علمی کاربردی جور کرد و دخترخاله هم از اونطرف رایزنی فرمودند و بععله الان پذیرش ایشون اومده.البته ما هم مثل هر ایرانی دیگه از ایشون خواستیم سفارش ما را هم به دخترخاله بکنند اما ایشون هم مثل هر ایرانی تنگ نظر دیگه ای کلی بهونه ردیف کردند و توروی خودشون نیاوردند.حالا شما بگید جا نداره دلم بحال خودم بسوزه.واقعا این چه سیستمیه؟چی بگم دیگه؟با اینکه فایده نداره اما حتما یک نامه مینویسم که گند زدید با این سیستم پذیرشتون.واقعا هیچ مبنای علمی برا ی پذیرش ندارید.یا شاید هم برم فروم و بخیل بقیه شاکیها بپیوندم.

خلاصه حال و حوصله ودل و دماغ ندارم.کلا خیلی ناامید شدم.احساس میکنم ویزای امریکا را هم نمیگیریم.بشدت احساس میکنم میریم دبی و دست از پا درازتر با برگه سفید که نشون از ندادن ویزا هست برمیگردیم.باز هم یاد فرضیه شانس خودم می افتم.بااینکه دیگه به اون هم عقیده ندارم و فقط ناراحتم ار اتفاقهای بد.از اینکه هنوز سرجام نشستم و نتونستم کوچکترین غلطی بکنم(تکبیر) .......احتمالا یک چند وقت دیگه هم سنگهای ویزای اون یکی سفارت سر راهم سبز بشه.......... اصلا شاید برسم اونطرف و بگم چه اشتباهی کردم.روزها میرم تو سایت دانشگاه ودرودیوار قدیمیش را که میبینم دلم میگیره .ظاهرش که فاجعه است وهیچ جذابیتی نداره.قیمتها هم که سنگین و خانمان برانداز.وقتی خود امریکاییها میگن هزینه هاش سنگینه وای به حال من با ریال بی ارزشمون .گاهی هم با گوگل داخل خیابونهای باریک شهر نیویورک باساختمانهای بلندش راه میرم اما فضاش خیلی شهری و سرده............خسته شدم.

راستی هفته پیش مشتری برای خونه داشتیم قرار شد قولنامه کنیم اما خودمون کنارکشیدیم.دیدیم که هنوز تکلیفمون معلوم نیست وبیخونه بشیم وویزا هم ندن ضرر میکنیم.از طرفی با این پول نتونستیم خونه مناسب دیگه ای  پیدا کنیم.خلاصه عقب انداختیم تا تکلیفمون مشخص بشه.

دوسه هفته ای هم  سردشده بودیم  و اماده سازی مدارک ام ری کا را عقب می انداختیم.ای 20 همسرم هم دیروزاومد و از امشب باید بریم سر وقت رزومه و این حرفها.با این سرعت لاکپشتیم احتمالا روزی یک پاراگراف بنویسم

خوب دیگه مزاحم خواب و استراحت خواننده های خاموشم نشم.دوست داشتید زحمت بکشید بوقی بزنید وگرنه خودتون را زیاد اذیت نکنید.


نوشته شده در : یکشنبه 11 خرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

درهم

» نوع مطلب : روزانه هایم ،

سلام و صبح بخیر.حال احوال؟خانواده خوبن؟چطور مطورید؟همونطور که مستحضرید بنده تقریبا همه پستهام را از محل کارم اپ میکنم.بعد موضوعات خوشگل توی راه و درحین رانندگی بمن وحی میشه.اما دراوردن همین وحی به نوشته وسط شلوغ پلوغی کار میشه بلبشویی که تاحالا شاهدش بودید.شاهکارکنم رشته حرف از دستم نره  وغلط گرامری و تایپی نداشته باشم......خلاصه اینها را نگفتم که بگم قراره از این ببعد ازخونه اپ کنم.نه از این خبرها نیست.درواقع دارم بهونه میارم برای مطالب قروقاطی که میخونید.

درواقع هرکدوم از این موضوعات میتونست برای خودش پستی باشه اما  بدلیل اینکه همون موقع چاپ ونوشته نشده به تبصره مرور زمان خورده و شده یک خط یا حداکثر یک پاراگراف.

اول اینکه دیشب برنامه مستند فریمن را دیدید؟ندیدید? ببینید جالب بود.همین.

دوم اینکه یکنفر خونمون را پسندیده و قرار بود درظرف همین امروز و فردا قولنامه کنیم.حالا صاف دیشب جلسه ساختمانمون بود و گفتند یک بساز بفروش پیدا شده و میخوان خونه را خراب کنن و بسازن.البته از تجربه های قبلی میدونیم از همین مرحله تا لحظه ای که کلنگ بخوره یکسالی طول میکشه.اونقدر که ماشاله ما ایرانیها همه قولهامون و حرف و قرارهامون درسته.حالااین وسط موندیم چیکار کنیم.به همین خریداربفروشیم ایا؟ .دودونگش را به یک ادم مومن بفروشیم تا پول اولیه رفتنمون را جور کنیم ایا؟.همه اش را به یک ادم مومن بفروشیم.ایا؟(منظور از ادم مومن میتونه فامیلی باشه که این خبررا بهش میدیم و مایل به سود کردن هست)و چون من وراستین به دمکراسی و حق رای خیلی عقیده داریم.ایشون میگه بهتره خونه را کامل بفروشیم و بنده فکر میکنم بد نیست دودنگش را بفروشیم و سودکنیم:) البته ثابت شده اکثرا فکرهای من راحت عملی نمیشه وفکرهای راستین عملیتر و منطقیتر هست:)

اهان یادم رفت براتون از وقت مصاحبمون بگم.چهارشنبه صبح وقت داشتیم.مصاحبه به زبان شیرین فارسی بود.مدارک را تحویل گرفتند و بیومتری (گرفتن عکس و اثر انگشت )را انجام دادند.باوجود سعیمون برای کامل بودن مدارک باز یکی دوتا نقص داشتیم که تا دوساعت بعد بردیم تحویل دادیم.مقصر هم ما نبودیم.مثلا گفته بودن یک برگ کپی از پاسپورت.اما از صفحه همراه و صفحه سفرها هم با وجود نوبودن پاسپورت من و خالی بودن این صفحات باز هم کپی میخواستند.بعد خیلی از مدارک را هم که گفته بودن اماده کنیم حتی نگاه هم نکردن.مثل رزومه.ترجمه شناسنامه و از این قبیل.خلاصه بخوبی وخوشی تموم شد رفت.نتیجه هم معلوم نیست دوماهه تا شش ماهه و گاهی ادمهای بدشانس هشت ماهه گرفتند.بهرحال اینجا الویت دوم ما هست اما اگه همین هم شد کلی خوشحال میشیم چون تاشش ماه پیش همین موقعیت را هم نداشتیم.

دیگه از برادرم و خانم و پسر چهارسالشون بگم.تا امروز دقیقا سه هفته هست که ساکن مونترال شدند.دوهفته ای خونه دوستشون بودندو ایشون خیلی به این دو برای کارهای اولیه و خونه گرفتن کمک کرد.گفته بودم زمانی که اونها اقدام کردن نیازی به مدرک زبان نبود و ایندو هم فقط زبان فرانسه را درحد بیسیک یاد گرفتند و بقیه مراحل یادگیری را برای زمانی که در محیط قرار گرفتند گذاشتند و جالبه اونقدر ایرانی اونجا هست که عملا الان هم از یادگیری تو محیط خبری نیست.فقط وقتی برای باز کردن حساب رفته بودن انقدر زبانشون ضعیف بوده که بانک مترجم گرفته:)) تو نگاه اول این شهر بنظر برادرم خیلی قدیمی رسیده و هیچ ارجحیتی نسبت به تهران یا حتی شهر خودشون نداشته.اما الان میگن امکاناتی که دولت بهشون میده خیلی خوبه و خوشحالن.مثلا بمحض شروع کلاسهای زبان رایگانشون دولت نفری پانصد دلار بهشون کمک میکنه.فقط این وسط فینگیل بچه داره اذیت میشه.سنش هنوز اونقدر نیست که فاصله ها را متوجه بشه.خانوادش از لحاظ تربیتی خیلی خوب عمل میکنن و نمیشه بهشون خورده گرفت.اما این کوچولو چند وقت پیش دستهاش را بالا برده و گفته فرشته ها من را بغل کنید و ببرید ایران.....این را که شنیدم دلم خیلی براش کباب شد.....امیدوارم زودتر به محیط جدید عادت کنه.

خودمن هم چندماهی هست زبان را بوسیدم گذاشتم کنارواصلا حوصله انگلیسی خوندن ندارم.راستین هم که بدتر.نه.جدی جدی الان دل و جون زبان را ندارم.فعلا بیخیال.جالبه که تو i20 من زده تاریخ شروع کلاس 3 سپتامبر هست که برای من بیشتر به جک شبیهه.شاید اگه برادرم الان خارج از ایران نبود بکل اعتقادم را به عملی بودن مهاجرت برای خودم از دست میدادم.انگار که لازمه من هرسال یکسری مدارک بفرستم و نشه و بازسال دیگه روز از نو روزی از نو.برای همین این تاریخها برام خیلی خیلی دور از دسترس بنظر میاد.

خوب اخر هفته هم میخوام برم دیدن خانوادم و بریم باغ میوه و میوه خوری.جای همگی خالی.بنظر من که میوه از رو درخت چیدن و خوردن یک صفایی داره که هیچ میوه ای تو این کیسه های نایلونی نداره .امیدوارم تا اخر هفته زردالوها و گیلاسها برسه.خوشبختانه این باغ پرمیوه متعلق به خاله بنده هست واونقدر درخت میوه داره که اگه تموم فصل هم بریم و بخوریم و ببریم باز هم کلی درخت با میوه هاش میمونه که متاسفانه خشک میشه و از بین میره.حیف.

دیگه حرفی برای گفتن ندارم .فعلا خداحافظ

 


نوشته شده در : یکشنبه 4 خرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزانه هایم ،

به به سلام بروی ماهتون.جمعه چطور بود خوش گذشت؟براتون در موردمدرکی که نگرانش بودم بگم چهارشنبه دوباره رفتیم دارالترجمه که کاشف بعمل اومد که سرکار خانم اشتباه کرده و این مدرک رااز قلم انداخته بود.ما هم دیگه چیزی نگفتیم و بخوبی و خوشی ترجمه رسمی شد.فقط پنجشنبه رفتیم تحویل گرفتیم اوردیم خونه دیدیم ای داد پره از اشتباهات تبدیل تاریخ شمسی به میلادی و اسمی.دوباره امروز راستین برد برای تصحیح.بعد قرار بود که ترجمه ها دوهفته پیش حاضر و اماده باشه انقدر دارالترجمه کشش داد تا حالا کامل نشده.فقط دومیلیون بعد از عید تاخالا پول ترجمه دادیم.البته بغیر ازاونها که از قبل اماده داشتیم.از من به شما نصیحت .هرموقع کاری را دادید ترجمه.اطمینان کامل نکنید .بشینید نرم افزار بگذارید جلو خودتون دوباره تمام تاریخها را چک کنید.

امروز حرف خاصی برای گفتن ندارم.چهارشنبه باید بریم سفارت برای تحویل مدارکی که هنوز کامل نشده.7 میلیون پول را هم هنوز واریز نکردیم.که باید از طریق دوستهامون خارج از کشور بریزیم.(برادرم هنوز جا نیافتاده :)خودم یاد ترشی افتادم)

هنوز با راستین سر اینکه کدوم انتخاب بهتری هست حرف میزنیم:)

پنجشنبه رفتیم برای سفارت عکس گرفتیم.

i20 این یکی دانشگاه هنوز نیومده.نتیجه اون یکی هم اعلام نشده.نتیجه دانشگاه المان هم تا اخر هفته اعلام میشه اگرچه بخاط بورس خوبی که میده تعداد زیادی شرکت کردن و تعداد بورسشون هم محدود و کمه.

جونتون سلامت ،دیگه هیچی.

راستی یادم رفت بگم که دادگستری تمبر نداره.یعنی برای رسمی کردن هرترجمه باید حدود بیست تومن تمبر باطل بشه،شایع شده میخوان از اول اذر انترنتی کنن .حالا تو این خر تو خر تمبر هم ندارند. برای همه مدارکمون هم تمبر باطل شده صاف شناسنامه و کارت ملی راستین و سابقه کارمن مونده.الان هم که فصل سفارت و پذیرش دانشجوها.امیدوارم این مطلب در حد شایعه باشه.اخه چطوری میشه به اونطرفیها که به این سیستم ترجمه ما اشنا شده بودند این چیزها را توضیح داد! 


نوشته شده در : شنبه 27 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزانه هایم ،

احوال دوستهای قدیم و جدید؟چطورمطورید؟یک روزانه بدیم خدمتتون دور هم خوش باشیم.الان بعدالظهر چهارشنبه هست و بسی خسته ام.صبح حسابی شلوغ بود و پرسنل هم کم داشتیم.مریض هم بیخ تا بیخ ،چشم تو چشم من ایستاده بود.یکی از وظایف مسئول فنی زدن دستور دارویی و مشاوره هست.کلا نسخه پیچی و قیمت زنی بعهده ما نیست.اما بعضی از مسئول فنیها خودشون دوست دارندوانجام میدهند و بعضی مثل من ترجیح میدهندالکی برای کاری که بار علمی ندارد کارخودشون را زیادنکنند.البته بگذریم که مریضها هم عمدتا به کسی که قیمت داروشون را میزنه دکتر میگند:)) حالا اینها را گفتم که چی؟هیچی...

دیروز مرخصی گرفتم برای یکسری کارهای اداری.اول امور اداری دانشگاه برای تصحیح برگه سابقه کارکه در اصل بنام تشخیص صلاحیت هست.بعد رفتم وزارت علوم.اونجا هم کلی کبکبه دبدبه.ارباب رجوع خیلی خیلی کم و بازرسی و از این حرفها.فکرمیکردم میتونم همینجا مدرکم را معادل فوق لیسانس کنم که فهمیدم اینکار تو ایران انجام نمیشه و هرکشوری رفتم از طریق وزارت علوم همون کشور باید اقدام کنم.دیگه وزارت بهداشت رفتم برعکس اون یکی ارباب رجوع قل قل میکرد.طبقه دوازدهم امور بین الملل،میخواستم ببینم گواهی کاری ،برگه اتورایزی چیزی نمیدهند که گفت شما مدارکتون ازاد هست همون را ترجمه کنید بیارید یک مهر هم ما میزنیم.برای گواهی کار هم همان تشخیص صلاحیت را ترجمه کنید.بعد دختر وپسر را میدیدی کلی کار اداری داشتند و هی کنجکاو بودم ببینم پس بقیه چی دارند میگیرند.البته لازم به توضیح هست مدارک و ریز نمرات ما را بلافاصله بعد فارغ التحصیلی نمیدهند و بعد از پنج سال ازاد میشه و بعضی لازم دارند وثقه بگذارند تا بتونند مدارکشون را بگیرند.خوب برای من که دوازده سال پیش فارغ التحصیل شدم از این خبرها نیست.بعد هم رفتم نظام پز*شکی ودرخواست نامه good standing کردم و فردا میرم برای بقیه کارهاش.اینهم از دیروز با اینکه در اصل هیچ برگه ای نگرفتم اما خیلی مفید بود و اطلاعات خوبی گرفتم

براتون گفته بودم که اخر ماه وقت مصاحبه اروپا دارم.دیگه وقت پرکردن فرمها و تکمیل ترجمه ها رسیده.یک حساب 80 ملیونی هم برای دونفرمون باید باز کنییم و پرینت حساب انگلیسی بدیم.از طرفی هزینه 7-10 تومانی هم داره که اونرا هم باید جور کنیم.هردودردسر.بخصوص برای ما که کفگیر به ته دیگ رسیده.ازهمه مهمتر هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم.من امریکا را با تمام ریسکهاش ترجیح میدهم و همسر این کشوراسکاندیناوی را باتمام ارامشش.اینطوری هست که خودبخود داریم هردو هزینه را همزمان میکنیم.بخصوص که میترسیم اون فرصت را ازدست بدهیم .اما بلاخره یکجایی باید تصمیم اخر را بگیریم.انتخاب بین دوتفاوت بسیار بزرگ در سبک زندگی و اینده.

میدونید من یک اخلاق بخصوص دارم اینکه در مقابل دروغها و زرنگیها و رفتارهای زشت سکوت میکنم و به اصطلاح تو روی خودم نمیارم.طرف هم فکر میکنه خیلی زرنگ بوده یا دروغش را باور کرده ام.حسنش اینه که حرف تموم میشه و اثرش زود تموم میشه.اشکالش اینه که طرف به رفتارش ادامه میده.به پیشنهاد یکی از دوستان بهتره این اخلاق را کنار بگذارم.شروع تغییر در رفتار یکمی سخت هست.بخصوص که من اصلا ادم حاضرجوابی نیستم اما فکرکنم لازمه

اخر هفته خوش بگذره


نوشته شده در : چهارشنبه 27 فروردین 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic