نمیدونم درباره چی بنویسم. خیلی چیزها و هیچی. کم کم که بتاریخ رفتنمون نزدیک میشیم. فکر کارهای اونطرف بیشتر میاد تو ذهنم. زندگی اونطرف که هنوز رسما شروع نشده و با این رفت و اومدهای مکرر نمیخوتد پا بگیره. کم کم دلم میخواد اونطرف را به یک سرانجامی برسونم. اما متاسفانه حتی نمی تونم براش برنامه بریزم . مثلا خیلی دلم میخواست تابستون یک اینترنشیپ بگیرم اما بخاطر بلاتکلیفی اینطرف عملا نشد اقدام کنم. یکماه و نیم دیگه عازمم . اما هنوز نمیدونم این سفر اخر امسالم به ایران خواهد بود یا باید تیرماه برگردم. هرچند کارها بسمتی داره پیش میره که 70-80% احتمالا باید برگردم. چقدر بد. جدا از هزینه سنگین رفت و اومد. بلاتکلیفی و فرصت خیلی محدود برای کارهای ایران. ایا مجبور میشیم دوباره ریسک کنیم و برای ویزا اپلای کنیم؟ داره فروردین میرسه و هنوز خیلی چیزها را نمیدونم. از اونطرف حتی نمیدونیم باید یک خونه سابلتی برای یکماه و نیمی که هستیم پیدا کنیم یا یک خونه یکساله. اگه یکساله پیدا کنیم باید نرسیده برای مدتی که برمیگردیم ایران مستاجر پیدا کنیم. سعی میکنم قوی باشم. سعی میکنم مثبت باشم. سعی میکنم به این مسایل فکر نکنم. و ببینم تا قبل رفتنمون چه اتفاقهایی می افته اما کمتر موفق میشم. بغیر از پارسال که تا حدی ارامش نسبی موقع عید داشتیم امسال هم عیدمون با استرس و نگرانی و ناراحتی شروع میشه. یک جور برادر کوچیکه سال 93 که قرار بود مهاجرت کنیم. قرار بود تابستون من امتحان جامع بدم. حالا موندم با این اوضاع و احوال اون را چیکار کنم. شاید هم بهتره نگرانیها را الویت بندی کنم. بزرگ و کوچیک. کوچیکها را بگذارم کنارو نگران بزرگهاش باشم. اینطوری مغز اشفته من هم کمی سبکتر میشه. موفق میشم. از پس این یکی هم برمیام. هرچند خیلی سنگین و ازاردهتده هست اما این هم میگذره.مسخره هست همونطور که این سه ماه مفت گذشت و هیچ غلطی نکردم. مثبت باش اسمان. اخرش یک اتفاقی میافته. من هر کاری ازدستم برمیاد انجام میدم و کوتاهی نمیکنم.
نوشته شده در : شنبه 22 اسفند 1394 توسط : اسمان پندار. .
عزیزم به نظرم بشین فکر کن همه مبنا ها رو بزار کنار و فقط به 3 چیز فکر کن
موندن و نتایج
رفتن و نتایج
یا
موندن و نتایج بعدش رفتن و نتایج
به نظرم 3 اصولی تره آسمان جان بهت خیلی هم فشار نمی یاد اینطوری