امروز:

ارزوهای 99

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام به همه دوستان.
دو سه هفته ای هست ننوشتم ولی احساس میکنم خیلی وقته. تقریبا از زمان قرنطینه تو نیویورک. با اینحال زمان برام خیلی زود گذشته. بعد مدتهای مدید هم از  لپ تاپ برای نوشتن وبلاگ دارم استفاده میکنم و چون تو پیداکردن کلیدها کندم رشته کلامم پریده. عادت کرده بود تو رفت و اومد به مدرسه و تو مترو و با موبایل بنویسم و انگار عادت وبلاگ نویسی ام به مترو های نیویورک گره خورده که الان با مغز خالی مشغول تایپم. یکی از شما خواننده های عزیز که تو اینستا دنبالم میکنم بهم پیام داد که مدتها هست وبلاگ را نخونده و توصیه میکرد تو اینستا بنویسم. اما من فکر میکنم حال و هوای نوشتن با  وبلاگ زمین تا اسمون با اینستا فرق داره. البته بقول همون دوست اینستا یعنی ظاهر ادمها و وبلاگ یعنی باطن. مسلما ظاهر میتونه خیلی پراب و رنگ تر از باطن باشه درصورتیکه ها ابرهای تاریک بیشتر تو صفحه باطن به چشم میخوره. هرچند اکثر اوقات خود اسمان ابی با دل افتابی داریم. خلاصه فکر میکنم نه اینستا نه وبلاگ نمیتونه واقعیت یک ادم را نشون بده. شما بگید اگه قرار به انتخاب بود کدوم را بیشتر میپسندیدید؟
خوب بریم سراغ این اوقات. قبلا هم اینرا نوشته بودم که اگه مساله مرگ و سلامتی ادمها نبود من از این دوران خیلی لدت میبردم. میدونید این دوره قرنطینه برای من حکم یک روز برفی داره که مدرسه ام تعطیل شده. صبحها تقریبا سرساعت همیشگی بیدار میشم کمی گفت و گو با خانواده و بعد میافتم به کار روی نوشتن پیش دفاع و مقاله خونی و یادگرفتن R و سریال دیدن و ورزش ( البته سالهاست دیگه اون دختر قلمی به لطف دست پخت عالی راستین نیستم) اما سعی میکنم ورزش را هرچنداصلا دوست ندارم تو برنامه روزانه ام حفظ کنم. کلا از بدنی که تناسبش با ورزش ساخته شده لذت میبرم. خلاصه با حذف 2-4 ساعتی که تو رفت و امدو خستگی در کردن رفت و اومد تو راه دانشگاه میگذشت کلی میتونم مفیدتر کار کنم و همین استفاده مفید از وقت و روزم باعث شده حس خوبی به خودم پیدا کنم و در کل از دوران قرنطینه لذت ببرم. حتی تصمیم داشتم کلاس مجازی ابرنگ را شروع کنم اما دیدم بهتره چندماهی این دوره را عقب بندازم تا از شر پیش دفاع و دفاع خلاص بشم و درسم تموم بشه تا بتونم درست و حسابی روی این علاقه ام وقت بذارم. 
امسال روز عید خیلی دنبال مطلب و یا فیلمی از عید سال پیش گشتم تا یادم بیاد ارزوهام برای سال 98 چی بوده و به چندتاش رسیدم. هیچی پیدا نکردم. خلاصه تصمیم گرفتم اینجا ارزوهای امسالم را مستند کنم تا سال دیگه دنبالش نگردم. 
1- احتمالا 140 را تو همین اپریل فایل کنیم و جوابش تا مهر و ابان بیاد و راستین بعد از گرفتن نتیجه 140 دو ماهی بره ایران دیدن پدرش.
2- میخوام سال دیگه عید گرین کارت را تو دستم داشته باشم یا حداقل 485 را فایل کرده باشم و منتظر نتیجه اش باشم.
3- راستین با گرفتن ead کارت اجازه کار پیدا میکنه و باید کار تو زمینه دلخواهش را شروع کنه. راستین الان داره دوره های انلاین تو دوتا رشته مجزا را همزمان میگذرونه و به هردوش بشدت علاقه داره و احتمال موفقیتش تو هردو زیاده. احتمالا مدتی یکیش کار فرعی بشه و بعد از کسب تجربه تبدیل به کار اصلیش.
4 خودم تا اخر می پیش دفاع را انجام بدم و تا اخر تابستون دفاع کنم.
5- باید اونقدر تو فارماکوکینتیک قوی شده باشم و به اندازه مدیر این بخش( سنیور ساینتیست) اطلاعات داشته باشم و همزمان بتونم در سطح بالا مدل فارموکینتیک ( فرمولهایی که پخش دارو) را تعریف میکنه بنویسم و تو R و نرم افزارهای رشته فارماکوکینتیک اجرا کنم
5- یکی از تصمیم های خیلی مهم و از کارهای خیلی سختی که میخوام امسال انجام بدم بچه دار شدن هست. خوب گفته بودم که من اصلا حس مادرشدن و بچه دار شدن نداشتم و ندارم. سالها صبرکردم اما حسش نیومد که نیومد. تکلیف راستین هم با خودش معلومه و اصلا بچه دار شدن را دوست نداره. میمیونه من. از سبک زندگی الانمون راضی و خوشحالم اما سعی کردم اینده با شغل ثابت و روزهای یکنواخت را با بچه و بدون بچه تصور کنم و به نظرم با بچه پر اب و رنگ تر و پر انگیزه تر رسید. خلاصه مدتهاست میدونم که تو اینده باید بچه داشته باشیم و از طرفی سن من واقعا اجازه نمیده بیشتر صبر کنم. 42 سال برای خیلی ها خیلی هم دیر شده. خلاصه تصمیم خیلی وحشتناکی برای هردومون هست. اما احتمالا تابستون قبل یا بعد اینکه نتیجه 140 اومد بچه دار بشم ( قیافه ترسیده) و سال دیگه با یک شکم قلنبه و احتمالا اخلاق کاملا سگی ( نتیجه هورمونهای به هم ریخته) سال تحویل داشته باشیم. 
خوب این هم لیست ارزوهای من برای سال 99. به امید اینکه همه اش به نتیجه برسه.
دوست داشتید شما هم ارزوهاتون را تو کامنت اینجا ثبت کنید سال بعد برمیگردیم با هم میخونیمش :)


نوشته شده در : یکشنبه 17 فروردین 1399  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ماه دوم بازگشت به ایران

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام به همه دوستهای خوبم. چند وقتی هست پست جدید نگذاشتم. روزها هم که مثل برق و باد میگذره. ماه اول که بخاطر حضور خانواده برادرم و مسافرت به شمال اهسته تر گذشت اما ماه دوم که همین جناب تیر باشه چون خونه بودم خیلی سریعتر گذشت. این چندروز هم که تهران هستم حسابی خوش گذشته و همه اش به مهمونی و دیدن دوستان و فامیل بوده. خوشبختانه کم کم از لحاظ ذهنی یواش یواش داریم اماده بخش دوم سفر به امریکا میشیم و نسبت به روزهای اول  رسیدنمون امادگی بیشتری برای رفتن داریم. امسال هم که صد در صد سال سختی خواهد بود. خصوصا نیمه اول که من امتحان جامع دارم و باید سعی کنم کار پیدا کنم. درواقع یکجورهایی تا قبل از عید شمسی خودمون بایددرخواست کار را گرفته باشم.و فکر کنم روزهای استرس زای زیادی داشته باشم.  در مورد ادامه تحصیل هم تصمیم خودم را گرفتم. فعلا این دوسال را میگذرونم و وارد بازار کار میشم تا کمی زندگیمون سر وسامون بگیره و به گرین کارت نزدیکتر بشیم و بعد در مورد بقیه اش فکر میکنم. از اینطرف خوشبختانه امسال قراره  کمی تغییر و تحولات تو بخش کاری من تو ایران پیش بیاد. هرچند خیره و خیلی وقته منتظر این خبر هستم اما این تغییرات مستلزم حضور خودم تو ایران هست و متاسفانه تاریخ این تغییرات مشخص نیست و من نمیتونم از حالا براش برنامه بریزم.حتی نمیدونم صد درصد هست یا نه . مثلا اگه میدونستم تو پاییزه نیمه اول را مرخصی میگرفتم و همین جا میموندم.کما اینکه قرار بوده تابستون باشه اما تاحالا عقب افتاده خلاصه امیدوارم کمترین تداخل را با درس من داشته باشه و مجبور به رفت و امد زیاد نشم یا خدای نکرده مجبور نشم هم پول یک ترم را بدم هم ترم را تموم نکنم. موضوع هم که خیلی خیلی کار اداری سنگین داره.باز هم ارزو میکنم براحتی قضیه تموم بشه و خیلی پیجیده و سنگین نباشه و خلاصه اذیتم نکنه. دیگه براتون بگم این چند وقت که ایران هستیم. دنبال جور کردن وام برای رفتنیم. راستین میگه تو ذهنت را نگران این کار نکن و این قضیه را بمن بسپار. امایکم نگرانم چون داریم به تاریخ رفتنمون نزدیک میشیم ووام سنگینی هم باید بگیریم و هنوز کارهاش تموم نشده. وام گرفتن تو ایران هم که کار حضرت فیله. پارسال برای رفتن سه دونگ خونه امون را به پدرم فروختیم اما ایشون نمیتونه بقیه خونه را بخره تا پول رفتنمون جور بشه و مشتری هم که تو این بازار راکد برای خونه پیدا نمیشه. پس چاره ای جز وام نداریم .بیخیال. امیدوارم خیلی زود جور بشه. راستی امسال دوتا از خواننده های گلم هم دارن میان امریکا. یکیشون برنده خوش شانس لاتاری بوده و اون یکی خانم گل هم دانشجویی میره. برای هردوشون ارزوی سالی همراه با شانس و موفقیت دارم و امیدوارم سال خیلی خوبی پیش رو داشته باشن و به ارزوهاشون برسن. پس به امید موفقیت این دوعزیز تو مسیر جدید و به امید موفقیت و شادی تک تک شما تو ایران و با ارزوی موفقیت خودم تو مسیر مهاجرت :*

 


نوشته شده در : دوشنبه 22 تیر 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

حس و حال

» نوع مطلب : من و خودم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام به همگی. خیلی خیلی ممنون بابت کامنت و تبریک تولد.  خیلی خیلی خوشحالم کردید. بچه ها ببخشید بدلیل حفظ ایمنی اول یک پست بگذارم اگه سر و کله کسی پیدا نشد کامنتها را هم جواب میدم دوستهای خوبم.

خوب تو این مدت کار خاصی نکردم. چندروزی هست که راستین پیشمه و هفته دیگه من میرم تهران و بعد برگردم یک سر و سامونی به برنامه هام بدم که خیلی خیلی سریع این زمان میگذره و من هنوز تشنه ایران و اسودگی خاطر اینجا هستم. میدونم که خیلیها اینجا را میخونن تا در مورد مهاجرت و اخر و عاقبتش بیشتر بدونن. شاید بهتره امروز هم کمی در مورد حس و حالم بعد از برگشت حرف بزنم. میدونید دوستان بعضیهاتون که از اول با من هستید از اشتیاق تندو تیز من برای رفتن باخبرید. اگه هم جدیدا با من اشنا شدید. بد نیست یکی دو پست قدیمی بخونید تا دستتون بیاد با چه ممل امریکایی طرفید. البته من خودم این فیلم را ندیدم. اما خب فکر کنم اصطلاحش خیلی در مورد من صدق کنه. میدونید من اگه نمیرفتم قطعا از خودخوری مریض می شدم. پس رفتن برای من لازم وواجب بود. اما میمونه نظر راستین که دوست داشت بره اما نه بحدو اندازه من وفکر کنم اشتیاقش به خیلی از شماها که دوست دارید برید شباهت داشته باشه. میدونید راستین فکر میکنه کلا بهتر بود تو این سن و بخصوص بدون فاند نمیرفتیم .اما حالا دیگه راه برگشت نداریم . درواقع اگه برگردیم ضررش خیلی بیشتر از موندن تو امریکا و جلو رفتن هست و امیدواره که با جلو رفتن  تو مسیری که شروع کردیم بتونیم ضرر و پس رفتمون را جبران کنیم. اینطور بگم که ضرر مالی یک بخش از کل ضرر حساب میشه و همین که ما نه کارو شغل و ثبات و امنیت داریم ، این هم بخشی از ضرری هست که ما باید جبران کنیم. بقولی سنگی تو چاه انداخیتیم که حالا حالا باید برای بیرون اوردنش صبر کنیم و زحمت بکشیم. در کل دوستهای خوبم بغیر از بچه هایی که لاتاری قبول میشن یا سزمایه گذاری میرن برای بقیه رفتن بالای سن 30-32 را توصیه نمیکنم . البته باز هم بشرایط مالی بستگی داره. ماشاله پول همه جا حرف اول را میزنه.  و اما میمونه حس و حال الانم. قبل از اومدن با اون وضعیت که ما زدیم بیرون و میخواستیم زودتر از اون خونه و حشرانش فرار کنیم فکر میکردم خیلی خیلی برام سخت باشه برگشت به امریکا . میدونید ما اینجا یعنی تو ایران اونقدر شرایط خونه هامون برامون عادی شده که تا وقتی خارج از ایران زندگی نکنیم نمیفهمیم خونه هامون چقدر در برابر خانه های خارج مدرن و زیبا هستند. الان که اینجام و از اسایش خونه های ایرانی نهایت لذت را دارم میبرم. از خنکی کولرها. سرویسهای دستشویی مدرن و صد البته اب :))) خونه های بزرگ و پر ازوسیله زندگی. کابینتهای مرتب. اسانسورهای زیبا.اصلا خونه به کنار باور کنید حتی زیباسازی  شهرهامون هم خیلی بهتر از اونهاست. کتمان نمیکنم که مسایل مهمی مثل ترافیک و الودگی هوا باقی مونده اما درعوض زیباسازیها . پارک سازیها . گلکاریها چیزهایی هست که اونجا در این حد و ابعاد وجود ندارد. مثلا تو شهر های ما فضاهای سبز کوچیک زیادی وجود دارد که تا حد امکان اسباب بازیهای خوب و زیبایی هم برای بچه ها هست. جدا از این مساله . وسایل بدنسازی زیادی هم شهرداری ها تو پارکها قرار دادند. اما حداقل تو نیویورک خبری از این پارکهای کوچیک نیست. سه چهارتا پارک بینهایت بزرگ و جود دارد که باور کنید من تاحالا تو هیچ کدوم تاب وسرسره و وسایل بازی ندیدم. برادرم هم که مرکز مونترال زندگی میکنه میگه پارکها خیلی از اونها دور هستند و وسایل بازیشون کهنه و قدیمی و اکثرا چوبی هستند وقبل از رفتن فکر میکرده اونحا وسایل بازی بچه ها خیلی مدرنه درصورتی که نیست و ایران خیلی بهتره. (معلومه تو این مدت خیلی بچه برادرم را پارک بردم نه:؟))))) چی میخواستم بگم به کجا رسیدم. خلاصه میخوام بگم درنهایت لذت از اسایش ایران حکم مسافری را دارم که کار نیمه تمامی داره. سفری که میدونی برگشت داره و هرچندتموم تابستون اینجا هستم اما میدونم یکروزی باید ساکها را جمع کنیم و برگردیم. خلاصه حس و حالم حس و حال مسافری هست که هر چند توخونه هست اما میدونه سفر پرماجرایی پیش رو داره. به امید اینکه روز بتونم اونسز دنیا جایی برای زندگی داشته باشم که حس واقعی خونه را برام داشته باشه.خونه نه بمعنی یک چهاردیواری صرف هست بلکه غیر ازاون منظورم ارامش و امنیته


نوشته شده در : دوشنبه 18 خرداد 1394  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اخرین پست ازایران

» نوع مطلب : شمارش معکوس ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،زیباترین لحظات زندگی ،


ویزاهم مولتیپل شد،باوركردنی نیست،فوق العاده خوشحالیم ،جیغغغغغغغغغ هوراااااااا............یعنی بینهایت خوشحالیم،من خودم را برای دوری ٥-٦ ساله اماده كرده بودم اما راستین بخاطر خانوادش احتیاج داشت حداقل سالی یكبار را به دیدنشون بیادوهمین الان هم اعلام كرده من عید اینجا هستم البته بنظر من احتمالا تابستون .خوشبختانه همونطوركه تومصاحبه هیچی جزرزومه و اس ا پی ازمن نخواستندو من خودم مقاله را هم قاطی برگه ها دادم وحتی میل معروف سوالات را ازسفارت نفرستادند اینبارهم خوش شانس بودیم ومولتی گرفتیم.راستین میگه حداقل ثابت شد دیگه بدشانس نیستیم.
خوب كمی از اوضاع واحوال این روزها بگم.یكجورهایی دچاربیخوابی شبانه شدم.یعنی اوایل ساعت ٨ وحالا ٥صبح بیدارمیشم. انصافا خیلی دلم میخواست الان خواب بودم چون بدنم بخاطر اینهمه فشردگی كار واقعا خسته است ونیازیه خواب خوب دارم اما كو خواب....فعلا كه چشمام چهارتاق بازه اما چون راستین و خانوادم خوابند ازخیر روشن كردن چراغ گذشته ام وبا موبایل این پست را مینویسم تا بعدابیارمش تو وب.دیگه اینكه خوشبختانه خانوادم برخلاف رفتن برادرم پذیراترند وتاحالا جز یكی دوبار ناراحتی ازشون ندیدم......راستین كمی نگران وناراحت بود كه خوب ازدیشب بخاطرخبرویزای مولتی اوضاع واحوال اون هم خوب شده،خودمن هم هرروز كه به رفتنم نزدیك میشم چون لیست كارهای پیش روم كمتروكمترمیشه استرس وعصبی بودنم هم كمترمیشه وحال وروزم بهتروبهترمیشه........خوب بخودم حق هم میدم هركی (متاهل)قراربودكمترازدوهفته اماده رفتن بشه به حال وروزمن دچار میشد.
واقعا به خواب احتیاج دارم اما این پست را كامل كنم وبعد بخوابم ،اخه میترسم به سرنوشت پست داروخانه ای كه نوشته نشد وعكسهای دبی كه اپلود نشد دچار بشه ....می بینید بدهیم به شما یادمه اما فكرنمیكنم حالاحالا انجام بشه.......قرار بود من یكماهی ساكن خوابگاه بشم تابعدا راستین بیاد وخونه بگیریم اما خوابگاه یكساله اتاق یا سوییت میدادورفتیم توخط اجاره خونه ازطریق اینترنت.هرچند هنوزهم وقت نكردیم پروسش راكامل كنیم.یك دوست دوست هم پیداكردیم كه قرارشده فرودگاه نیویورك بیاددنبالم كه امیدوارم سرقولش بمونه.دیگه اینكه اكثر وسایل بزرگ ازجمله مبلها ومیزناهارخوری محبوبم قراره به خانواده هامون فروخته بشه.شاید هم یك مبل دونفره به امریكا فریت بشه.پروازمن ساعت ٨ شب دوشنبه اول سپتامبر هست و ساعت ٨ صبح سه شنبه دوم سپتامبر به وقت نیویورك توخاك امریكا.....خب هوا هم یواش یواش داره روشن میشه ویكی دوساعت دیگه كه خانوادم بیداربشن كارهای فوق فشرده اماده شدن هم شروع میشه.این اخرین پست من ازایرانه
تعریف اینكه چی شد اینطوری شد وبه اینجا وسیدم هم كه زیادازش گفتم.فقط میمونه خداحافظی ازتموم دوستهای باوفای وبلاگم ....ازهمه همراهیتون ممنونم
.......تااولین پست ازاسمان وسرزمین دیگه وشروع زندگی نودیگری





نوشته شده در : چهارشنبه 5 شهریور 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هوووووووووورررررررررررررررراااااااا

» نوع مطلب : تولد ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،زیباترین لحظات زندگی ،

هووووووووورااااا هوووووورررررااااا هوووووووورااااا

پنجشنبه 23 مرداد16 جولای ساعت 11:04 ویزای من اومد.چنددقیقه قبلش سایت را چک کرده بودم که همچنان تحت بررسی میزد.دیدم یک نامه اومده بیخیال نامه را باز کردم که دیدم بله نامه از سفارت هست.حتی نخوندمش چیه.سریع پریدم بیرون از دا*روخانه تا به راستین زنگ بزنم.راستین که بینهایت خوشحال شد.خود من هم از خوشحالی گیج ومنگ بودم.راستین که خبرراشنید گفت حقیقتش من یک خبر دیگه داشتم که گذاشته بودم جمعه با کلی اماده سازی بهت بگم.وووووو امروز صبح از سفارت کشور اروپایی زنگ زدن و گفتن بخاطر سابقه کارم پروندم را ریجکت کردن.راستین این خبررا که داد من دیگه بغض کردم و هیچی نمیتونستم بگم .اونهم از اونطرف که عزیزم تو که ویزای امریکات اومده دیگه چرا ناراحتی!!!!!!!!!!!!!!!!

خلاصه شادی و ناراحتی قاطی پاتی شده بود.از یکطرف مشنگ بودم و از طرف دیگه واقعا بخاطر اروپا ناراحت و عصبانی.اون عکس کاکتوس هم که پاک شد بخاطر همین خبربود!

خیلی ناراحت شدم.میدونید شنیده بودم که این کشور اروپایی جهان اولی خیلی بهم ریخته و بی قانونن.اما سرپرونده خودم باورم شد.پارسال یکی از بچه های داروسازی از دانشگاه خودم  که رفته بود بعد از شش ماه برگشت .مثال میزد میگفت مثلا میری بانک.کارمند بانک یک قانون میگه اونوقت نفر بغلیش هیچی نمیدونه و دقیقا یک چیز دیگه میگه.چندتا مثال دیگه هم زدکه چون الان دقیقا یادم نمیاد بیخیال.اما واضحتر از اون همین پرونده خودم که دقیقا چون افیسر اطلاعی از نحوه سابقه کاری د/NB/KAروسازها نداره اولش ترجمه برگه تشخیص صلاحیتی که خوددانشگاه سابقمون را مینویسه رد کرد.بعد هم با اینکه من تموم سابقه کارم را از بین الملل دانشگاه  گرفتم واز تک تک داروخانه هایی هم که کارمیکردم نامه گرفتم باز هم قبول نکرده.من نمیدونم بقیه دا*روسازها چی ارائه میدن؟!اخه رسمیتر از دانشگاه کجا میتونه باشه.خلاصه خوشبختانه ویزا امریکا اومده و گرنه حتما حتما حتما تا تا اخرش میرفتم.خلاصه ناراحتم وعصبانی از دست افیسر خنگ اروپایی که نمیتونم اشتباهش را بهش ثابت کنم و بایدبگیم اکی و پرونده را بگیریم وخداحافظ.

امااااااااااااااااااااااااخوشحالیم و خوشحال وخوشحال .


نوشته شده در : پنجشنبه 23 مرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هی هی هی

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

راستش نمیدونم چی بنویسم اصلا نمیدونم قبلا چطوری موضوع پیدا میکردم وپست میگذاشتم.همه چی تکراری ودرحالت انتظار برای پایان ماه یا حداکثر دهه اول شهریور هست.خوب مثل همیشه دارم سرکار میرم و همین الان هم مطابق معمول لابلای نسخه ها پست میگذارم و مشاوره میدم.جالبه الان کلی یک مشاوره دادم.طرف برمیگرده به پسری که رفته از قفسه دارو برداشته و اورده میگه متشکرم اقای دکتر.بعد رو میکنه به من که لیبل دکتر دارو*ساز هم دارم میگه تشکر خانم.حالا نه اینکه فقط این یک مورد باشه!نه درواقع از هر ده مورد هفت مورد به پرسنل مرد دکتر میگن و به من خانم !واله فکرنمیکنم به ظاهر هم ربط داشته باشه.چون این اتفاق در مورد اکثردارو*سازهای خانم می افته .مثلا خانم دکتر شیفت عصر از این قضیه شاکی بود میگفت میخوام بدم یک لیبل بزرگ بسازن دکتر داروساز.خندیدم گفتم بیخیال چون درعمل هیچ فرقی نمیکنه و من هم که لیبل دارم همچنان خانم و خانمی و عزیزم و دخترم و هزارتا لقب دیگه صدا میشم الا لقب اصلی. من که موندم با این فرهنگ مردم که ترجیح میدن تو محیطی که  هم خانم هم اقا هست.اقا را دکتر میدونن 

خوب برگردیم سر زندگی. هیچ خبری نیست.مردم فرت وفرت دارن کلیر میشن اما فعلا برای من خبری نیست.البته تقریبا میدونم میاد اما اونقدر دیر که فقط میشه عذاب الیم.خوب خودبخود من هم همه برنامم داره روی نیومدن تنظیم میشه.این هفته که کار .هفته دیگه به اصرار دندونپزشکم اول هفته شهرستان برای تمام کردن کار دندون.باز تهران تا اخر هفته و از هفته بعد که شهریور هم شروع میشه عاطل و باطل و احتمالا دوباره شهرستان بخصوص که نزدیک سالگرد برادرم هم هست و بهتره کنار مادروپدرم باشم.تا اونموقع  اگه خبری از ویزا نشه باید نامه نگاریهای دیفر وتمدید ویزای راستین را انجام بدم.بعدا هم برای بقیش تصمیم میگیرم و برنامه میریزم.

همین والسلام


نوشته شده در : سه شنبه 21 مرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پادرهوا

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

راستش حرف بیشتری از پست پیش ندارم.اما نمیخوام هم بگم روزهای سختی را میگذرونم.درواقع بسیار زیاد قدردان اینروزها هستم.مسیر طولانی را برای رسیدن به اینروزها طی کردم.مسیری که شما شاهد یکسالش بودید.پس پادرهوا خوشحالم.البته اگه خبری از ویزای راستین نبود احتمالا الان بشدت ترسیده بودم ونگران بودم اما ویزای اون یکجور دلگرمی خوبی برای امدن ویزای من هست.

نمیدونم چی بگم.دوهفته تا اخر مرداد بیشتر نمونده ومن روزهای اخر کارم را تو این دا*روخانه میگذرونم.هرچند ترک اینجا خودخواسته هست امابهرحال جداشدن از محیط قدیمی و شروع در جای دیگه سخته.حتی نمیدونم کجا مشغول کار بشم.دا*روخانه یا شرکتهای دارویی بعنوان ویزیتور؟.شاید اگه موندگار بودم رگولاتوری شرکتهای واردات دارویی میتونست گزینه خوبی باشه امابرای برنامه کوتاه مدت فکرکنم همین دا*روخانه یا ویزیتوری مناسبتر باشه.هرچند ویزیتوری بین داروسازها محبوب نیست وشغل سطح پایینی حساب میشه اما ساعت کاریش دست خودمونه.از طرفی خبری ازدانشگاه و اعلام مجوز نیست و من همچنان تو نوبت تاسیس دا*روخانه هستم.(یکی دیگه از اشتباههای من).که الان هم چاره ای جر ادامه مسیر ندارم.(لعنتی)خیلی خوب برگردیم سر گزینه های الانم .شاید هم یکماهی برم قائم مقام دارو*خانه شهرستان کار کنم.اما مطمئن نیستم. حرف و نقل فامیل یابهتره بگم خاله های بامحبت عزیز خارج از عادت و تحمل من هست.البته بدم نمیاد یکمدت کوتاه در کنار پدرومادرم باشم.شیرینی در کنار تلخی.اصلا از کجا معلوم بتونم در عرض این دوهفته کار پیدا کنم!

ازطرفی کلیرشدن بچه های منتظر تو این یکهفته سرعت خیلی خیلی بیشتری گرفته.روزی نیست که چند نفر کلیر نشن.یک احتمال قوی هم هست که تو همین یکهفته ما هم کلیر بشیم.اماده شدن تو این فرصت کم..........احتمالا اونوقت باید لیت ارایوال بگیریم که من اصلا نمیخوام.میدونم تو روزهای اول دانشگاه قرار نیست اتفاق خاصی بیافتداما بموقع همراه با بقیه بچه ها سر جلسه معارفه و شروع کلاسها رفتن یک اعتمادبه نفس خوبی میده که وقتی چند جلسه دیرتر بری خبری ازش نیست و بجاش حس غریبگی میکنی و با شخصیت من احتمالا تا اخرترم باقی میمونه.شاید هم برخلاف خواستمون من زودتر برم و راستین بمونه تا کارها را تموم کنه و بعدا بیاد.البته ترجیح میدیم بزرگترین تجربه زندگیمون مشترک باشه.

پسرعموم از المان اومده و فردا مهمون منه.چهارشنبه بردمش کاخ سعداباد و شب هم دربند.فعلا شماله و فردا بازهم قراره مرخصی بگیرم و ببرمش تهران گردی.اما نمیدونم کجا.پیشنهادتون چیه؟

خلاصه من هستم و این فکرها و اینروزها


نوشته شده در : شنبه 18 مرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نیومده

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

رو در یخچال دوبرگ کاغذه که کارهایی که باید قبل رفتن انجام بشه لیست شده.کارهای مربوط به شش هفته قبل رفتن بترتیب هفته ها والویت.

فکرمیکردم تکلیفم خیلی زودترمعلوم بشه.خیلی خیلی زودتر.شروع کلاسهای من 3sepهست که میشه 12 شهریور.پیش خودم حساب کرده بودم برای اول شهریور بلیط میگیریم که فرصت کافی برای گرفتن خونه و تجهیزش داشته باشیم.اما الان وسط مرداده و هنوز خبری نیست.دوستم به شوخی میگه بنده خدا همسرت تاحالا پاسوز تو وگیر شانس تو بوده چون اینبار که پروندتون از هم جداشده ده روزه ویزاش صادرشده:))

جالبه که بدونید چند هفته ای هست سیستم صدور ویزای امر*یکا مشکل پیدا کرده و بقولی خیلی down کار میکنه.تقریبا در حد نصف.این خرابی و اشکال سراسری هست و در سفارتهای ترکیه و ارمنستان هم این مشکل وجوددارد وفقط مربوط به دبی نیست.خلاصه کلی داد بچه های فروم را دراورده بود.ظاهرا قرار بود تا اخر هفته پیش مشکل رفع شده باشه که تعدادی هم اپدیت تو پنجشنبه و جمعه داشتیم اما فعلا برای من هیچ اتفاقی نیافتاده.جالبتر این که جدیدا جواب نامه ها را هم نمیدن.من خودم دوتا نامه فرستادم که بی جواب مونده.

بهرحال پیش خودمون حساب کردیم اگه تا اخر این هفته ویزا بیاد میریم واگه هفته دیگه بیاد شاید بریم و گرنه بهتره که دیفر کنیم و برای ترم بعد بریم.نمیتونم بگم این وضعیت خیلی ناراحتم میکنه.نه.تا حد زیادی اماده هستیم.اما کمی سخته.درواقع تو این چندماه تاخیر کارخاص و برنامه خاصی نداریم.احتمالا کلاس زبان بریم و رو زبانمون بیشتر کار کنیم.راستین هم قصد داره دوره های تخصصی کامپیوتر بره و مهارتش را کامل کنه.شاید بدرد بخوره.

اینروزها شور و اشتیاق اولیمون پریده.ارومیم و در سکوت منتظریم.از امروز بجای چک کردن چندباره میل باکس اگهی های کار را نگاه میکنم.کم کم در جواب کسانی که از تاریخ رفتمون میپرسن باید بگیم چند ماه دیگه و ترس کوچکی خاطره کانادا را زنده میکنه و ماههایی که هرگز نیومد.


نوشته شده در : شنبه 11 مرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

پذیرش دوم

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

اول کدوم خبر رابدم؟

خبر خوب بهتره؟نه!نتیجه دومین دانشگاهی هم که توی امریکا اپلای کرده بودم اومد.این دانشگاه رنک یا رتبه علمی خوبی داره و بااینکه اونهم تو همون شهره اما بزرگتر وسبزتر بنظر میاد.راستش اون یکی دانشگاهی بود با ساختمانهای قدیمی وبنظر بدون محوطه سبز که با نگاه کردنش دل ادم میگرفت.البته هنوز i20 این یکی نیومده که فاندداربودن یا غیر فاندیش مشخص بشه اما احتمالا این یکی هم بدون فانده.....اما بهرحال من این یکی را ترجیح میدم.راستش امسال من کلا برای سه تا دانشگاه اپلای کردم که دوتاش امریکا بود و یکی باشرایط خاص و البته محدودیت در پذیرش در المان و خوشبختانه از هردودانشگاه امریکایی پذیرش گرفتم که حس خوبیه.واقعیت اینه که با توجه به 13 سال فاصله و گپ تحصیلی اززمان فارغ التحصیلی امید چندانی برای پذیرش نداشتم که خلافش ثابت شد و حالا خیلی برای خودم خوشحالم.پبش بسوی موفقیت

 و خبر یا اتفاق بعدی که نمیدونم بگم بد هست یا نه مربوط به کارمه.تا امروز هنوز ویزای من صادر نشده اما چون اخر ماه بود استعفام را نوشتم و دادم.مردک هم بدون هیچ سوالی گرفت وگفت باشه.ظاهرا مردک فهمیده که من میخوام برم اما دقیق و چون و چراش را نمیدونست اما به مافیا یا صاحبهای اصلی دارو*خانه خبر داده بود.دیروز هم تنها دکتر گروه خفن مافیا که بیشتر اوقات خارج از ایران زندگی میکنه اومد دا*روخانه و گفت باتوجه به اینکه شما قصددارید برید ما میخواهیم پروانه دکتر فلانی را جایگزین کنیم و برنامه شما چیه؟انصافا این دکتر مافیایی بسیار مودب و محترم هستند.خوب من هم قضیه را توضیح دادم وگفتم هنوز ویزای من نیومده اما ایشان خوشبین بوده و بسی خوشحال گشتند .البته میدونم همه این صحبتها بخاطر حرفهای مردک مارمولک هست که خیلی دوست داشت من از اینجا برم.اما خوب اگه حرفهای دیروز هم نبود من از لحاظ حرفه ای تو همین هفته باید استعفام را میدادم چون قانون ما میگه یکماه قبل از ترک کار اعلام کنید.تقریبا دوسال اینجا بودم و بالاخره هر شروعی یک پایان هم داره.


نوشته شده در : سه شنبه 31 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

واکسیناسیون

» نوع مطلب : اظهارفضل ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

خدمتتون عرض کنم که هردانشگاهی اونور اب از شما یکسری تاییدیه واکسیناسیون میخواد که انجامش تو ایران کم هزیته تر و راحتتر هست وبدون واکسیناسیون شما اجازه شرکت در کلاسها را ندارید.خوب لیست این واکسنها هم از دانشگاهی به دانشگاه دیگه کاملا متفاوته اما اکثراشامل  MMR ومننزیت میشه وبعضیها لیست بلندتری دارند. دانشگاه من هم دو گزینه اول را میخواست.MMR  که شامل واکسنهای سرخک و سرخجه و اوریون هست یکبار سال 82 برای همه انجام شده.اما برای ایمن سازی به دونوبت تزریق احتیاج هست که باید حداقل فاصله 28 روزه از هم داشته باشتد.تزریق این واکسن تو کلینیک 16 اذر نزدیک میدان انقلاب انجام میشه و تو ایام ماه رمضان فقط چهارشنبه ها از ساعت 8-12 هست.من و همسزم هردو واکسن را زدیم.مسئول مربوطه که خانم دکتر خوش اخلاقی هم بود 5-6 باری از من پرسید شما باردار نیستید؟قصد بارداری ندارید؟و بعد در توضیح گفت که خانمی هفته پیش گفته باردار نیست و بعداز تزریق مراجعه کرده که دروغ گفته و دوماهه باردار بوده.خدمت دوستان بگم که این واکسن باعث ناهنجاریهای شدید مادرزادی در بچه میشه.(مردم هم چه کارها میکنن!) 

 بعد رفتیم اونطرف میدان،مرکز هلال احمر و واکسن مننزیت را هم تزریق کردیم .این واکسن تنها دوسال شما را ایمن نگه میداره.تو این مرکز تزریق هپاتیت هم انجام میشه .تزریق واکست هپاتیت در سه نوبت به فاصله سه ماه و پنج سال بعد از تزریق اول باید انجام بشه.خوشبختانه این واکسن برای همه دانشجوهای کادر پزشکی تو دانشگاه زده میشه اما همسر انجام نداده که قرارشد اگه رفتنمون عقب افتاد راستین هم این واکسن را بزنه.واکسن هپاتیت 10 سال شما را ایمن نگه میداره که ده سال من گذشته اما برای تزریق واکسن بعدی توصیه میشه تیتر انتی بادی هپاتیت انجام بشه و اگه هنوز بدن ایمن هست این واکسن زده نشه.که من هم ترجیح دادم فعلااز تزریق دوم صرفنظر کنم.تو مرکز هلال احمر کارت زرد بین الملل را میدهتد که ببریم انستیتو پاستور و اونجا مهر کنیم.واکسنها را بسرعت زدیم و رفتیم انستیتو که شلوغ و تا حدی نا مرتب بود. قبلا تلفنی پرسیده بودیم که کارت واکسیناسیون بچگیمون را نداریم و گفته بودند ایرادی نداره براتون واکسنهای اونموقع راهم مهر میکنیم اما بعد از مراجعه گفتند اگه کارت ندارید برید پزشک متخصص اطفال تا کارت براتون صادر کنه و بعد مامهر میکنیم.جالبه که من همه واکسنهای بچگیم را هم انستیتو زده بودم اما هیچ سابقه ای نداشتند.تو این مرکز تزریق دوگانه دیفتری کزاز بصورت رایگان انجام میشه.دوره مصونیت این واکسن هم ده ساله هست.توضیح اینکه یکبار برای خانم موقع ازدواج این واکسن را میزنن که من نزده بودم وامروز من و همسر این واکسن را هم زدیم.البته درکل هزینه ای حدود 250 هزارتومن هم پرداخت کردیم که بیشترش بابت مهر بین الملل بود.بهرحال باز هم برای صدور کارت برای واکسنهای دوره بچگی باید مراجعه کنیم.

رسیدم خونه به مامانم میگم من امروز رفتم واکسن زدم.میگن مامان اخه توکه کارت درست نشده چرا رفتی واکسن زدی !بعد قیافه من .یعنی خوبه دو ماهه قضیه کار منرا میدونن اگه زودتر گفته بودم که با این درجه دلداریشون تاحالا معتادشده بودم از تو جوب سر دراورده بودم.

تاریخ واکسیناسون Meningitis,Td,MMR   من و همسر 16 JULY 2014


نوشته شده در : چهارشنبه 25 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

حال و روز اینروزهای من

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام به دوستهای خوب خودم.صبح داغ  همگی بخیر.چطور مطورید؟اوضاع احوال خوبه؟ جونم براتون بگه که اوضاع و احوال من هم خوبه.درواقع تو این گرمای تابستون ومحل کار گرم، رفتم خواب زمستونی .یعنی انگار نه انگار من باید اخر مرداد برم.و هزارتا کاردارم.ناگفته نمونه که دلیلش هم نیومدن ویزای منه.راستش اگه تا نیمه مرداد نیاد یعنی حداکثر سه هفته دیگه باید تبت نام دانشگاه را عقب بیاندازم یا به اصطلاح دیفرکنم وبرای ترم بهمن برم. حاضر شدن ویزای همسر و خبری از ویزای من نشدن یکم عجیب وغیر معموله اما تو فرومها یک سرکی کشیدم و دیدم قبلا هم پیش اومده.فقط مساله زمانه.یعنی اینکه وضع من به عنوان یک ادم متاهل با یک دختریا پسر مجرد خیلی فرق داره.یک ادم مجرد به محض اومدن ویزا لباسهاش را میریزه تو چمدون و کمی جمع وجور و بزن برووو.اما ما باید وسایل خونه را بفروشیم .خونه را رهن بدیم و یک خونه با کلی وسایل زندگی را جمع و جور کنیم و بریزیم تو چمدون و عملا انجام اینکارها وقتی تکلیفت نامشخصه منطقی نیست.گیریم تا سه هفته دیگه هم خبری از ویزا نشد و ما چندماه دیگه هم قرار باشه بمونیم بعد بدون وسایل و خونه رهن رفته چیکار کنیم.خلاصه اگه اوضاع به همین منوال پیش بره بدجور میریم لای منگنه اما همونطور که گفتم فعلا من که تو خواب زمستونی تشریف دارم و عین خیالم نیست.

از طرفی مساله کار من هم برا خودش قوز بالا قوزه.راستین خیلی راحت تو محل کارش گفته یا تادوهفته دیگه میادسرکار یا چهار ماه.وچون بهش احتیاج دارن با شرایطش هم موافقت کردن.اما من از لحاظ قانونی وعرفی باید یکماه قبل از ترک کار حتما خبر بدهم که برام جایگزین پیدا کنن.و این یعنی باید تو همین یکهفته ده روز خبر بدهم و از اونجا که مردک خیلی وقته منتظره من از اینجا برم  اگه ویزام هم نیاد بایددد برم.شاید هم بد نباشه.چون من خیلی وقته دلم میخواد از اینجا میرفتم .اما بهرحال تغییرمحل کار یکذره دردسرهای خودش را داره.درهرصورت  از اونجا که احتمال ویزا اومدن در عرض سه هفته خیلی بیشتر از نیومدنشه.پس من بیشتر باید انتظار شرایط هزارتا کار اماده کردن در عرض چند روز را داشته باشم تا دومی واحتمالا الان باید توسرم بزنم که من دارم لبخند میزنم

راستی کدوم شما قضیه خرید دارو*خانه که پارسال برام اتفاق افتاد را یادتونه.توضیح این که دقیقا روز قبل از بستن قرارداد یک نامه از شهرداری اومد که باعث شد ما قرارداد را کنسل کنیم و بعد فهمیدیم از روزگار بد رو دستی خوردیم .حالا باز همین اتفاق افتاده اما نه به اون شدت.شاید هم تقصیر ماهست که از بدشانسیهامون درس عبرت نمیگیریم اما اخه واقعا اگه شما جای ما بودید چه میکردید.خوب بگذارید براتون داستانش را بگم.یادتون میاد ما مدتها خونمون را برای فروش گذوشته بودیم.بهرحال تا بازار مسکن بعد از عید داغ نشد خبری از مشتری نبود.بعد هم همکارراستین خواهان خونه شد.اما چندروز به وقت قرارداد صحبت جدی از ساخت خونه بین همسایه ها پیش اومد.اونقدر جدی که سازنده پیداشد و از واحدها هم امضا گرفتن.ما هم از فروش منصرف شدیم وحساب کردم دو سهم خونه رابه پدرم میفروشیم و بهر حال دوسه سال دیگه چهار سهم خونه نوساز داریم و با تفاوت قیمت خونه نوساز و کلنگی خرج یکسالمون در میاد وخیلی بهتره. بنده خدا همکار راستین تا بعد از مصاحبه هم صبرکرد و اخرش رفت خونه دیگه ای خرید و درست روز بعدی که خونه خرید خبر رسید که ساخت ساختمان هم بدلیل مخالفت یکی دوواحد کاملا منتفی شده .حالا میتونید قیافه ما را تصور کنید.من که جرات ندارم به پدرم بگم سودی از سرمایه گذاریش نخواهد برد.قبلا گفتم که مسایل مادی تو خانواده من بشدت پررنگ و پراهمیت هست وحتی برادرم سرهمین مسایل مادی نامردی بزرگی در حق من کرد و الان هم اگه از این قضیه بو ببره بخصوص که سودی برای پدر من نخواهد داشت احتمالا میگه اسمان با پول پدر مهاجرت کرده و از این حرفها.راستش پشیمونم که چرا نظر راستین را قبول نکردم و غرورم را فدای تفاوت سود خانه نوساز و کلنگی کردم.شاید هم هرکس دیگه ای بود همین طور تصمیم میگرفت .نمیدونم بگم ای کاش خانواده من طور دیگه ای فکر میکردن یا بهتره واقعیت را قبول کنم و بگم ای کاش من متفاوت از اونها فکر میکردم یا شاید هم درست عمل کردم و فقط بدشانسی اوردم .بهرحال چاره ای نیست و حتی اگه الان تصمیم به فروش خونه بگیریم دیگه خبری از مشتری نیست...........

 

 


نوشته شده در : دوشنبه 23 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هورااااااا

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

 

 

بابت همه پیامهای تبریک ممنون دوستهای خوبم.ویزا اومده.راستش یک هفته هست که اومده.فقط قضیه اینه که تنها ویزای همسر اومده و خبری از ویزای من نیست. خوبیش اینه که میدونیم اکی شدیم که ویزای همسر بعنوان همراه صادر شده.......هفته پیش که از شهرستان بعد از کارهای اداری برگشتم تهران،درست قبل از اینکه راستین بیاد دنبالم.براش میل اومده بوده که ویزاش اماده هست.پیش خودم گفتم حتما تا دوروز بعدش ویزای من هم حاضر میشه و بعد یک پست مثل پست امروز میگذارم و حسابی جشن میگیریم .اماهنوز خبرها کامل نشده.پس این پست را گذاشتم تا شما دوستهای خوبم هم خبرداربشید.به امید پست گلدار بعدی:))

تاریخ مصاحبه  24 june 2014       تاریخ دریافت میل راستین 6 july 2014


نوشته شده در : شنبه 21 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تغییرات

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،خودشناسی ،

شاید خیلی از شما که مطالب من را میخونید فکر کنید من یک عشق مهاجرت باشم که این عشق چشمهام را کور کرده و نمیتونم حقایق مهاجرت را ببینم وتحلیل کنم.البته کتمان نمیکنم که واقعا عاشقانه بخش زیادی از وقت وعمرم صرف کارهای رفتن شد اما این دلیل نمیشه که اگاه به سختیها ووضعیت زندگی در خارج از کشور نباشم.درحقیقت کاملا میتونم تصور کنم که چقدرشروع زندگی و خود زندگی در یک کشور جدید باید سخت باشه.وحتی معتقدم خود زندگی از شروع زندگی میتونه سختتر باشه چون سختیهای شروع زندگی در تب و تاب هیجان اولیه و کارهای فشرده ای که باید ماه اول و دوم برای پایه ریزی زندگی انجام بشه گم میشه ،یعنی اونقدر درگیر تغییرات میشی که وقت نمیکنی به خود اصل تغییر فکر کنی و تا چشم بهم بزنی دوماه طولانی و طاقت فرسا گذشته.دوماهی که باید حداقل برای هفته اول یکجای موقت برای زندگی پیدا کنیم بعد بگردیم برای خانه مناسب وقرارداد و بهترین مسیر برای رفت و امد تا دانشگاه و خرید وسایل زندگی وامتحان گواهینامه و خود دانشگاه و دوره های کوتاه مدت برای راستین و............مسلما کارهای زیادی داریم.شاید حتی هفت هشت ماه اول یا حتی سال اول راباید جز قسمت شروع زندگی دسته بندی کرد و از سال دوم بخش زندگی را حساب کنیم.بخش دوم یا خود زندگی یعنی دلتنگی برای خانواده وبستگان و شهر محل زندگی وخاطرات قدیم و دلتنگی حتی برای کودکی و گشتن برای حس یک بوی اشنا و دراخر مقایسه انچه که دادیم تا بگیریم و این نقطه ای هست که باید تصمیم بگیریم برای ماندن یا برگشتن .شاید بعضی بگن چه دلیلی برای تجربه اینهمه سختی هست تا برسیم به نقطه انتخاب!وجواب من این هست که تا موقعی که نبینم و تجربه نکنم و ارزویم را تحقق نبخشم قادر به مقایسه نیستم  و هیچوقت خودم را نمیبخشم و حتی اگه به بالاترین پله های موفقیت برسم ،این موفقیت را کامل نمیدونم چون از تحقق بخشیدن به ارزو وخواسته قلبیم صرفنظر کرده ام.از طرفی اگر روزی بعد از تجربه زندگی متفاوت و تلاش برای ساخت زندگی بهتر ،ببینیم  این نوع زندگی با معیارهای ما متفاوت هست مطمئنا در جهت تغییرش برمیاییم که حتی میتونه بمعنی برگشت به ایران باشه .توی این مسیر هزینه زیادی پرداخت میشه که بخش مالیش بزرگترینشه اما بنظر من ارزش تجربه ای متفاوت در جهت براورده کردن ارزو و خواسته قلبی را داشته و داره.

میمونه بخش دوری از خانواده و سختیهای شرایط جدید،راستش من شخصا همیشه با سختی درحال دست و پنجه نرم کردن بوده ام.شاید اگه پستهای اول وبلاگ را خونده باشید با بخشی از این سختیها اشنا شده باشید.بهرحال اینطور بگم دوره کودکی سختی را داشتم .هرچند شاید اونموقع درکی از سختی نداشتم چون از اول سخت بوده و حالا میفهمم .بعد هم قبولی در یک شهر دیگه و زندگی دانشجویی تو خوابگاه ومسائلی که خودم باعث شدم این دوره جزتلخترین دوره های زندگیم بشه.بعد طرحم شروع شد و صد البته سختیهای خاص اون روزها وبلافاصله تاسیس دا*روخانه تو منطقه محروم و تجربه زندگی در منطقه محروم و دارو*خانه داری .دراخر همزمانی مرگ برادرم و دوباره برگشتن به تهران و ازدواج وسعی و تلاش برای رفتن و رفتن.درواقع عملا از 18 سالگی همیشه مستقل بودم و دور از خانواده زندگی کردم ،ازاول با سختی بزرگ شدم.ازطرفی چون همیشه دور بودم مشکل وابستگی به خانواده را ندارم.خصوصا که میدونم خانوادم کاملا ددری هستند و منتظرند تا هرچه سریعتر یک سفر به کانادابرای دیدن برادرم ونوه دلبندشون داشته باشن.فقط سن بالای مادر بزرگم و دوری دوسه ساله و اتفاقات پیش بینی نشده ناراحتم میکنه اما چه باید کرد................شاید تنها سختی کار خود حرف زدن با زبان دیگه ای باشه وگرنه تطبیق با روشهای جدید زندگی هرچند سخته اما چیزی نیست که نگرانم کنه. درواقع معتقدم درسته در هرتغییری داشته هایی را از دست میدهیم اما این خود  اصل تغییر هست ودرعوض شرایطی را هم بدست می اوریم و این تغییر در جهت هدف ارزشمند و ناگزیر هست.وخواسته یا ناخواسته ،اگاهانه یا نااگاهانه تغییرات همیشه در زندگی هرفردی رخ میده ،مثلا دانشجوشدن در ایران یعنی ازدست دادن شرایط قبلی یعنی از دست رفتن محیط امن خانه و خداحافظی بادبیرستان و تجربه شرایط جدید وتحمل سختیها مثل درس خوندن برای کنکور و حضور  درمحیط جدید دانشگاه وبعضا زندگی در خوابگاه و شهر جدید وهمه برای بدست اوردن یک مهارت و تخصص جدید برای ساخت زندگی بهتر.......... ودرسته قراره شرایط سختی را تجربه کنیم اما این تجربه برای بدست اوردن کیفیت بهترزندگی وتحقق بخشیدن خواسته قلبیمونه وبرامون ارزشمنده و مسلما تعریف کیفیت زندگی و ارزو برای هر فردی متفاوته.

واما نگرانی اصلی من برای همسرمه.راستین طرز فکری مشابه من داره و مهاجرت خواسته قلبی هردوی ماست.اما پدرومادر همسرم خیلی مسن تر از پدرومادرمن هستند.ازطرفی راستین تمام سالهای دانشگاه و حتی سربازیش را تهران ودرکنار اونها بوده ورابطه خوب و قوی با خانوادش داره.هفته ای یکی دوبار بهشون سر میزنه و از هم صحبتی باهاشون لذت میبره.خوشبختانه هردوسلامتند اما سن بالای پدرنگرانمون میکنه.من همیشه دور از خانوادم زندگی کردم. اما برای راستین ناراحتم.از اینکه دیدارهاش به سالی یکبار محدود میشه وممکنه دوسه سال اول قادر به دیدنشون نباشه واقعا ناراحتم و این مهمترین وارزشمندترین داشته ای هست که از دست میدیم .


نوشته شده در : پنجشنبه 19 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شادی

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،خودشناسی ،

فکر میکنم خیلی وقت هست که شادی کردن را فراموش کرده ام.اخرین بار که ذوق چیزی را کرده ام شاید چند ماه پیش و برای چند لحظه بوده.فقط چند لحظه و بعد دیوار بعدی در مقابلم قد کشیده  و لذت شادی را از من ربوده.فکر میکنم خیلی وقت هست که شادی کردنم شرطی شده و در ورای اینده نامعلوم گم شده.هربار از یک مرحله عبور کردم هنوز پایم  به انطرف دیوار نرسیده .روی تیغه دیوار نشسته ام و بجای لذت بردن از منظره اطراف ،محو دورنمای دیوار دیگر شده ام .فکر میکنم خیلی وقت هست که غرق غرور و لذت محض موفقیت نشده ام،به خودم تبریک نگفته ام و شادمانی نکرده ام.جشن نگرفته ام و نرقصیدم.حتی برق چشمانم را از ترس اما و اگرهای بعدی ربوده ام.........همیشه شادی قربانی بوده.همیشه به وقت دیگه ای موکول شده.همیشه به موفقیت بعدی حواله داده شده.به وقت عبور از مرحله بعدی و بعدی وبعدی ویکروز چشم باز میکنی وبه مسیری که طی کرده ای نگاه میکنی .مسیری که فقط دویده ای.راه و بیراه.گاهی به عقب اما دویده ای و هرگز نیاستاده ای تا جرعه ای اب بنوشی.تا چشم از مناظر اطراف سیراب کنی.هرگز بعد از گذشت از سنگلاخ لبخند نزده ای.در قله کوه قدم نزده ای و باغرور موفقیتت را فریاد نکرده ای.تنها به قله بعدی چشم دوخته ای و سنگلاخ بعدی.

روزگاری نه چندان دور .شاید همین شش ماه پیش،تجربه چنین روزهایی از ارزوهای دور و دست نیافتنی من بود.رسیدن به مرحله سفارت از تصورات شیرینم بود.انتظار برای گرفتن ویزا از رویاهای دست نیافتنی و اماده شدن برای رفتن دور از دسترس.و امروز در چنین نقطه ای ایستاده ام بدون اینکه روزی را جشن  گرفته باشم .شادی کرده باشم و شانه های خسته ام را دراغوش کشیده باشم ، به خودم افرین گفته باشم و اجازه داده باشم شهد موفقیت در قلبم سرازیر شود.تنها مات و مبهوت و خسته نگاهم را به روبرو دوختم و برای گذر از مرحله بعدی روزها را شمرده ام.من لذت حق انتخاب بین دوکشور مختلف را در خود انتخاب شکستم.به وقت گرفتن پذیرش  شادی را بادستانم لمس نکردم واجازه دادم هزینه های سنگین دانشگاه و شهرمحل تحصیل کاسه چشمانم را پرکند،جشن به وقت گذر از مرحله مصاحبه موکول شد.لذت  تحویل مدارک کشور اسکاندیناوی به انتظار برای خبر بعدی گذشت و در مراحل اماده کردن مدارک  سفارت امریکا گم شد. ترس از نتیجه کلیرنس جایگزین شادی پایان مصاحبه شد.و روزهای رویایی پیش از رفتن رنگ و بوی روز عادی گرفت و فکر میکنم خیلی وقت هست که شادی کردن را فراموش کرده ام.من فراموش کرده ام که هراز گاهی دریچه های قلبم را به اما و اگروشایدها ببندم و اجازه دهم موجهای شادی قلبم را بلرزه در اورد.من فراموش کرده ام که روحم تشنه شادی است نه هر از گاه و نه سالی یکبار و نه هر فصل و ادعا نمیکنم هرروز  که شاید در تکرار ثانیه ها و ساعتها گم شود بلکه میخواهم جشنش بگیرم هر ماه و بلکه هرهفته و هدیه اش دهم به خودم ،همسرم و روح زندگی


نوشته شده در : سه شنبه 17 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

نامه سیستمیک

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

 پرده اول

خداصبر ایوب بده به هرکی که سروکارش به ادارات وکار اداری میافته.یعنی از دیروز تاحالا تک تک اجداد عزیز زنده شده اند و جلو چشمم رژه رفته ان.اگه روزی ویزا گرفتم یک جشن ویزه میگیرم برای تمامی همین کاغذبازیهای میگیرم........هرچند بعید میدونم .اینطور بگم براتون، دیروز مرخصی گرفته بودم برای اینکه سابقه کارم رااز غذا*دارو*ی تهران بگیرم و ببرم واحد بین الملل کارهاش را بکنم و بعد ببرم سفارت.الحمدالله سیستم اینکار هم اینترنتی شده دیگه نامه به دست ادم نمیدن.خوب تا اینجا خیلی هم خوب.اونها نامه را اینترنتی با بقول خودشون سیستمیک میفرستن و فقط خودت از این اتاق به اون اتاق میری:))حالا قراره نامه را وارد سیستم کنن.سیستم کار نمیکنه.بعله خوب پیش میاد دیگه.یکساعت و نیم میشینی سیستم راه میافته.خوشحال نامه تایپ میشه میره رو سیستم رییس مربوطه .نماز تشریف دارند.چه خوب خدا اجرشون بده.ثواب هم داره.فقط اگه این وقت نماز را با خرابی سیستم هماهنگ میکردن ثوابش بیشتر میشد.بخصوص که ایشون یکساعت تمام از وقت اداری را برای مناجات اختصاص میدهن.قبول باشه.خلاصه از ساعت 9 که استارت کارت میخوره.ساعت یکربع به سه میرسی و*زار*ت بهدا*شت  ومیری طبقه دوازدهمواحد بین الملل.ساعت کاریشون تموم شده.میگن نامه رسیده اما فردا تشریف بیارید.بهشون حق میدهی چون خودت هم حاضر تیستی 5 دقیقه بیشتر از ساعت کاریت بمونی.البته بقول خودشون ده دقیقه هم نامه بیشتر کار نداره.خیلی هم عاااالی.صبح ساعت میذاری و ساعت 8 صبح واحد بین الملل نشستی منتظر مسیئول مربوطه.همکاراش میگن ماه رمضونه میاد دیگه.بعله ایراد نداره.ماه مبارکی هست و خدمت به خلق تو الویت اخر.میشینی میشینی وهمکارها هم به گفتگو. میگی من تا ساعت 9 بیشتر نمیتونم منتظر بمونم.بعدساعت 9 میبینی یکیشون رفته سر وقت کامپیوتر و میگه بشینید 5 دقیقه دیگه نامه را بهتون میدهم.خیلی هم خوب.ده دقیقه میشینی و داره دیرت میشه چون باید بری سرکار.میگی عذر میخوام چقدر طول میکشه ؟من باید برم سرکار مرخصی ندارم.دادمیزنن خانم ،به ما ربطی نداره شما مرخصی دارید یا نه.شما هم جواب میدی .ربط داره که مسئولش سر ساعت تو محل کار حضور داشته باشه و ..........نامه حاضر میشه اما امضا رییس را میخواد که جلسه دارن و شما دیرتون شده و دست خالی برمیگردید سرکار.

پرده دوم

نامه سابقه کار شهرستانت بعد از سه روز از دبیرخانه  دارو*غذا شهرستان خارج شده و یک اتاق انطرفتر بدست کارمند مربوطه رسیده.پدرو مادر پیرت صبح اول صبح حضور خانم کارمند میرسن.سیستم خراب است.یکساعت طول میکشه سیستم درست بشه نامه به دبیرخانه و سپس به امور بین الملل فرستاده بشه.سفارش میکنی که مادرجان ادرس امور بین الملل را هم از خانم کارمند بگیرید .نیم ساعت بعد مادرجان زنگ میزنن.نامه رسیده اما رییس جلسه هستند.مادر صبرشون را از دست داده و میروند و پدر میمانندیکساعت بعد رییس تشریف می اورن نگاهی به سیستم میکنن میفرماین نامه باید بره امور بین الملل ،اینجا روابط بین الملل هست.ای داد.زنگ میزنی دارو*غذا به خانم کارمند بگی نامه را اشتباه ادرس زدید.میگن ایشون رفته مرخصی.میگی شما که همکارشونی لطفا انجام بدهید میگن من دسترسی ندارم.زنگ میزنی دبیرخانه میگن بعله کارمند خانم نامه را اشتباه ادرس زدن میگی  قربونتون لطفااصلاح کنید میگن باید خودشون دستور بزنن.زنگ میزنی پدر جان و میگی گوشی را بدهید خانم روابط بین الملل . میگی خانم جان قربونت !مسئولش رفته مرخصی.شما این نامه را به ادرس درست اینترنتی ارسال کنید.میگن رییس رفته جلسه.یکساعت دیگه میاد.یکساعت دیگه پدرت میشینن پشت در رییس.نامه ارسال میشه و ادرس جدید داده میشه . نیم ساعت بعد دوباره زنگ میزنی پدر.میگن من نمیدونم با این خانم حرف بزن.به خانم میگی سلام .میگن نامه شما اشتباهی رفته پیش اقای فلان .بخش فلان و شما باید با اقای فلان صحبت کنید.زنگ میزنی اقای فلان .لطف کنیداصلا این نامه را به وزا*رت بهدا*شت تهران بفرستید و ایشون میگن امکان نداره و نامه را باید خود کارمند خانم مرخصی رفته بفرستن.ساعت دو شده و وقت اداری دانشگاه تمام.وتو توی دلت میگی چقدر پرده اول بهتر بود.و چقدر اداره اولی منظم و مرتب بود و تو قدر ندونستی.....و خودت را اماده میکنی که فردا همه این تلفنها از اول انجام شود و باید پدرت را هم راضی کنی تا فردا همه این کارها را دوباره انجام دهند و توی دلت میگویی ای کاش خانم کارمند مرخصی یکروزه رفته باشه و ای کاش راضی شود نامه را مستقیما به امور بین الملل وزا*رت بهدا*شت  در تهران بفرستد.


نوشته شده در : چهارشنبه 11 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic