پیش به سوی ساختن اینده
فعلا
اینطوریاست
گفتم یک نیمچه پستی بگذارم شما دوستهای خوبم را هم از وضعیتم باخبر کنم. در کل خوبم. کارهام داره به خوبی پیش میره و کم کم نگرانیها بر طرف میشه. البته اونی نشد که میخواستم اما باز هم خوبه. حالا که نگرانیهام برطرف شده شروع کردم برای خودم وقت گذاشتن. از هفته دیگه صبحها میرم سر کار وعصرها میرم ورزش و کلاسهای مختلف کامپیوتر. از ورد گرفته تا اکسل پیشرفته و اکسس و اس پی اس اس. حتی یکی دو کلاس تخصصی هم ثبت نام کردم که احتمالا تو مرداد. تو وقتهای ازادم هم کمابیش دارم زبان میخونم. راستین هم برگشت تهران و اونهم حسابی فعال شده. ورزش میره و چتدتا دوره تخصصی ثبت نام کرده. درواقع برای اینده اش بین دو رشته و شغل مونده که کدوم را ادامه بده اما فکر میکنم این کلاسها باعث بشه که تا اخر تابستون به قطعیت برسه. نمیخواهیم این سری خودمون را با رفت و اومد بین شهرستان و تهران خسته کنیم و احتمالا تا شروع اون چندتا دوره تهران نمیرم. خلاصه داریم یک جورهایی خودمون را برای زندگی اونطرف اماده میکنیم . راستش وقتی که میخواستیم ایران برگردیم. اصلا دلم نمیخواست برگردیم و الان هم که اینجام باز رفتن برام سخته. خصوصا که میدونم این سری یک دوره خیلی طولانی خواهد بود. البته امیدوارم راستین بتونه ویزا بگیره و راحت رفت و اومد کنه. موندم بنده خداها دانشجوهایی که ویزای سینگل میگیرن چطور طاقت میارن! امیدوارم من هم به شرایط دوری راحت عادت کنم. شب همگی بخیر
رعد و برق
مهم نبود که تو این چندماه گهگاهی همکلاسیهام تو گروهی که عضوشم راجع به امتحانات حرف میزدن. مهم نبود که به امتحان جامع نرسیدم و الان باید با یک گروه دیگه امتحان بدم و هولش را دارم.مهم اینه که الان میتونستم فارغ التحصیل بشم و لباس بپوشم و کلاه رو سرم بگذارم و مرحله دیگه ای از زندگیم را شروع کنم .این چندروزه فیس پر شده از عکسهای فارغ التحصیلی همکلاسیهام . کارم شده لایک کردن و تبریک گفتن. یک ترم عقب افتادم مهم نیست اما واقعا احساس میکنم جای من هم میتونست تو اون عکسها و تو مراسم باشه. درواقع میترسم حتی ترم دیگه هم فارغ التحصیل نشم . باز هم یکسال عقب افتادن در کل مهم نیست اما میترسم روی رزومه و کارم و نظر استادها تاثیر بگذاره. در کل حس بدی داره لایک کردن و تبریک گفتن در حالی که تو انتظار بدون کار مفید نشستی
مسافر مهاجرنما
یکسری وسیله باید میبردم انباری. وقتی به انباری سر میزنم و وسایل خونه ام را میبینم که توی چندتا کارتن چیده شده واقعا دلم میگیره. کارتنهایی که راستین با دقت بسته بندی کرده بود و اماده فرستادن به امریکا بود ولی وقتی من رسیدم به اون سر دنیا و شرایط زندگی تو امریکا را دیدم پیغام فرستادم نیاره و سرنوشت کارتنها به انبار ختم شد. برادرم فقط چند ماه قبل من رفت کانادا. مهاجرتی اقدام کرده بود. تمام وسایل زندگیش را غیر از اسبابهای بزرگ فرستاد کانادا. وقتی تصویری باهاش حرف میزدیم همون فرش و همون بشقاب و وسایل تزیینی همیشگی را میدیدیم. انگار فقط از خونه ای به خونه دیگه اسباب کشی کرده باشه. همچین تصویری من از مهاجرت داشتم. یک خونه میگیریم و تمام وسایل بغیر از بزرگها را میبریم. توی یک سرزمین دیگه کار میکنیم و درس میخونیم و زندگی میسازیم. اصلا فکر نمیکردیم زندگیمون به دوسه تا بشقاب و دوتا تشک سفری و یک موکت دو در یک و تلاشی طولانی برای رسیدن به اقامت ختم بشه. اررره دیدن وسایلی که یکروز با دقت و وسواس خریداری شده و الان توی انباری خاک زمان را میخوره سخته. ویزای امریکا را تو پاسپورتم دارم. اما به اندازه سر سوزنی احساس یک مهاجر را ندارم. درواقع بیشتر حسم مثل یک مسافر هست . مسافری با سه چهارتا چمدون لباس و یک مشت کارتن تو انباری ایران و یک مشت کارتن دیگه تو انباری در امریکا. من مسافری هستم که هنوز با هیجان منتظر نتیجه لاتاری هست و تا مدتها بعدش فروم را میخونه و مشتاقانه نگاه میکنه چه کسانی بلیط اقامت یا همون گرین کارت را برنده شدند. کسی که هنوز به سایتهای مهاجرتی سر میزنه چون هنوز بعد از ده سال فقط یک مسافره. نه یک مهاجر. کسی که باز هم امسال مشاوره مهاجرت کانادا را رفت تا ببینه میتونه همزمان برای کانادا اقدام کنه تا اگر بدلیلی راه امریکا به سر انجام نرسید راه و مسیر دیگه ای برای رسیدن داشته باشه. که متوجه میشه درسته تقریبا انگیزه ده سال پیش را کم و بیش داره اما برنامه های مهاجرتی به انگیزه کار نداره و رقم سن براش ملاکه. خلاصه مسیری که شروع کردیم مسیز اول و اخره. یا موفقیت و اجازه خانه ساختن در کشوری دیگه یا شکست و برگشت و شروع از صفری دیگه.
هفته اخر سفر دوم به ایران
یکشنبه عصر وقتی خریدار مطمئن گفت که قبل رفتنمون نمیتونه قرارداد ببنده کارهام را کردم و دوشنبه اومدم تهران. از سه شنبه هم بدون استرس شروع به جمع و جور و خرید و کمی کار اداری و دیدن دوست و اشنا کردیم. حالا امروز از لیزر که برگشتم میبینم اقای خریدار پیام داده من اگه امروز مکانی را اجاره کنم شما فردا میتونید برگردید شهرستان برای قرارداد ؟ پبغام دادم باشه حرفی نیست. بعد زنگ زدم باز میگه نه فردا نمیتونم قرارداد ببندم شما بیایید فرمها که مثلا چیزی مثل (مبایعه نامه خانه ) هست را امضا کنید بگذارید پیش خانواده بعد تا شما نیستید خانواده بجای شما قرارداد را ببندن. گفتم نه باشه برید فرمها را بگیرید بفرستید من امضا میکنم میگذارم پیش خانواده. میگه نه خود خانواده برن فرم بگیرن.گفتم نه اینطور که نمیشه هرموقع خواستید پدرم وکالت دارن میان پای قرارداد. بهرحال اگه بخواهید فردا و حداکثر شنبه صبح بتونم بیام شهرستان خود قرارداد را ببندم. باز میگه بگذارید من ببینم مکان را میتونم امروز عصر اجاره کنم و تا دوساعت دیگه خبرتون میکنم.یعنی این دکتر با این هم خدا خواستن و هم خرما خواستنش داره ما را میکشه. هم میخواد تا لحظه اخر قرارداد نبنده که خدای نکرده زودتر چک نده. هم میخواد ما را ازدست نده و یکجورهایی معامله کنه. البته بهش حق میدم این گپ دوماهه تا تیر هم زیاده اما ما که حرفی نداریم و همه جوره داریم همکاری میکنیم. حالا امشب با اینکه قرار بود مهمونی داشته باشیم اما نشستیم پای تلفن که ببینیم دکترجان تا یکی دوساعت دیگه چی قصد میکنن و اگه دلشون رضا داد ما همین شبانه برگردیم شهرستان و فردا اونجا باشیم و دوباره یا فردا یا جمعه برگردیم تهران. راستش حرفی از اینهمه رفت و اومد نیست یا اینکه تا همین الان هم دودله و دست و دلش نمیره زودتر چک بده. میترسم پامون برسه شهرستان بعد دوباره پشیمون بشه. ما هم چون تنها خریدار موجوده مجبوریم با هر ناز ایشون بسازیم.اینم از داستان ما تا امروز و یا شنبه. شنبه شب هم پرواز و مدتی دور شدن از مشکلات اینجا و البته عوض شدن پرده و شکل و شمایل زندگی و سر و کله زدن با مشکلات اونجا. راستی اتاق هم فعلا اتاق یکی از همکلاسیهام (ویتنامی) را اجاره کردم که کار پیدا کرده و داره میره اتلانتا. تخت و کمد هم داشت قیمت خوبی میداد دوسه ماه پیش که فکر نمیکردیم دوباره مجبور به برگشت باشیم دورادور ازش خریدیم. اخه قیمتش مناسب بود و خیلی تمیز بود و میشد بخاطر تمیزی و نداشتن حشره مشره بهش اعتماد کرد. اما چه فایده .احتمالا تا تیر که دوباره قراره برگردیم نتونیم بفروشیم و مجبور بشیم بگذاریم دم در:( اینم از شانس گندیده ما هست
در انتظار
همینطوری
جمعه هست و چیزی به رفتنم نمونده، هنوز خونه پدر و مادرم هستم و قراره تا اواسط هفته اینجا بمونم. امید داریم كه شاید لحظه اخرخریدارتصمیم به بستن قرارداد بگیره و مسیر كم ریسك جلو بره، متاسفانه خریدار هنوز دودل هست و عقد قرارداد را منوط به پیدا كردن جای مناسب كرده. اصلا بیخیال، در كل خوبم ومنتظررفتنم، شاید هم بهتره بگم یكجور قاطی پاتیم، از همون دردهای بی درمان كه ادم حتی نمیدونه چه دردی داره، نمی دونم اون هم حل میشه، خوب از جزییات مسخره بگم، جلسه اخری كه رفتن لیزر صورتم سوخت و الان اندازه یك ناخن رو صورتم لك افتاده :( چهارشنبه هم رفتم رنگ مو كه رنگ روشن میخواستم موهام نارنجی شد دوباره رنگ كرد حالا موهام حتی از قبلم تیره تر شده :( اون روز چیزی نگفتم اما تصمیم دارم فردا باز برم گله كنم این چه نوع رنگ زدنه؟ شاید هم برای بار سوم رنگ كنم، جالبه خیرسر، یعنی یكی از بهترینها هم هست . میدونید بچه ها احساس میكنم كمی با وبلاگم غریبه شدم، سه سالی هست مینویسم اوایل راحت از همه چی مینوشتم اما جدیدا خودسانسور شده ام. امیدوارم باز بتونم راحت بدون ترس از قضاوت بنویسم
دوهفته
سلام تا دوهفته دیگه با یك چمدون كوچیك عازم یك سفر كوتاه به امریكا هستیم، سفر یكماه و نیمه، البته تو همین فرصت كوتاه باید یك درس سه واحدی بگیرم و امتحانش را بخوبی پاس كنم، خوب من تو جزوه نویسی فاجعه ام، حتی به فارسی هم نمی تونم خوب جزوه بردارم برای همین تو نبود همكلاسیهام و جزوه هاشون كه فارغ التحصیل شده اند امیدوارم به مشكل برنخورم، بچه ها اكثرا فارغ التحصیل شده اند و بعضیهاشون هم جاب افربرای كار گرفته اند:) خوبه، امیدوارم موفق باشند و روزی قسمت من هم بشه، البته یكم اعتمادم را به خودم ازدست دادم، خوب اخه عملكرد اسمان تو دوره تحصیل خیلی خوب نبوده، معدلم متوسط هست و راستش دانشگاهم پذیرش پی اچ دی ام را برای فال ٢٠١٦ رد كرد، در كمال شرمندگی ریجكت شدم، البته سوپروایزرم میگفت معدلم كافیه و نمیدونم این ریجكت شدن به علت این هست كه من تا اونموقع درسم تموم نشده یا كلا من را مناسب ادامه تحصیل ندیدند؟ وایا شانسی برای اسپرینگ ٢٠١٦ دارم یا بكل باید تصمیم دیگه ای بگیرم. بیخیال. راستش با این نتیجه ازگرفتن جاب افرهم ترسیدم، میترسم تو فرصت سه ماه ای كه بعد فارغ التحصیلی میدن نتونم موفق بشم، خوب بیخیال، فعلا كه تا اونموقع خیلی مونده؛) دیگه براتون بگم كه تا همین چندوقت پیش اصلا دلم برای امریكا تنگ نشده بود، حتی به زندگی سبك ایرانی هم عادت كرده بودم و تغییر وضعیت برام سخت بود اما الان یكهفته ای هست كه دلم می خواد برگردم و زندگی ام را شروع كنم، شاید هم بهتره بگم مسیری را كه انتخاب كردم ادامه بدم. تو این مدت شناخت دیگه ای هم از راستین پیدا كردم، بااینكه وقتی امریكا هستیم راستین خیلی بیشتر از من خودش را با اونجا تطبیق میده و به اصطلاح حال میكنه اما فهمیدم اگه تو ایران پولداربود هیچوقت اونطرف را انتخاب نمی كرد در عوض فكر میكنم من درهرصورت بازبرمیگشتم. راستین بااینكه همراه خوبی برای من بوده و هست اما وقتی احساس میكنم دارم اونرا از علائق و خانواده اش جدا میكنم حس عذاب وجدان امیخته با عصبانیت را دارم و همین رو روابطم هم كمی تاثیر گذاشته. باز هم بیخیال، دیگه براتون بگم در مورد داروخانه ریش و قیچی امون دست خریدار افتاده، تا اخرهفته معلوم میشه ایشون میان پای معامله یا معامله به تیرماه موكول میشه ،البته ما هم كاملا بی نقش نبودیم چون راستین میگه منطقیه تا تیرماه و دیدن نتیجه تهران صبر كنیم. بااینحال اگه خریدارقصد معامله تو اینهفته را داشته باشه جلو میریم، اینهم برنامه های من
پرریسک یا کم ریسک؟
خوب این چندوقته شرایط کمی عوض شده و با شرایط جدید ما دوباره تو مرحله تصمیم گیری قرار گرفتیم. اول از همه بگذارید بگم خریدار پیدا کردیم:) البته ایشون کمی زرنگ هستند و کمی شرط و شروط گذاشتند. اما شرط گذاشتن ایشون باعث شد ما هم راههای جدیدی در نظر بگیریم. خوب گفته بودم که توی خرداد معلوم میشه اخرش پروانه تهران به من تعلق میگیره یا نه. البته خود پروانه مرداد یا شهریور یا حتی مهر به دستمون میرسه. احتمال رسیدن پروانه هم 60% هست. نکته دوم این که سه ماه دیگه هم میشه پروانه شهرستان را تمدید کرد:)) اما این سه ماه اخرین مهلت هست و دیگه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست.نکته سوم این که چون در حال تحصیل هستم و هنوز نیم ترم تا پایان درس مونده درصورت اقدام برای ویزا بالای 95% ویزا میدن.حالا شرایط خریدارمون چی بود. دو حالت برامون در نظر گرفت. قیمت روز اما با مهلت تاسیس تا اخر مرداد یاااااا بیست میلیون زیر قیمت بازار اما با مهلت کوتاه دوماهه تا خرداد. حالا ما داریم به چی فکر میکنیم و چه گزینه هایی را در نظر گرفتیم؟
1-به قیمت روز بفروشیم و بریم (کم ریسک)
2-از شرط دو خریدار استفاده کنیم ومنتظرنتیجه پروانه تهران که تو خرداد اعلام میشه بمونیم اما با این اقا صحبت کنیم که بشرطی که پروانه تهران به ما نرسید بیست میلیون زیر قیمت بازار اما با مهلت کوتاه تیر تا مثلا شهریور یا مهر. سودش برای ایشون اینه که تا اونموقع قیمت پروانه خیلی پایین اومده و خوب برای ما ضرر حساب میشه. خوب اگه پروانه تهران را دادند بازباید ترم پاییز را مرخصی بگیرم وبرای ویزا هم اقدام کنیم اما داروخانه را بزنیم و بریم(پرریسک)
خوب داریم فکر میکنیم و هنوز تصمیم نگرفتیم.متاسفانه احتمال پروانه تهران را مطمئن نیستیم. مسئولش میگفت لب مرزید. بعد اگه تصمیم گرفتیم باید ببینیم خریدار حاضره شرطش را به دوماه دیرتر موکول کنه.
این هم از زندگی پرماجرای اسمان. اصلا باید اسم این وب را بگذارم اسمان و فکرها و تصمیمهاش
تیک تاک و هیچی
رسیدن به ته راهکارها
بعداز کلی گریه با سردرد در خدمتونم. خوب اون راه اخرهم نشد. فکر میکردم میشه اما نشد. دیگه هیچ راه و نقشه خوب دیگه ای نداریم. قیمت را کاملا شکستیم و منتظر خریدار نشستیم. هرچند دیگه فرصت چندانی برای اینکارهم نمونده. اخرین راه حل تاسیس خود داروخانه هست. مکافات.بدترین راه. یعنی باید از فردا بگردیم دنبال جا. فکر نکنید زدن داروخانه خیلی خوبه. برعکس. با شرایط من خیلی بده. بدترین راه بودو ما اصلا نمیخواستیم به اینجا برسیم. وقتی خودم نیستم کلی هزینه دکتر داروساز باید بدیم. و بینهاااااااااایت دردسر. اولین کار اینه که باید تابستون برای ویزا اقدام کنیم. یک ریسک بزرگ. امیدواریم با توجه به اینکه هنوز یک ترم از درسم مونده بهمون ویزا بدهند. بعد باید ببینم دانشگاه با مرخصی ترم پاییز موافقت میکنه؟ بازم عقب افتادن مسیر زندگیمون تو اونطرف.نمیدونم. هیچ ایده ای ندارم. پیدا کردن مسئول فنی. قرارداد با بیمه ها. پرسنل. واای که چقدر همه اینکارها زمانبرو پر دردسره. و شاید مجبور بشیم راستین یکسال اینده ایران بمونه.بدبختی اینه که حضور من الزامی هست نه راستین. نمیدونیم. هیچی نمیدونم. یکی یکی درها داره بسته میشه. ای بابا. نباید ناامید بشم. تا اخر باید قوی بیاستم.انشاله دوباره ویزای مالتیپل بدن. فقط خداکنه حالا که به ته راه رسیدیم . تو این ته سنگ از اسمون نیاد و کمی فقط کمی کارها بهتر پیش بره.میدونید چیه؟ اونقدر همه راهها بسته شد و به در بسته خوردیم وحشت برم داشته این یکی راه هم نشه.جدا ترسیدم و بسختی میتونم مثبت فکر کنم:((
شانس مزخرف
باز هم کار بجایی رسید که غیر از تلاش کارها به شرایط گره خورده وباز دوباره بدشانسی های من شروع شد. یعنی هر موقع میخوام مثل یک ادم منطقی و متمدن فکر کنم چیزی بنام شانس وجود نداره و همه چیز تصادفی هست و گاهی بد گاهی خوب شرایط پیش میاد انقدر یک کار ساده پیچ میخوره و از در و دیوار برام بد میاد تا کمر خم میشم و یک تعظیم بلند بالا به شانس لعنتی خودم میکنم. کاری که فکر میکردم خیلی راحت یکماهه شرش کنده بشه به بن بست خورده. اصلا مسئول مربوطه تو بهمن میگفت چندتا مشتری سراغ داره و دوسه روزه قرارداد را میبندیم و بعد هم کمیسیون اسفند و والسلام. حالا وسط فروردین هست و خریدار نیست که نیست. نه اینکه فکر کنید ما قیمت بالا میدیم. نه حاضریم بهر قیمتی بدیم ولی کاری که خیلی وقت پیش باید تموم میشد الان اصلا نمیخواد شروع بشه. یعنی وحشت کردم که این وسط چیکار باید بکنیم. ظاهرا نه پلن 1 و نه پلن 2 پیش رفت و از حالا باید بشینیم ببینیم چیکار کنیم. عجب دستی دستی مصیبتی شد. اقای شانس بابا من بهت ایمان پیدا کردم. جون هرکی دوست داری از خرشیطون پیاده شو و کمی بگذار کارها نرمال پیش بره.(وای افتادم به چرت و پرت گفتن) باور میکنید چندوقته از شدت استرس دارو میخورم و دست چپم هم گهگاه درد میگیره. همین مونده این وسط سکته هم بزنم. نه این الکی بود هیچ اتفاقی برام نمی افته فقط این وسط داره پدرم درمیاد. لعنت به این شانس. این مطلب را مینویسم که چندوقت بعد که خودم را سرزنش میکردم که چرا بدترین تصمیم ممکن را گرفتم بدونم که من این وسط تصمیم گیرنده نبودم. خودم هم میدونم هرراهی غیر از فروش یعنی مصیبت عظمی. اما هیچ چاره ای برام نمونده و مجبور شدم. وااای جدی چیکار کنم
هفته اخر94
اشفته