امروز:

پیش به سوی ساختن اینده

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،شمارش معکوس ،

فردا شب پرواز داریم. از روزی که برگشتیم تا امروز یک برنامه فوق فشرده داشتم. کلاسهای مختلف کامپیوتری و ورزش. هر صبح حدود 8 از خونه میزدم بیرون و 8 شب برمیگشتم. اونقدر تا روز اخر کار داشتم که حتی نشد حضوری از مادربزرگم خداحافظی کنم. الان هم که تهرانم. امروز صبح چمدونها را کامل بستیم و فردا هم باقیمونده کارها و بعد پرواز. از کلاسهای کامپیوتریم خیلی راضی بودم. غیر اینکه icdl ها را گذروندم یک دوره کوتاه اس پی اس اس هم رفتم. تو این مدت اسپینینگ کار کردم و غیر از اون تا حدی شنا را هم یاد گرفتم. تو بچگی اموزش شنا رفته بودم اما چون نفس گیری را خوب یاد نگرفته بودم عملا غیر از شناوری نمی تونستم شنا کنم که اینبار تقریبا یاد گرفتم. البته نشد کلاسم کامل بشه و سه جلسه ای از اموزشم موند اما امیدوارم با تمرین بتونم اون را جبران کنم. این وسط راستین اصرار داشت تنیس را هم اموزش ببینم تا بعدا هم پایه اون تو بازی بشم سه جلسه هم تنیس رفتم که مربیم از استعدادم تو این بازی خیلی تعریف میکرد. اصلا باور نمیکرد قبلا اموزش ندیدم و مرتب میگفت اگه ایران بودی بعد از فلان جلسه میفرستادمت برای مسابقات و اصرار داشت ولش نکنم و حتما ادامه بدم. جلسات لیزرم را هم کامل کردم. دیروز هم بوتاکس زدم و خلاصه اماده سفرم. اماده که چه عرض کنم. راستش اصلا بهش فکر نمیکنم. اینبار خیلی رفتن برام سخته و برای راستین شکنجه. میدونید دوستان. بنظرم ادمها بسته به شرایطشون نظرهای مختلفی راجع به مهاجرت دارند. من و خانواده برادرم  همزمان رفتیم. زن برادرم بعد از هربار اومدن به ایران و مقایسه ایران با کانادا کلی از اینکه کانادا زندگی میکنه ابراز خوشحالی میکنه. برادرم تقریبا راضی هست. و از این طرف من تقریبا ناراضی و راستین پشیمون. اگه ایران بودیم میتونستیم زندگی بهتری داشته باشیم. مفت فرصت داروخانه را از دست نمیدادیم و تا حدی از رفاه و ارامش لذت میبردیم و فقط با وعده و امید و ارزوی زندگی بهتر در امریکا جلو نمیرفتیم. کاری که الان میکنیم فقط امید داشتن به رسیدن به این ارامش در اینده هست چیزی که ما اینجا ازش گذشتیم و همین اذیتمون میکنه. از طرفی پدر راستین کاملا کهنسال و مریضه و هیچ لذتی و دوستی  فرصت بودن با پدر و مادر را برای راستین پر نمیکنه.  بهرحال چاره ای نیست و ما باید راهی که انتخاب کردیم را ادامه بدیم و خسارتهامون را جبران کنیم.  خلاصه اینطور بگم با وجودی که دوباره راهی سفریم اما به اونطرف، ترم جدید ،چالشها،خستگیها و استرسها،وضعیت کاری راستین و اینده نامعلومون در امریکا فکر نمیکنیم. اماده سفری طولانی میشیم اما فقط به چندساعت پیش رو فکر میکنم و بقیه مسایل را به فردا و فرداها موکول میکنیم. 
برای ما و موفقیتمون دعا کنید.
روزتون شاد 


نوشته شده در : جمعه 22 مرداد 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

فعلا

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

سلام به دوستهای خوبم. میدونم که خیلی وقته نبودم . تو این مدت خیلی دلم میخواست میومدم و می نوشتم اما فرصت نمیشد که نمیشد. از وقتی برگشتم ایران یک برنامه فشرده اموزشی و ورزشی را در کنار کار دنبال میکنم. دیگه این هفته دیدم خیلی از کارهای ضروری مثل دکتر رفتن و بعضی کلاسها و کارهای ضروری مونده . برای همین گفتم از اول هفته دیگه نمیام داروخانه (محل کار) و اون بنده خدا ها هم قبول کردن. با اینحال فقط صبح روزهای فردم قراره خالی بشه و همچنان هنوز برنامم فشرده فشرده هست. (باور میکنید همین الان هم مهمون سرزده داریم و تا پدرم مشغول صحبت هستندو من در حین مهمونداری گفتم چند کلمه ای براتون بنویسم تا حداقل بدونید اوضاع احوالم چطوره)  دوستان میبخشید نمیشه اینطور نوشت . بعدا میام و متن را کامل میکنم


نوشته شده در : پنجشنبه 31 تیر 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اینطوریاست

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

گفتم یک نیمچه پستی بگذارم شما دوستهای خوبم را هم از وضعیتم باخبر کنم. در کل خوبم. کارهام داره به خوبی پیش میره و کم کم نگرانیها بر طرف میشه. البته اونی نشد که میخواستم اما باز هم خوبه.  حالا که نگرانیهام برطرف شده شروع کردم برای خودم وقت گذاشتن.  از هفته دیگه صبحها میرم سر کار وعصرها میرم ورزش و کلاسهای مختلف کامپیوتر. از ورد گرفته تا اکسل پیشرفته و اکسس و اس پی اس اس. حتی یکی دو کلاس تخصصی هم ثبت نام کردم که احتمالا تو مرداد. تو وقتهای ازادم هم کمابیش دارم زبان میخونم.  راستین هم برگشت تهران و اونهم حسابی فعال شده. ورزش میره و چتدتا دوره تخصصی ثبت نام کرده. درواقع برای اینده اش بین دو رشته و شغل مونده که کدوم را ادامه بده اما فکر میکنم این کلاسها باعث بشه که تا اخر تابستون به قطعیت برسه. نمیخواهیم این سری خودمون را با رفت و اومد بین شهرستان و تهران خسته کنیم و احتمالا تا شروع اون چندتا دوره تهران نمیرم. خلاصه داریم یک جورهایی خودمون را برای زندگی اونطرف اماده میکنیم . راستش وقتی که میخواستیم ایران برگردیم. اصلا دلم نمیخواست برگردیم و الان هم که اینجام باز رفتن برام سخته. خصوصا که میدونم این سری یک دوره خیلی طولانی خواهد بود. البته امیدوارم راستین بتونه ویزا بگیره و راحت رفت و اومد کنه. موندم بنده خداها دانشجوهایی که ویزای سینگل میگیرن چطور طاقت میارن! امیدوارم من هم به شرایط دوری راحت عادت کنم. شب همگی بخیر

پی نوشت: اومدم پست را اپلود کنم چشمم به طبقه بندیها خورد.روزها در اون سر دنیا(سال اول) روزها در اون سر دنیا ( سال دوم) یک لحظه ترسیدم که اینبار که میرم چه عنوانی باید انتخاب کنم. روزها در اون سر دنیا برای ابد؟؟؟


نوشته شده در : دوشنبه 24 خرداد 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

رعد و برق

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

مهم نبود که تو این چندماه گهگاهی همکلاسیهام تو گروهی که عضوشم راجع به امتحانات حرف میزدن. مهم نبود که به امتحان جامع نرسیدم و الان باید با یک گروه دیگه امتحان بدم  و هولش را دارم.مهم اینه که الان میتونستم فارغ التحصیل بشم و لباس بپوشم و کلاه رو سرم بگذارم و مرحله دیگه ای از زندگیم را شروع کنم  .این چندروزه  فیس پر شده  از عکسهای فارغ التحصیلی همکلاسیهام . کارم شده  لایک کردن و تبریک گفتن. یک ترم عقب افتادم مهم نیست اما واقعا احساس میکنم جای من هم میتونست تو اون عکسها و تو مراسم باشه. درواقع میترسم حتی ترم دیگه هم فارغ التحصیل نشم . باز هم یکسال عقب افتادن در کل مهم نیست اما میترسم روی رزومه و کارم و نظر استادها تاثیر بگذاره. در کل حس بدی داره لایک کردن و تبریک گفتن  در حالی که تو انتظار بدون کار مفید نشستی

.از طرفی این فشارها و استرسها تاثیر خودش را بشدت گذاشته. راستش اسمان کاملا تغییر کرده. تبدیل به یک ادم پرخاشگر و عصبی شده که با کوچکترین حرفی از کوره در میره. کینه حرفها و رفتارهای کوچیک را بدل میگیره و در کل خیلی خیلی بد شده. تو این چند ماه از خیلی از نزدیکهاش به خاطر رفتارهای کوچیک عصبانی شده و اجازه داده اتش و دود  عصبانیتش فضا را پر کنه. ارررره متاسفانه خیلی عوض شدم. بد اخلاق و پرخاشگر. و بد اینه که خیلی اهمیت نمیدم که باعث ناراحتی بقیه میشم.شاید هم حق داشته باشم .بهرحال این چندسال گذشته زندگی خیلی خوب نگذشته. مثلا این چندماه  گذشته بدون ذره ای کار مفید سوخت. و حالا مجبورم  کاری را که تو 5 ماه نتونستم تموم کنم در 1 ماه انجام بدم. یعنی امیدوارم . عقب موندن از امتحان جامع و فارغ التحصیلی و خبر بد ریجکت شدن همه و همه دست بهم دادن  این اسمان طوفانی را بسازن.فقط امیدوارم این وقفه کوتاه باعث بشه دوباره اسمان صاف بشه و امیدوارم یکروزی این اسمان افتابی بشه. کلی هواشناسی شد. بای من برم کمی جمع و جور که امشب پرواز داریم.


نوشته شده در : شنبه 25 اردیبهشت 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

مسافر مهاجرنما

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،چرت و پرت نویسی ،

یکسری وسیله باید میبردم انباری. وقتی به انباری سر میزنم و وسایل خونه ام را میبینم که توی چندتا کارتن چیده شده واقعا دلم میگیره. کارتنهایی که راستین با دقت بسته بندی کرده بود و اماده فرستادن به امریکا بود ولی وقتی من رسیدم به اون سر دنیا و شرایط زندگی تو امریکا را دیدم پیغام فرستادم نیاره و سرنوشت کارتنها به انبار ختم شد. برادرم فقط چند ماه قبل من رفت کانادا. مهاجرتی اقدام کرده بود. تمام وسایل زندگیش را غیر از اسبابهای بزرگ فرستاد کانادا. وقتی تصویری باهاش حرف میزدیم همون فرش و همون بشقاب و وسایل تزیینی همیشگی را میدیدیم. انگار فقط از خونه ای به خونه دیگه اسباب کشی کرده باشه. همچین تصویری من از مهاجرت داشتم. یک خونه میگیریم و تمام وسایل بغیر از بزرگها را میبریم. توی یک سرزمین دیگه کار میکنیم و درس میخونیم و زندگی میسازیم. اصلا فکر نمیکردیم زندگیمون به دوسه تا بشقاب و دوتا تشک سفری و یک موکت دو در یک و تلاشی طولانی برای رسیدن به اقامت ختم بشه. اررره دیدن وسایلی که یکروز با دقت و وسواس خریداری شده و الان توی انباری خاک زمان را میخوره سخته. ویزای امریکا را تو پاسپورتم دارم.  اما به اندازه سر سوزنی احساس یک مهاجر را ندارم. درواقع بیشتر حسم مثل یک مسافر هست . مسافری با سه چهارتا چمدون لباس و یک مشت کارتن تو انباری ایران و یک مشت کارتن دیگه تو انباری در امریکا. من مسافری هستم که هنوز با هیجان منتظر نتیجه لاتاری هست و تا مدتها بعدش فروم را میخونه و مشتاقانه نگاه میکنه چه کسانی بلیط اقامت یا همون گرین کارت را برنده شدند. کسی که هنوز به سایتهای مهاجرتی سر میزنه چون هنوز بعد از ده سال فقط یک مسافره. نه یک مهاجر. کسی که باز هم امسال مشاوره مهاجرت کانادا را رفت تا ببینه میتونه همزمان برای کانادا اقدام کنه تا اگر بدلیلی راه امریکا به سر انجام نرسید راه و مسیر دیگه ای برای رسیدن داشته باشه. که متوجه میشه درسته تقریبا انگیزه ده سال پیش را کم و بیش داره اما برنامه های مهاجرتی به انگیزه کار نداره و رقم سن براش ملاکه. خلاصه مسیری که شروع کردیم مسیز اول و اخره. یا موفقیت و اجازه خانه ساختن در کشوری دیگه یا شکست و برگشت و شروع از صفری دیگه.  


نوشته شده در : جمعه 24 اردیبهشت 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هفته اخر سفر دوم به ایران

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،کاروبار ،

یکشنبه عصر وقتی خریدار مطمئن گفت که قبل رفتنمون نمیتونه قرارداد ببنده کارهام را کردم و دوشنبه اومدم تهران. از سه شنبه هم بدون استرس شروع به جمع و جور و خرید و کمی کار اداری و دیدن دوست و اشنا کردیم. حالا امروز از لیزر که برگشتم میبینم اقای خریدار پیام داده من اگه امروز مکانی را اجاره کنم شما فردا میتونید برگردید شهرستان برای قرارداد ؟ پبغام دادم باشه حرفی نیست. بعد زنگ زدم باز میگه نه فردا نمیتونم قرارداد ببندم شما بیایید فرمها که مثلا چیزی مثل (مبایعه نامه خانه ) هست را امضا کنید بگذارید پیش خانواده بعد تا شما نیستید خانواده بجای شما قرارداد را ببندن. گفتم نه باشه برید فرمها را بگیرید بفرستید من امضا میکنم میگذارم پیش خانواده. میگه نه خود خانواده برن فرم بگیرن.گفتم نه اینطور که نمیشه هرموقع خواستید پدرم وکالت دارن میان پای قرارداد. بهرحال اگه بخواهید فردا و حداکثر شنبه صبح بتونم بیام شهرستان خود قرارداد را ببندم. باز میگه بگذارید من ببینم مکان را میتونم امروز عصر اجاره کنم و تا دوساعت دیگه خبرتون میکنم.یعنی این دکتر با این هم خدا خواستن و هم خرما خواستنش داره ما را میکشه. هم میخواد تا لحظه اخر قرارداد نبنده که خدای نکرده زودتر چک نده. هم میخواد ما را ازدست نده و یکجورهایی معامله کنه. البته بهش حق میدم این گپ دوماهه تا تیر هم زیاده اما ما که حرفی نداریم و همه جوره داریم همکاری میکنیم. حالا امشب با اینکه قرار بود مهمونی داشته باشیم اما نشستیم پای تلفن که ببینیم دکترجان تا یکی دوساعت دیگه چی قصد میکنن و اگه دلشون رضا داد ما همین شبانه برگردیم شهرستان و فردا اونجا باشیم و دوباره یا فردا یا جمعه برگردیم تهران. راستش حرفی از اینهمه رفت و اومد نیست یا اینکه تا همین الان هم دودله و دست و دلش نمیره زودتر چک بده. میترسم پامون برسه شهرستان بعد دوباره پشیمون بشه. ما هم چون تنها خریدار موجوده مجبوریم با هر ناز ایشون بسازیم.اینم از داستان ما تا امروز و یا شنبه. شنبه شب هم پرواز و مدتی دور شدن از مشکلات اینجا و البته عوض شدن پرده  و شکل و شمایل زندگی و سر و کله زدن با مشکلات اونجا. راستی اتاق هم فعلا اتاق یکی از همکلاسیهام (ویتنامی)  را اجاره کردم که کار پیدا کرده و داره میره اتلانتا. تخت و کمد هم داشت قیمت خوبی میداد دوسه ماه پیش که فکر نمیکردیم دوباره مجبور به برگشت باشیم دورادور ازش خریدیم. اخه قیمتش مناسب بود و خیلی تمیز بود و میشد بخاطر تمیزی و نداشتن حشره مشره بهش اعتماد کرد. اما چه فایده .احتمالا تا تیر که دوباره قراره برگردیم نتونیم بفروشیم و مجبور بشیم بگذاریم دم در:( اینم از شانس گندیده ما هست 


نوشته شده در : چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

در انتظار

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،کاروبار ،

یكشنبه صبحه، قرار بود جمعه برم تهران تا دیگه اماده رفتن بشیم اما هنوز اینجام، منظورم شهرستان و خونه پدرمادرمه، راستش روزی كه داشتم می اومدم ایران همش نگران بودم كه فرصت میكنم همه كارهای مربوطه را انجام بدم ، الان بعد از گذشت حدود ٥ ماه میبینم تمام وقتم به انتظار گذشت، همه اش، هیچ كاری نكردم، دلمون را خوش كردیم به فاصله یكماه تیر تا مرداد ، اما مثل روز برام روشنه كه یكماه فرصت كمی هست و هیچ كاری نمیشه پیش برد، احتمال خیلی زیاد باید برای ویزا اقدام كنیم و ترم پاییز را هم مرخصی بگیرم، راستش ما در اخر میخواستیم راه كم ریسك را انتخاب كنیم اما خریدار دودل همراهی نكرد، جالبه خریدار دیگه ای هم همزمان پیدا كردیم اما از این جور ادمهاست كه مثلا سر قرار نیومد بعد گفت فلانیش مریض بوده یا دوروزی هست خودش را قایم كرده و جواب تلفن نمیده، خوب بنده خدا اگه پشیمون شدی مستقیم بگو، اگه مورد دیگه ای هست مستقیم بگو. راستی شما هم از اون دسته ادمها هستید كه نمیتونید مستقیم حرفتون را بزنید و ترجیح میدید مثلا تلفن را جواب ندید؟ خوب باز دوروزی منتظر میمونم شاید در لحظه اخرمعامله انجام بشه. 


نوشته شده در : یکشنبه 19 اردیبهشت 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

همینطوری

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،کاروبار ،

جمعه هست و چیزی به رفتنم نمونده، هنوز خونه پدر و مادرم هستم و قراره تا اواسط هفته اینجا بمونم. امید داریم كه شاید لحظه اخرخریدارتصمیم به بستن قرارداد بگیره و مسیر كم ریسك جلو بره، متاسفانه خریدار هنوز دودل هست و عقد قرارداد را منوط به پیدا كردن جای مناسب كرده. اصلا بیخیال، در كل خوبم ومنتظررفتنم، شاید هم بهتره بگم یكجور قاطی پاتیم، از همون دردهای بی درمان كه ادم حتی نمیدونه چه دردی داره، نمی دونم اون هم حل میشه، خوب از جزییات مسخره بگم، جلسه اخری كه رفتن لیزر صورتم سوخت و الان اندازه یك ناخن رو صورتم لك افتاده :( چهارشنبه هم رفتم رنگ مو كه رنگ روشن میخواستم موهام نارنجی شد دوباره رنگ كرد حالا موهام حتی از قبلم تیره تر شده :( اون روز چیزی نگفتم اما تصمیم دارم فردا باز برم گله كنم این چه نوع رنگ زدنه؟ شاید هم برای بار سوم رنگ كنم، جالبه خیرسر، یعنی یكی از بهترینها هم هست . میدونید بچه ها احساس میكنم كمی با وبلاگم غریبه شدم، سه سالی هست مینویسم اوایل راحت از همه چی مینوشتم اما جدیدا خودسانسور شده ام. امیدوارم باز بتونم راحت بدون ترس از قضاوت بنویسم


نوشته شده در : جمعه 17 اردیبهشت 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

دوهفته

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

سلام تا دوهفته دیگه با یك چمدون كوچیك عازم یك سفر كوتاه به امریكا هستیم، سفر یكماه و نیمه، البته تو همین فرصت كوتاه باید یك درس سه واحدی بگیرم و امتحانش را بخوبی پاس كنم، خوب من تو جزوه نویسی فاجعه ام، حتی به فارسی هم نمی تونم خوب جزوه بردارم برای همین تو نبود همكلاسیهام و جزوه هاشون كه فارغ التحصیل شده اند امیدوارم به مشكل برنخورم، بچه ها اكثرا فارغ التحصیل شده اند و بعضیهاشون هم جاب افربرای كار گرفته اند:) خوبه، امیدوارم موفق باشند و روزی قسمت من هم بشه، البته یكم اعتمادم را به خودم ازدست دادم، خوب اخه عملكرد اسمان تو دوره تحصیل خیلی خوب نبوده، معدلم متوسط هست و راستش دانشگاهم پذیرش پی اچ دی ام را برای فال ٢٠١٦ رد كرد، در كمال شرمندگی ریجكت شدم، البته سوپروایزرم میگفت معدلم كافیه و نمیدونم این ریجكت شدن به علت این هست كه من تا اونموقع درسم تموم نشده یا كلا من را مناسب ادامه تحصیل ندیدند؟ وایا شانسی برای اسپرینگ ٢٠١٦ دارم یا بكل باید تصمیم دیگه ای بگیرم. بیخیال. راستش با این نتیجه ازگرفتن جاب افرهم ترسیدم، میترسم تو فرصت سه ماه ای كه بعد فارغ التحصیلی میدن نتونم موفق بشم، خوب بیخیال، فعلا كه تا اونموقع خیلی مونده؛) دیگه براتون بگم كه تا همین چندوقت پیش اصلا دلم برای امریكا تنگ نشده بود، حتی به زندگی سبك ایرانی هم عادت كرده بودم و تغییر وضعیت برام سخت بود اما الان یكهفته ای هست كه دلم می خواد برگردم و زندگی ام را شروع كنم، شاید هم بهتره بگم مسیری را كه انتخاب كردم ادامه بدم. تو این مدت شناخت دیگه ای هم از راستین پیدا كردم، بااینكه وقتی امریكا هستیم راستین خیلی بیشتر از من خودش را با اونجا تطبیق میده و به اصطلاح حال میكنه اما فهمیدم اگه تو ایران پولداربود هیچوقت اونطرف را انتخاب نمی كرد در عوض فكر میكنم من درهرصورت بازبرمیگشتم. راستین بااینكه همراه خوبی برای من بوده و هست اما وقتی احساس میكنم دارم اونرا از علائق و خانواده اش جدا میكنم حس عذاب وجدان امیخته با عصبانیت را دارم و همین رو روابطم هم كمی تاثیر گذاشته. باز هم بیخیال، دیگه براتون بگم در مورد داروخانه ریش و قیچی امون دست خریدار افتاده، تا اخرهفته معلوم میشه ایشون میان پای معامله یا معامله به تیرماه موكول میشه ،البته ما هم كاملا بی نقش نبودیم چون راستین میگه منطقیه تا تیرماه و دیدن نتیجه تهران صبر كنیم. بااینحال اگه خریدارقصد معامله تو اینهفته را داشته باشه جلو میریم، اینهم برنامه های من


نوشته شده در : جمعه 10 اردیبهشت 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پرریسک یا کم ریسک؟

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،کاروبار ،

خوب این چندوقته شرایط کمی عوض شده و با شرایط جدید ما دوباره تو مرحله تصمیم گیری قرار گرفتیم. اول از همه بگذارید بگم خریدار پیدا کردیم:) البته ایشون کمی زرنگ هستند و کمی شرط و شروط گذاشتند. اما شرط گذاشتن ایشون باعث شد ما هم راههای جدیدی در نظر بگیریم. خوب گفته بودم که توی خرداد معلوم میشه اخرش پروانه تهران به من تعلق میگیره یا نه. البته خود پروانه مرداد یا شهریور یا حتی مهر به دستمون میرسه. احتمال رسیدن پروانه هم 60% هست. نکته دوم این که سه ماه دیگه هم میشه پروانه شهرستان را تمدید کرد:)) اما این سه ماه اخرین مهلت هست و دیگه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست.نکته سوم این که چون در حال تحصیل هستم و هنوز نیم ترم تا پایان درس مونده درصورت اقدام برای ویزا بالای 95% ویزا میدن.حالا شرایط خریدارمون چی بود. دو حالت برامون در نظر گرفت. قیمت روز اما با مهلت تاسیس تا اخر مرداد یاااااا بیست میلیون زیر قیمت بازار اما با مهلت کوتاه دوماهه تا خرداد. حالا ما داریم به چی فکر میکنیم و چه گزینه هایی را در نظر گرفتیم؟

1-به قیمت روز بفروشیم و بریم (کم ریسک)

2-از شرط دو خریدار استفاده کنیم  ومنتظرنتیجه پروانه تهران که تو خرداد اعلام میشه بمونیم اما با این اقا صحبت کنیم که بشرطی که پروانه تهران به ما نرسید بیست میلیون زیر قیمت بازار اما با مهلت کوتاه تیر تا مثلا شهریور یا مهر. سودش برای ایشون اینه که تا اونموقع قیمت پروانه خیلی پایین اومده و خوب برای ما ضرر حساب میشه.  خوب اگه پروانه تهران را دادند بازباید ترم پاییز را مرخصی بگیرم وبرای ویزا هم اقدام کنیم اما داروخانه را بزنیم و بریم(پرریسک)

خوب داریم فکر میکنیم و هنوز تصمیم نگرفتیم.متاسفانه احتمال پروانه تهران را مطمئن نیستیم. مسئولش میگفت لب مرزید. بعد اگه تصمیم گرفتیم باید ببینیم خریدار حاضره شرطش را به دوماه دیرتر موکول کنه.

این هم از زندگی پرماجرای اسمان. اصلا باید اسم این وب را بگذارم اسمان و فکرها و تصمیمهاش 


نوشته شده در : دوشنبه 6 اردیبهشت 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تیک تاک و هیچی

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،کاروبار ،

میدونم خواندن   وبلاگی  که نویسنده اش از مشکلات و مسایل پیش روش مینویسه شیرین نیست. شاید ترجیح میدادید تو این وب از اتفاقات روزانه و خاطراتم باخبر بشید. اینکه مثلا هفته پیش کجا رفتم. چه فیلمهایی دیدم. فلان مهمونی یا باغ و بستان چطور بود یا نظرم در مورد مسایل اجتماعی چی هست و از این جور چیزها. خوب راستش شاید بهتر هست تو عنوان این وب توضیح کوچیکی به خواننده ها بدم که بدونند درواقع اینجا جایی هست که من در مورد مسایل و مشکلاتی که ذهن و یا قلبم را درگیر میکنه حرف میزنم. جایی که مشکلاتم را بررسی و تحلیل میکنم تا راه حل بهتری براش پیدا کنم یا حداقل کمی سبک بشم. راستش وقتی بیشتر اوقات فکرمون درگیر حل کردن این گره کور و چیزی که داره میره تا تبدیل به یک مشکل و استرس بزرگتر بشه هست نمیتونم در مورد مهمونی پنجشنبه یا سینمایی که دیروز رفتم اینجا بنویسم. میدونید میخوام بگم در ظاهر زندگی ادامه دارد اما خود واقعی من وافکارم چیزهایی هست که تبدیل به پست میشه. مقدمه چینی کافیه. نمیدونم چرا چندوقتی هست بشدت تمرکزم پایینه. بسختی مطالب را میگیرم یا مثلا برای نوشتن همین چند خط بالا بیست دقیقه وقت گذاشتم و ده بار جمله ها را پاک کردم چون نمیتونستم تمرکز کنم و جمله را تموم کنم و منظورم را برسونم.فکر کنم موقتی باشه. شاید بخاطر اینکه ذهنم خیلی خسته و ناراحته. شاید در ظاهر تو مرخصی باشم و صبح تا شب را بدون کار فقط تو اینترنت یا به تفریحهای کوچیک بگذرونم اما بشدت ذهنم خسته هست. متاسفانه کارها اصلا خوب پیش نمیره. بهیچ وجه مشتری برای پروانه پیدا نمیشه. ما قیمت را 10 میلیون 10 میلیون پایین میاریم اما حتی خریداری پیدا نشده که بمرحله مذاکره برسه. 4 ماه بیشتر به پایان انقضای پروانه نمونده. پروانه تهران هم یکماه یکماه داره عقب میافته. فعلا زمان را شهریور اعلام کردند.یعنی از تیر به شهریور رسیده . البته مسئول مربوطه گفت تو خرداد مشخص میشه که پروانه به شما میرسه یا نه. احتمالش 50-50 هست.ما تموم سعیمون را داریم میکنیم که پروانه شهرستان را بفروشیم اما خرداد مشخص میشه که منتظر پروانه تهران بمونیم یا نصف قیمت پروانه شهرستان را بدیم و بریم. البته اونقدر مشتری نیست که میترسم از خرداد تا مرداد حتی نصف قیمت هم فروش نره. اخه فقط قضیه قیمت نیست. خریدار حتما باید محلی معرفی کنه  که انصافا دوماه فرصت کمی هست. میدونید دوستان شاید برای همین جدیدا کمتر پست میگذارم. همه حرفهام تکراری هست. همون قبلیها. مورد دیگه ای هم که ذهنمون را اشغال کرده اینه حالا که احتمال داره کارمون به ویزا برسه خوبه این دوره ترم تابستونی یکماه و نیمه را هم نریم و بگذاریم ویزا باطل شه و بعدبرای ویزا اقدام کنیم.شاید فکر بدی هم نباشه  اما خود من اونقدر تحت فشار هستم نمیتونم در مورد این قضیه فکر کنم که خوبه یا بده و استرس مضاعف داشته باشم. خلاصه دوستان هیچ تغییری در شرایط ما ایجاد نشده. شاید هم بهتره بگم چون زمان ارزشمند داره تموم میشه همه چیز بدتر شده. تیک تاک ، ازدست رفتن زمان و هیچی


نوشته شده در : یکشنبه 29 فروردین 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

رسیدن به ته راهکارها

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،کاروبار ،

بعداز کلی گریه با سردرد در خدمتونم. خوب اون راه اخرهم نشد. فکر میکردم میشه اما نشد. دیگه هیچ راه و نقشه خوب دیگه ای نداریم. قیمت را کاملا شکستیم و منتظر خریدار نشستیم. هرچند دیگه فرصت چندانی برای اینکارهم نمونده. اخرین راه حل تاسیس خود داروخانه هست. مکافات.بدترین راه. یعنی باید از فردا بگردیم دنبال جا. فکر نکنید زدن داروخانه خیلی خوبه. برعکس. با شرایط من خیلی بده. بدترین راه بودو ما اصلا نمیخواستیم به اینجا برسیم. وقتی خودم نیستم کلی هزینه دکتر داروساز باید بدیم. و بینهاااااااااایت دردسر. اولین کار اینه که باید تابستون برای ویزا اقدام کنیم. یک ریسک بزرگ. امیدواریم با توجه به اینکه هنوز یک ترم از درسم مونده بهمون ویزا بدهند. بعد باید ببینم دانشگاه با  مرخصی ترم پاییز موافقت میکنه؟ بازم عقب افتادن مسیر زندگیمون تو اونطرف.نمیدونم. هیچ ایده ای ندارم. پیدا کردن مسئول فنی. قرارداد با بیمه ها. پرسنل. واای که چقدر همه اینکارها زمانبرو پر دردسره. و شاید مجبور بشیم راستین یکسال اینده ایران بمونه.بدبختی اینه که حضور من الزامی هست نه راستین. نمیدونیم. هیچی نمیدونم. یکی یکی درها داره بسته میشه. ای بابا. نباید ناامید بشم. تا اخر باید قوی بیاستم.انشاله دوباره ویزای مالتیپل بدن. فقط خداکنه حالا که به ته راه رسیدیم . تو این ته  سنگ از اسمون نیاد و کمی فقط کمی کارها بهتر پیش بره.میدونید چیه؟ اونقدر همه راهها بسته شد و به در بسته خوردیم وحشت برم داشته این یکی راه هم نشه.جدا ترسیدم و بسختی میتونم مثبت فکر کنم:((


نوشته شده در : چهارشنبه 18 فروردین 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شانس مزخرف

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،اینده از ان من ،کاروبار ،

باز هم کار بجایی رسید که غیر از تلاش کارها به شرایط گره خورده  وباز دوباره بدشانسی های من شروع شد. یعنی هر موقع میخوام مثل یک ادم منطقی و متمدن فکر کنم چیزی بنام شانس وجود نداره و همه چیز تصادفی هست و گاهی بد گاهی خوب شرایط پیش میاد انقدر یک کار ساده پیچ میخوره و از در و دیوار برام بد میاد تا کمر خم میشم و یک تعظیم بلند بالا به شانس لعنتی خودم میکنم. کاری که فکر میکردم خیلی راحت یکماهه شرش کنده بشه به بن بست خورده. اصلا مسئول مربوطه تو بهمن میگفت چندتا مشتری سراغ داره و دوسه روزه قرارداد را میبندیم و بعد هم کمیسیون اسفند و والسلام. حالا وسط فروردین هست و خریدار نیست که نیست. نه اینکه فکر کنید ما قیمت بالا میدیم. نه حاضریم بهر قیمتی بدیم ولی کاری که خیلی وقت پیش باید تموم میشد الان اصلا نمیخواد شروع بشه. یعنی وحشت کردم که این وسط چیکار باید بکنیم. ظاهرا نه پلن 1 و نه پلن 2 پیش رفت و از حالا باید بشینیم ببینیم چیکار کنیم. عجب دستی دستی مصیبتی شد. اقای شانس بابا من بهت ایمان پیدا کردم. جون هرکی دوست داری از خرشیطون پیاده شو و کمی بگذار کارها نرمال پیش بره.(وای افتادم به چرت و پرت گفتن) باور میکنید چندوقته از شدت استرس دارو میخورم و دست چپم هم گهگاه درد میگیره. همین مونده این وسط سکته هم بزنم. نه این الکی بود هیچ اتفاقی برام نمی افته فقط این وسط داره پدرم درمیاد. لعنت به این شانس. این مطلب را مینویسم که چندوقت بعد که خودم را سرزنش میکردم که چرا بدترین تصمیم ممکن را گرفتم بدونم که من این وسط تصمیم گیرنده نبودم. خودم هم میدونم هرراهی غیر از فروش یعنی مصیبت عظمی. اما هیچ چاره ای برام نمونده و مجبور شدم. وااای جدی چیکار کنم


نوشته شده در : یکشنبه 15 فروردین 1395  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هفته اخر94

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

به به به سلام بروی ماهتون.به لبخند شکفته اتان. خوبید؟ خوشید؟ دوروز دیگه عیده:) و گل و سنبل و سبزه. البته من ترجیح میدم خود جناب عید سرو کله اش پیدا نشه چرا که با اومدنشون کار وبار و نگرانی ها هم شروع میشه. همیین خماری ملس اسفندبیشتر میچسبه.بععععله جنابان دوست خدمتتون عارضم که هنوز هیچ اتفاقی  تو پروسه کاری ما نبافتاده اما یکم خودم را زدم کوچه علی چپ و گذاشتم نگرانیها برای خودشون ته بن بست مغزم هفت سنگ بازی کنن و چندوقتی الکی و کاملا دولکی با بوی بهار مست شم. یعنی بنده الان خیلی مستم:) خوب براتون بگم این هفته یکشنبه از ظهر تا شب در خدمت دوستای گل همسر و بانوانشون بودیم. یک روز صمیمی و خوب. بعد هم چهارشنبه سوری بود که رفتیم محله سابقمون. یکجورهایی محله دنج و خانوادگی هست که خانواده های گرامی از دم علاقه خاصی به ترقه و فشفشه و اتیش دارند. ما هم زدیم قاطیشون و ازاین کوچه به اون کوچه و فشفشه هامون را در کردیم. دقیقا دوسال پیش چهارشنبه سوری بعد از گشتی کوتاه تو محل، عازم رشت شدیم که از اونجا هم بریم باکو.کیا اون موقع را یادشونه؟؟؟؟اون زمان برادرم که راحترین پروسه مهاجرت را طی کرده بود داشت ساک سفر میبست که اردیبهشت بره و من که سالها در حسرت رفتن بودم چقدر نگران بودم که ایا پذیرش میگیرم. اون سال با بالا پایینهاش گذشت. امسالم که گوگوری سال خوبی بود اونهم داره تموم میشه و سال 95 از دور چشمک میزنه. نمیخوام امسال را مرور کنم و از موفقیتها یا کارهای نکرده بنویسم. اما میتونم هدفهای سال دیگه ام را لیست کنم. یک داروخانه تهران. فارغ التحصیلی با یک معدل خوب و گرفتن یک جاب افر خوب ترجیحا شهر اتلانتا. راستی یک دوست نچسب ویتنامی دارم که نفر اول کلاس بود و با معدل فکر کنم 4 سوپروایزرمون بهش پیشنهاد ادامه تحصیل پی اچ دی را داده بود اما ترجیح داده اپی تی را شروع کنه و صاف اولین مصاحبه کاریش تو اتلانتا بوده و یک کار خوب گرفته. البته همینها را هم با منقاش باید ازش در اورد و گرنه یک کلمه در مورد خودش حرف نمیزنه اما تادلتون بخواد ازتون سوال میپرسه:)  اصلا بیخیال برگردیم سر هفته. خلاصه بعد چهارشنبه سوری با دوتا دوستهای زمان دانشگاهم قرار داشتم. دخترهای فوق العاده والبته خانم دکتر که وضع مالی سوپر عالی دارند و یکجورهایی از دیدنشون در میرفتم اما اینبارخودم را جمع و جور کردم و رفتم دیدنشون و اتفاقا خیلی هم خوش گذشت. حتی یکیشون که خونه اش فرشته هست و دایم از پرستار فیلیپینی و سفرهاش هم حرف میزد نتونست روزم را خراب کنه و فقط گهکاه بخودم یاداوری کردم این دوست خوشگلم زمان خوابگاه هم که بودیم پز میداد. جالبه یا همین سفر امریکا اعتماد بنفس بهم داده یا نگاهم به زندگی عوض شده.صادقانه فکر میکنم مورد اول باشه. چون احتمالا اگه ایران بودم و همین ملاقات را داشتم تا یکماه خودم را سرزنش میکردم که چرا از لحاظ مالی انقدر درجا میزنم و پیشرفت نمیکنم.جان من حسادت نیست که اتفاقا پیشرفت دوستهام از هرنظر برام مباهاته، بیشتر شماتت خویش میباشد. قابل توجه...بچه ها درجه حسودی من کم هست. اگه هم باشه خودم بهتون میگم :))  خوب اونهم از چهارشنبه فوق العاده. پنج شنبه هم با همسری شال و کلاه کردیم زدیم به توچال. پایین که رسیدیم گفتند بالا حسابی برف اومده و تعطیل. من هم بلیط برگشت امروزم را انداختم برای شنبه و گفتم باید امسال طلسم اسکی را بشکنیم. مامانی هم دیشب بمحض شنیدن این موضوع خدمتم رسیدند که چرا نمی ایی و خلاصه باز امروز شال و کلاه بقصد فتح قله توچال. روز خیلی خوبی بود.  بغیر از اینکه خشتک راستین در همون ابتدای امر کاملا جرررررید.شانس اوردیم که لباس زیر همرنگ شلوار بود. با شال گردن کمی ابروداری کردیم و دو دوری اسکی کردیم و فرض گرفتیم مردم بشدت دارن اسکی میکنن و کسی فرصت نگاه کردن نداره البته اگه به من بود همون موقع برگشته بودم اما خوشبختانه راستین بااعتماد بنفس تموم خشتکی که لب به خنده و گاها قهقه باز کرده بود را ندید گرفت و قهرمانانه اسکی اش را ادامه داد. 4-5 باری هم بنده بشدت زمین خوردم. اما از اونجا که هردو حرفه ای نیستیم اصلا زمین نخوریم شک میکنیم:) خوب فردا ظهر هم بتنهایی عازم شهرستان هستم که به خانواده بپیوندم. امسال قراره هرکی پیش خانوادش سال را تحویل کنه. این اخرین پست امسال من میشه. پیشاپیش سال نو مبارک دوستان. امیدوارم سال پیش رو یکی از بهترین سالهای عمرتون باشه. لبتون موقع تحویل عین پسته خندون باشه. اصلا همه روزهای سالتون پسته ای باشه. 
اصلا اگه احیانا پسته در بسته شد، دواسکی باز شجاع امروز را بیاد بیارید:)) 


نوشته شده در : جمعه 28 اسفند 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اشفته

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،غرانه ،

نمیدونم درباره چی بنویسم. خیلی چیزها و هیچی. کم کم که بتاریخ رفتنمون نزدیک میشیم. فکر کارهای اونطرف بیشتر میاد تو ذهنم. زندگی اونطرف که هنوز رسما شروع نشده و با این رفت و اومدهای مکرر نمیخوتد پا بگیره. کم کم دلم میخواد اونطرف را به یک سرانجامی برسونم. اما متاسفانه حتی نمی تونم براش برنامه بریزم . مثلا خیلی دلم میخواست تابستون یک اینترنشیپ بگیرم اما بخاطر بلاتکلیفی اینطرف عملا نشد اقدام کنم. یکماه و نیم دیگه عازمم . اما هنوز نمیدونم این سفر اخر امسالم به ایران خواهد بود یا باید تیرماه برگردم. هرچند کارها بسمتی داره پیش میره که 70-80% احتمالا باید برگردم. چقدر بد. جدا از هزینه سنگین رفت و اومد. بلاتکلیفی و فرصت خیلی محدود برای کارهای ایران. ایا مجبور میشیم دوباره ریسک کنیم و برای ویزا اپلای کنیم؟ داره فروردین میرسه و هنوز خیلی چیزها را نمیدونم. از اونطرف حتی نمیدونیم باید یک خونه سابلتی برای یکماه و نیمی که هستیم پیدا کنیم یا یک خونه یکساله. اگه یکساله پیدا کنیم باید نرسیده برای مدتی که برمیگردیم ایران مستاجر پیدا کنیم. سعی میکنم قوی باشم. سعی میکنم مثبت باشم. سعی میکنم به این مسایل فکر نکنم. و ببینم تا قبل رفتنمون چه اتفاقهایی می افته اما کمتر موفق میشم. بغیر از پارسال که تا حدی ارامش نسبی موقع عید داشتیم امسال هم عیدمون با استرس و نگرانی و ناراحتی شروع میشه. یک جور برادر کوچیکه سال 93 که قرار بود مهاجرت کنیم. قرار بود تابستون من امتحان جامع بدم. حالا موندم با این اوضاع و احوال اون را چیکار کنم. شاید هم بهتره نگرانیها را الویت بندی کنم. بزرگ و کوچیک. کوچیکها را بگذارم کنارو نگران بزرگهاش باشم. اینطوری مغز اشفته من هم کمی سبکتر میشه. موفق میشم. از پس این یکی هم برمیام. هرچند خیلی سنگین و ازاردهتده هست اما این هم میگذره.مسخره هست همونطور که این سه ماه مفت گذشت و هیچ غلطی نکردم. مثبت باش اسمان. اخرش یک اتفاقی میافته. من هر کاری ازدستم برمیاد انجام میدم و کوتاهی نمیکنم.


نوشته شده در : شنبه 22 اسفند 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic