امروز:

مشکل احتمالی اول

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

هنوزیکهفته از استرس وبدوبدو نگذشته باز مدارک بازی شروع شد.انگار واقعا نمیشه یکبار مثل ادم بگم به به همه چی تموم شد و خوش و خرم باشم.اینکه هیچوقت جرات نمیکنم خوشبین باشم حق دارم.پیش خودم میگفتم یک چند وقتی تا نتیجه کلیرنس بیاد کمی استراحت فکری میکنم و بعد برای رفتن اماده میشم.اما زهی خیال باطل.دیروز از سفارت کشور اروپایی زنگ زدند.بیایید یک نامه لیست مدارک بگیرید.تاحدی خوشحال شدم .پیش خودم گفتم حتما ویزامون اماده شده.بعد نگو به سابقه کار من گیر دادن و نامه تهیه دوباره لیست مدارک بوده.سابقه کا ما دارو*سازها روی برگه ای بنام تشخیص صلا*حیت توسط دانشگاه ثبت میشه.یعنی هر دا*روخانه ای کار کنیم تاریخ زده میشه و مهر دانشگاه میخوره و بعد هم که کارمون را اونجا تموم میکنیم باز مهر دانشگاه  میخوره و تاریخ زده میشه.اما ظاهرا این نوع سابقه کار از نظرشون قابل قبول نیست.شنیده بودم سفارت این کشور هردمبیله و به سلیقه شخصی افیسرمربوطه هم بستگی داره.ظاهراپرشون به ما هم گرفته.واقعا نمیدونم چیکار کنم.بذهنم رسیده برم امور بین الملل دانشگاه سابقه کار بگیرم.بعد برای اینها تمام وفت کار کردن هم مهمه.که من بعضی جاها مثل همین جایی که کار میکنم با وجود تمام وقت بودن اما چون داروخانه روزانه هست.ساعت کاری 9-13 میخوره یعنی نیمه وقت.موندم اینرا چیکار کنم.از طرف دیگه میخوام از تک تک دارو*خانه های قبلی نامه سابقه کار جدا بگیرم.برای محکم کاری .تا میرسم به زمانی که خودم دا*روخانه داشتم.به اون هم گیر داده گفته گواهی ازمنبعی غیر خودتون بیارید.انگار دانشگاه عمه بنده بوده.میشه برگه های مالیاتی را ترجمه کرد و فرستاد اما میترسم بدتر بشه و بگه فلان سالش چرا اینطوریه.یا چرا این یکی احضاریه هست و دردسر مضاعف بشه.حالا تلفنی باز به معاونت غذاودارودانشگاه شهرستان زنگ زدم در خواست نامه کردم گفتن درخواستت را فاکس کن .فاکس کردم بین دوتا اتاق گیر کرده.اون یکی میگه دبیرخونه برای ما نفرستاده.دبیرخونه میگه ما فرستادیم.یعنی قربون کارهای اداری تو این مملکت.حالا فردا را هم مرخصی گرفتم برم معاونت دانشگاه و امور بین الملل اینجا ببینم چه خاکی تو سرم میتونم بریزم.باور کنید خسته شدم.خسته.بریدم.هی سعی میکنم قوی باشم و محکم جلو برم اما این نامه اخری و این یکی اماده سازی دیگه داره فراتر از توانم میشه.چندساله برنامم همینه.دیگه واقعا بریدم.دلم میخواد داد بزنم بگم بسه. دیگه نمیتونم.خسته ام.


نوشته شده در : دوشنبه 9 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هوراااا

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،زیباترین لحظات زندگی ،


 زردی گرفتیم..................وزردرو برگشتیم.خیلی دلمون میخواست گلگون و گلبهی رو برمیگشتیم اما نشد.دست ما هم نبود اما باز هم خیلی خیلی خوشحالیم با روی سفید برنگشتیم.گفته میشود 90%زرد روها در اخر صورتی میشوند و ما منتظریم ببنیم اخرش چه رنگی به رویمان میزنیم.

همه اینها به این معنی است که ما رفتیم کلیرنس .کلیرنس یعنی بررسی مدارک و البته از من جز اس ا پی و رزومه و دی اس 160 که انلاین پرش کردیم چیز دیگه ای برای بررسی نگرفت البته من اینتندد ریسرچ و مقالم را هم جز این مدارک دادم.اصلا بگذارید از اول تعریف کنم.

براتون بگم تا یکشنبه ظهر که ما باید میرفتیم فرودگاه داشتیم بدو بدو میکردیم .حالا چرا تا لحظه اخر مدارک اماده میکردیم ؟ چون شنبه قبلش یکسری از لیست مدارک ما عوض شد.یعنی بجای بنک استیتمنت پدرم باید بنک استیتمنت قوی از خومون تهیه میکردیم و ما در عرض چند روز مبلغی معادل 400 میلیون گواهی بانکی گرفتیم.حالا چرا اینقدر زیاد؟چون من فاند ندارم و دانشگاهم خصوصی است.تازه مشاور یک روز مونده به رفتنمون زنگ زده میگه میتونید 50 میلیون هم حساب بانکی بلند مدت ببرید؟!!!!! که البته هم نداشتیم و هم اخه یکروز مونده به پرواز !!!!!!!!!!!!!! خلاصه این یک سری مدارک .دیگه اینکه مشاور سه روز مونده به پرواز وقت برای بررسی مدارک داد.وخوب دوباره باید یکسری تغییرات کوچیک تو رزومه و اس ا پی و تراول پلن میدادیم و همه اینها یعنی کارمجدد.عملا یکدور با اینهمه بدو بدو واسترس وضع حمل طبیعی کردیم(زاییدیم):)

دیگه اینکه اماده کردن این موارد یکطرف باید نمونه سوالهای سفارت را هم میخوندیم و برای سوالهای احتمالی اماده میشدیم.ازجمله استادهای اونجا و مقالات استاد مورد علاقه(من سوپروایزر نداشتم)و خوابگاه و هزینه هاو .......که همه اینها تو فرودگاه و شب اخر انجام شد.

 روز دوشنبه یعنی روز اخر با اینکه هنوز سوالها را اماده نکرده بودم اما اروم بودم .رفتیم سیتی سنتر خرید و عصر هم اومدیم لباس اتو کردیم و سوال ها را از هم پرسیدیم و خوابیدیم.

صبح خیلی اروم و بی نگرانی بلند شدم و اماده شدیم ، قهوه با شکلات خوردیم و تاکسی گرفتیم7:15اونجا بودیم.دوتا صف بود .صف ساعت 8 و صف ساعت 9 که ما با صف ساعت 8  و البته زودتررفتیم داخل.بعد از گذشتن از سکیوریتی وارد یک سالن بزرگ میشدیم که همه کارها از بیومتری(انگشت نگاری)تا خود مصاحبه همون جا انجام میشد.رفتیم تو صف تعیین نوبت و وقتی جلوی باجه رسیدیم من متوجه شدم از شدت هول بخش لیسنینگ مغزم کار نمیکنه.و راستین صحبت کرد.پاسپورتها را گرفتن و رفتیم انگشت نگاری شدیم و روی صندلیها نشستیم.مصاحبه ها هنوز شروع نشده بود و جمعیت بود که وارد میشد و اون سالن بزرگ پر پر شده بود.میشه گفت یک سوم جمعیت ایرانی بودن و تعدادکمی از این جمعیت بنظر برای دانشجویی اومده بودند.اکثرا برای ویزای توریستی اقدام کرده بودند و یک تعداد کم هم رزیدنت بودند.

فکر کنم بیشتر از یکساعت نشسته بودیم که مصاحبه ها شروع شد.و تو این فاصله استرس من نوسانی  بالا پایین میرفت.یکبار اونقدر استرسم بالا رفت که گفتم الان از حال میرم و بلند شدم اب خوردم و چند قدم راه رفتم دوباره اروم شدم.

هفت تا باجه بود که باجه یک برای انگشت نگاری بود و بقیه برای مصاحبه .باجه ها تا سقف شیشه داشت و صدا از طریق بلندگوهای روی شیشه میومد.یا ابرفرض.من انتظار داشتم جلوی باجه ها صندلی باشه که نبود ومصاحبه هاسرپایی انجام میشد.ساعت 9 بود که مصاحبه ها شروع شد.دقیقش را نمیدونم چون انقدر هول بودم که توجهی به ساعت نداشتم و باجه هفت مصاحبه دانشجویی را شروع کرد.دوتا باجه هم توریستی و یک باجه هم رزیدنتی.نفر چهارم همسرم و من را صدا کردند.بالبخند خودمون را رسوندیم جلوی باجه و چون اول همسرم را صدا کرده بود همسرم گفت اسمان مین یا نفر اصلی هست و اقای افیسر شروع کرد به سوال پرسیدن از من .و من تبدیل به یک بهناز کامل شدم.هاهاها یک چیزی تو مایه های مجید جان را در نظر بگیرید.اینطوری که افیسر فرمودن i20 را بده .من سویس فی را از بین مدارک میکشیدم بیرون. بعد یک لحظه مغزم روشن  میشدو ای بیست توی مغز تفسیرمی شد بلافاصله ای بیست را از دریچه سر دادم تو.از من پرسید چرا قصد داری این رشته را بخونی که من جواب کامل دادم.باز پرسید تو مدرکت ایران لیسانس هست ؟!(سوال انحرافی چون بعدا معلوم شد که کاملا داروسازی در ایران را میشناسه و میخواد باز به یک صورت دیگه سوال اول را تکرار کنه)که من گفتم نه من دکتری دارم و دوره ما شش ساله هست که پرسید پس چرا برای مستر اقدام کردی که باز هم کاملا مسلط و قانع کننده جواب دادم.بعد به فارسی پرسید (طرح گذروندی؟)من اصلا نشنیدم. دوباره پرسید .باز اصلا نشنیدم ودفعه سوم پرسید که راستین گفت اسمان طرح طرح. ومن شروع کردم محل طرحم را با شرح وظایفم به انگلیسی شرح دادم.واقعا نمیدونم تو اون چند ثانیه کجا بودم!!شاید چون اون لحظه انتظار شنیدن سوالی به فارسی را نداشتم.(البته میدونستم گاهی به فارسی سوال میپرسن و حتی قرار بود راستین تمام مصاحبش را به فارسی انجام بدهد)اما خوب اون لحظه جمله طرح گذروندی با لهجه خارجی ................!!!! البته مدرک طرح نخواست اما من این مدرک را داده بودم ترجمه که بهتر بود خودم تحویل میدادم اما تا روز بعدش به ذهنم نیومدکه این مدرک رامیتونستم بدم و ندادم:( بعد فکر نکنید گیجی من تموم شد نه داستان هنوز ادامه دارد.از من اس ا پی خواست که باز داشتم سویس فی میدادم.نمیدونم چرافکر میکردم حالا بترتیب مدارک را از من میخواد و سویس اولین مدرک تو لیست مدارک بود که دوباره لحظه ای مغزم روشن شدو گفت اسمان اس ا پی!!!!!!!!!. ورزومه و اس ا پی و اینتندد ریسرچ و مفاله رااز دریچه دادم تو و در همین حین توضیح دادم ریسرچ پلن ندارم اما مایلم با این استاد و در این زمینه ها کار کنم.که دیگه رفت سراغ راستین .از سربازی ازش پرسیدو درجه اش .بعد هم از کار فعلی و شرح وظایفش و کار قبلیش پرسید و برگه زردرا تحویل داد و تمام.من هم پرسیدم دانشگاهم را دیفر کنم یا نه؟گفت تا دوهفته صبرکنیم.البته اون هم یادش رفت پاسپورتمون را بهمون برگردونه:) که ما بهش یاداوری کردیم.

درکل مصاحبه ام خیلی کوتاه بود شاید دو سه دقیقه.درواقع افیسرها روانشناسهای خوبی هستند وبرای مصاحبه اموزش دیده اند اکثرااز بقیه بی فاندها  بنک استیتمنت  میخوان که حتی از ما نپرسید چطوری هزینه را جور میکنید.شاید بخاطر ظاهرخوب ،از این مورد صرفنظر کرد.هیچ مدرک کاری و نحصیلی و حتی تراول پلن از ما نخواست.حیف اینهمه مدارک ترجمه شده .از کلاس و کنگره و تشویقی گرفته تا مدارک اصلی.تنها تاکیدش علت دوباره خوندن مستر بود که من گفتم بخاطر اینکه با این مدرکم امکان کار توی صنعت را ندارم و مایلم کار صنعتی بکنم به مستر تو این زمینه احتیاج دارم.شاید اگه مدرک طرح را داده بودم صورتی میگرفتیم .شاید.حالا باز هم بایداز دوهفته تاچندماه بلاتکلیف و معلق بین اسمان و زمین بمونیم............خلاصه ساعت 9:30 تو هتل بودیم وجاتون خالی مشغول صرف صبحانه مفصل هتل:)


نوشته شده در : شنبه 7 تیر 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

ر*شته حساس

» نوع مطلب : روزانه هایم ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

دودورودودو ایران دودورو دودو ایران حالا هرکی ندونه فکر میکنه من از اون فوتبالدوستهای دو اتیشه هستم.نه بابا من دیشب موقع فوتبال ایران خوابیدم ودرواقع طرفدار شادی هستم.شادی وهیجان باشه حالا فوتبال باشه .هیچ فرقی نداره.

براتون بگم شنبه که خوش و خرم داشتم تو سایتهای مختلف میگشتم رسیدم به الرت لیست ام *ری کا .یک نگاه به لیست انداختم و بعد تو سر خودم زدم................اولین بار موقع اماده کردن مدارک فهمیدم هر چیز کوچیکی که مربوط به نفت و پتروشیمی باشه جز خط قرمز سفارت حساب میشه.یواش یواش با خوندن فروم فهمیدم زشته هایی هم هست که از نظر اونها حساس حساب میشه و پرونده های این دانشجوهابا دقت بررسی میشه و به کوچکترین بهونه ای ردشون میکنن.تا اینکه شنبه رسیدم به الرت لیست و دیدم ای دل غافل رشته پذیرشی من هم جز این لیست هست.درواقع اکثر تخصص های دا*روسازی جز این رشته بود.بعد رشته انتخابی من دوتا اسم متفاوت داره و یکی از اسمها ذکر شده بود درحالی که تو i20اون یکی اسم خورده بود.خلاصه درظرف دوساعت تا راستین بیاد وبریم پیش مشاور به اخر خط رسیدم و پرونده ام *ری کا را بستم.دیگه داشتیم به این فکر میکردیم مصاحبه را کنسل کنیم و از این حرفها.تارسیدیم پیش مشاور وبا خنده و خونسردی ایشون مواجه شدیم.ایشون گفت اصلا مشکلی نیست و هفته پیش دانشجویی که رشتش هوافضا وجز رشته های* حساس بوده ویزا گرفته.خلاصه خیالمون را راحت کرد اما دراین حین و بین متوجه شدیم به جای لیست مدارک متاهل اشتباهی لیست مدارک مجرد را داده و ما اماده کرده بودیم.خلاصه مجبوریم در عرض همین یکهفته کلی مدارک را کنار بگذاریم ومدارک دیگه اماده کنیم.مثلا موجودی حساب از پدرم اماده کرده بودم که حالا مجبوریم برای خودمون بگیریم با مقدار پول حدود 300 میلیون وبرای اینکه به این عدد برسیم باید از چندتا حساب پرینت بگیریم و ........یا اینکه ترجمه سند خونه خودمون را حاضر کنیم اونهم بخاطر در رهن بانک بودن مشکلات خودش را داره.یا تصمیم گرفتیم روضه شکدار نگیریم واز سابقه کاری راستین صرفنظر کنیم و به یک کارمند جزتغییرش بدیم.یا اینکه باخوندن فروم متوجه شدیم تازگی به  TAبودن حساس شدن و رزومه تصحیح شد.خلاصه هرروز میرم سراغ رزومه ودوجمله کم میکنم .اینطوری رزومه هامون حسابی اب رفته .اما چاره ای نیست اینکاری هست که همه متقاضیها انجام میدن.بنده خدا رزومه راستین که یک صفحه شده هاهاها.....البته این را هم بگم درواقع اصل کار، یعنی رشته من حساس هست  وما دیگه هیچ چیز خاصی تو پروندمون نداریم اما وسواس بچه های فروم به ما هم سرایت کرده.........

دیگه براتون کمی از روز مصاحبه بگم.کل مصاحبه 4-5 دقیقه هست و تو این مدت بغیر از تحویل مدارک و جواب به سوالهای افیسر باید به ایشون ثابت بشه دانشجو قصد برگشت به کشورش را داره و به اصطلاح سوشیال تای قوی داره واگر ذره ای شک کنه دانشجو قصد موندن داره ریجکت میشه و برگه سفید تحویل میگیره.اگرهم قبول بشه برگه صورتی و اگه به کلیرنس بخوره برگه زرد و برگه زرد یعنی مدارک بایستی توسط سفارت بررسی بشه.گاهی این کلیرنس تا چندماه طول میکشه و اکثراهم برگه زرد میگیرن.حالا فکر کنم با این حساب من یا همون اول ریجکت بشم و برگه سفیدی بشم یا برگه زردی........فکرکنم تا اونموقع یک غالب تهی کنم .یکی هم موقع دادن برگه تهی بشه بعد برم تو افق محو بشم.خلاصه اگه دیدید از سه شنبه هفته دیگه خبری ازم نیست بدونید تو افق غرق شده ام.


نوشته شده در : سه شنبه 27 خرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

احساس قاطی

» نوع مطلب : چرت و پرت نویسی ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

همیشه فکر میکردم وقتی به همچین روزهایی اینقدر نزدیک به ارزوهام برسم خیلی خیلی خوشحال خواهم بود و توابرها سیر میکنم اما حالا میبینم کلافه وعصبی هستم .شاید چون بلاتکلیفم و هنوز نمیدونم قراره چی بشه.اما مگه نه اینکه رسیدن به همچین مرحله ای هم جز رویاهای من بود پس حالا چرانمیتونم از این روزهای رویایی لذت ببرم؟بنده خدا همسرم تمام سعیش را میکنه که حال و هوای خوبی بهم بده.این روزها مرتب دسته گلهای بزرک و هدیه میخره و کارهای خونه را انجام میده اما من باز میخزم تو بغلش و میگم استپس دارم اروومم کن و باز دو دقیقه بعدعین فنر از جام میپرم.اصلا حالا هم که فکر میکنم فقط یکم دلشوره اماده کردن مدارک تقریبا امادمون را دارم. ویکم بیشتر نگران روز مصاحبه هستم ،حتی خود مسافرت هم اینبار برام استرسزا شده.بااینکه ما دبی را کامل دیدیم و میشناسیم وقراره بریم یکی از هتلهای خوب 5 ستاره جمیرا و برنامه سفر خوبی چیدیم اما اصلا هیچ اشتیاق و ذوقی برای مسافرت احساس نمیکنم.بهرحال امیدوارم حال و احوالم بهتر بشه و بهمون ویزا بدهند وسفر خوبی درکنار همسرم داشته باشم.میدونم باید خودم را برای ندادن ویزا هم اماده کنم.اره باید بتونم خودم واحساساتم را برای همچین موقعیتی هم اماده کنم.بهرحال 50-50 هست .هرچند مشاور میگه شانس ما 80%هست اما الان بیست درصد نشدن برای من مساوی 50 هست .اصلا اگه نشه ما هنوز شانس کشور سرد اروپایی را داریم.حسن اون کشور هم ساعتهای کاری کمش هست.بدیش هم هوای سرد و اروم بودن کشوره.شاید هم حسنه و باعث بشه ماهم به ارامش برسیم.

اصلا میرسیم به بحث رفتن.خود رفتن و به اصطلاح مهاجرت استرسزا هست.باید یکی یکی متعلقاتت را که دوست داری بفروشی یا ببخشی.باید خانوادت را پشت سر بگذاری(البته تو این مرحله فعلا مشکلی ندارم)اما مطمئنا برای همسرم خیلی سخت خواهد بود.باید در عرض کمتر از دوماه برای رفتن اماده بشی.دکترهای لازمت را بری وکارهای عقب مونده را انجام بدهی و هزارویک کار بکنی تابرای یک سفر چندساله اماده بشی.اخه میدونید که اکثرا ویزای ام  ری ک ا سینگل هست به این معنی که تمام طول تحصیل حق خروج از کشور رانداری.اصلا من باز زدم رو دنده خیال پردازی برای 50%.بی خیال بی خیال اسمان.

میدونید هزینه ها هم داره اذیتم میکنه.مثلا از بعداز عید تاحالا 30 میلیون فقط هزینه برای برنامه های مهاجرت کردیم.تازه این اولشه و اگه قرار برفتن باشه .بخصوص کشور ام ری کا این رقم ده برابر میشه..ما هم پس انداز نداریم و همه این پول را ازخانواده من که همیشه پس انداز خوبی دارن قرض گرفتیم.حتی قرار شد اگه بهمون ویزا دادن دو سهم خونمون را پدرم بخرن تا هزینه سفر یکسال ما جوربشه.منتها یک مشکلی در کار هست و اون عیب بزرگ خانوادم در منت گذاشتنه.حانواده من خیلی کمک میکنن اما بشدت  هرکاری میکنن را تو روی ادم می ارن و این اخلاقشون عصبیم میکنه.میدونم که این خصوصیت پدروماردم به ماهم رسیده و من هم از این قاعده مستثنی نیستم و گاهی باعث رنجش راستین میشم.......جدا که اخلاق مزخرفی هست ومنرا اونقدر ناراحت میکنه که گاهی حاضرم از خیر کمکشون بگذرم.مثلا هنوز ویزای ما قطعی نشده پدرم بارها از اینکه مجبورن بخاطر رفاه حال من دو سهم از خونمون رابخرن صحبت میکنن.فقط مساله خونه ما پیچیده شده.قراره ساختمان کهنه ما ساخته بشه.حالا کی! واقعا مشخص نیست.ممکنه شش ماه دیگه باشه .ممکنه یکسال دیگه.خوب اگر ساختمان نوساز بشه خرج یکسال سفر ما ازتوش در میاد امابا منت گذاری پدر م ،راستین معتقده که بهتره خونه را بفروشیم و از خیر این پول با دردسربگذریم.ومن باز موندم تو دوراهی که چیکار کنم.همش دوراهی همش دوراهی.قبلا با پدرومادرم راجع به این اخلاق بدشون صحبت کردم اما اونها من را به نمک نشناسی متهم کردن واصلا متوجه رفتار ازاردهندشون نیستن.

خلاصه بشدت احساس خستگی میکنم و شاید هم حق دارم که درمقابل اینهمه فشار بیتاب و بی طاقت شده ام اما مگه نه اینکه من عادت داشتم به خونسردی و بدون استرسی...................البته تا دوسه سال پیش که اخرش فشارهای مهاجرت کار خودش را کرد و الان برای کوچکترین کاری استرس میگیرم.این به این معنی نیست که همه کارها بدوش خودم باشه.نه من و راستین کارها را بنسبت تقسیم میکنیم وهرکدوم یک مسئولیت را قبول میکنیم.الان هم بجز نوشتن رزومه و این جور چیزها هیچ کاری با من نیست و همه دوندگیها با راستینه اما استرسش گریبان منرا گرفته.امیدوارم راستین همچنان قوی بمونه.

دیگه اینکه به این فکر میکنم اسمان داری با خودت و زندگیت چه میکنی.ایا مهاجرت کار درستی هست.جوابش برای من بعله هست.من سالهاست که میخوام برم و تا حالاعمرو وقت زیادی صرف اینکار کردم.اگه نرم هیچوقت نمیتونم با این قضیه کنار بیام.میدونم و اگاهم مسیر خیلی خیلی سختی در پیش دارم.زندگی ما الان ثبات نسبی داره و من دارم همه چیز را برای اینده ای سخت رها میکنم .درس خوندن و به محیط جدید عادت کردن.شاگرد اول شدن و فاند گرفتن.پروسه مستر را بعد از یک ترم به پی اچ دی تبدیل کردن.دلتنگی برای خانواده.تنهایی.وهزینه ریالی که به دلار تبدیل میشه و خرج کردن دسترنج ده سال کارمون در عرض یکی دوسال.

خوب فعلا چیز زیادی از لیست نگرانیها بذهنم نمیرسه بجز مشکل تیرویید بدون علامتم که سالهاست درمانش را پشت گوش انداختم و جدیدا تصمیم گرفتم برم سراغ درمانش.درواقع فاکتورهای  تیرویید من تو ازمایش نرمال هست و هیچگونه تظاهرات بیرونی هم نداره .فقط کمی بزرگ شده که دوستان متخصص دکترم متوجه این تغییر میشون و خودم هم دوسه سالی هست ازش باخبرم اما درمانش نکردم.چه کار بدی.شما از این کارها نکنید.شاید هم همین 7-8 کیلو اضافه وزن همیشه رو اعصابم بخاطر کم بودن متابولیسم بدنم هست که باز برمیگرده به تیرویید.خب فعلا هیچی اما احتمالا تو این هفته اگه باز هم از چیزی شاکی بودم بطول این پست اضافه کنم. 


نوشته شده در : شنبه 24 خرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

اماده کردن مدارک

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام بچه ها ،چطورید؟خوب یک روزانه از خودمون بدیم بیرون.حالمون خوب شه.براتون بگم وقت سفارت هم گرفتم .سه تیر،دوتیر هم بلیط گرفتیم برای دبی.ترجیح میدادم ترکیه باشه که تاحالا نرفتم.اما بخاطر پربودن وقتهای انکارا.مجبورشدیم بریم دبی که تاحالا چندبار رفتیم.البته این اصلا مهم نیست.استرس برای مصاحبه گرفتم و کمی عصبی ام و استانه تحملم اومده پایین.باید از اینهفته شروع کنم به تمرین سوالهای مصاحبه.بخصوص که چند ماهه انگلیسی حرف نزدم مغزم یک استارت انگلیش بخوره.اوه اوه هول کردم.از اونجاییکه ذاتا ادم تنبل و دقیقه نودی هم هستم مدارکم هنوز کامل نشده.البته 80% اماده هست اما خوب هنوز رزومه راستین و اینتندد ریسرچ و تراول پلن و جاب افر از دوست کارخونه دار(باید یک روز وقت بگذارم برم بگیرم)و ازاینجور چیزها مونده.یکی دوتا ترجمه هم ناقصه.نمونه مصاحبه را هم که حتی نگاه نکردم.ای داد بر من.

دیشب با برادرم حرف میزدیم.بعد از یکماه عادت کرده و راضیه.دوهفته اول خرید کردن براشون خیلی سخت بود چون هر خوراکی را بقیمتی چندبرابر ایران باید تهیه میکردن اما الان دیگه بیخیال مقایسه شدن و دارن از زندگیشون لذت میبرن.فعلا تا زمان شروع کلاسهاشون هردو بیکارن و تو خونه.تعریف میکرد سه شبه تو خیابونشون جشن ماشینهای مدل بالا و کلاسیک و گرون قیمته.خیابونها را بستند و موزیک زنده و نوشیدنی و شادی مردم.تعریف میکنه با تریلی بلندگو دارن میارن نصب میکنن و تازه دارن چراغونی میکنن.انگار قراره جشنهاشون از حالا به بعد شروع بشه.خوب من شخصا فکر میکنم که این مهمترین تفاوت کشور ما با کشورهای دیگست.اونها اینجا خونه بزرگ و رفاه داشتند اما رفتن برای کسب شادی.کاری که من دوست دارم بکنم.درواقع اینجا من امکان پیشرفت شغلی و رفاه دارم اما دلم خوش نیست.البته نصفش به ذات همیشه افسرده من بر میگرده اما نصف دیگش بنظر من به شرایط بستگی داره.ترافیک و دیدن مردم همیشه عصبانی زرنگ و خودخواه و کلاهبردار احساس ارامش را از من گرفته.داشتیم به برادرم میگفتیم میریم برای ویزای ام ری کا اگه نشد اروپا اگه نشد دوباره از نو و اون هم میگفت خوب اگه نشد من تا 4-5 سال دیگه شهروند شدم وبراتون دعوتنامه میدم.ته دلم گرفت و راستین به شوخی گفت احتمالا تا اونوقت رسیدیم به اقدام کردن برای کشورهای افریقایی تانزانیا و اوگانداو ...... اما درکل حرف تلخی بود.اگه ویزای ام ری کا نشه بدجور بهم میریزم.احتمالا همه روزهای مسافرت را ابغوره میگیرم تا برگردیم بعد به امید اون یکی ویزا مینشینیم و اگه اون یکی هم نشه رسما میپرم تو خیابون.اگه هم بشه اول دردسر و بدو بدو و استرس اما شیرینه

هیچی دیگه.ازتون میخوام بقول خارجکیها انگشتهاتون را برای موفقیت من ضربدر کنید.(این انگلیسی را یادم رفته اساسی)


نوشته شده در : یکشنبه 18 خرداد 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تغییرمثبت

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،خودشناسی ،

امروز که رسیدم داروخانه با جمعیت سیاه پوشی روبروی خانه بغلی مواجه شدم.نگاه کردم دیدم عکس پسر خیلی جوونی هست.ماشین را بردم کوچه پشتی تا پارک کنم دیدم یک مرد جوون با سر و لباس خیلی فقیرانه کف کوچه دراز کشیده.و دوتا اقا هم اونطرفتر ایستادن.نزدیک که شدم پرسیدم چی شده گفتند میگه تشنج کردم.رفتم بالاسرش.گفت قرصم را بهم بدید.تو کوله پاره و کهنه اش را گشتم یک برگ قرص کاربامازپین پیدا کردم.بهش گفتم نیاز به امپول ضد تشنج داری.برم برات از داروخانه بیارم.اروم گفت نه.مردم جمع شدند.گفت قرص سدیم والپروات را میخوردم گیرم نیومده برای همین حالم بد شده.قرصی نبود که نباشه .حدس زدم منظورش خارجی این قرصه که گرونه و احتمالا نخریده.اومدم داروخانه و یکنفر را فرستادم تا براش این دارو را ببره.جمعیت جلوی داروخانه بیشتر و بیشتر میشد.پسر جوون توزده سال بیشتر نداشته و دوهفته داشته تابیست ساله بشه.درست مثل برادرم.اونهم دوماه تا تولد بیست سالگیش مونده فوت کرد.این پسر با موتور بوده وسرعت بالا و زمین خورده وضربه مغزی شده.وقتی میبردنش بیاد برادرم یواشکی کلی اشک ریختم.

ازاول هفته هم دارم وبلاگ سبزسبز دوست خوبی را میخونم.که سهم امروز هم بخش فوت مادرش بودکه  اونهم بینهایت غمناک بود.اونجا هم گریه کردم.وبلاگ سبزومثبتی که قصددارم باخوندنش یاد بگیرم چطور میشه مثبت دید.چطور میشه از دختری مثل همه ما اینقدرتغییر کردوبه این درجه از زیبا بینی و مثبت دیدن زندگی رسید.ارامش یاطبیعت زیبای استرالیا .تنهایی یاکتاب.اعتقاد به امورماورایی یا خوداگاهی برای تغییر؟

یک نگاه به خودم میکنم.مدتها است که دیگه به متافیزیک از هرنوع و اسمی اعتقادندارم.اخریش اعتقادبه انرزی  بودمثل قانون جذب وانرزیهای مثبت ومنفی اونهم به احترام علم و فرمول معروف انیشتن البته انرزی منفی هم تعریف علمی نداره.اما حالا حتی نگاهم به این موضوع هم کاملا علمی شده.بهرحال این دلیل نمیشه که ادم زیباییها را نبینه.مثبت و زیبا فکرنکنه و بخاطر خوبیها واتفاقهای خوب سپاسگزارنباشه.

امیدوارم من هم تغییر کنم.امیدوارم من هم بمرور با پیداکردن یک گوشه دنج زیبا تو این دنیا ارامش ونگاه زیبا ومثبت  را پذیرای دلم کنم .

 

 

 

فردا روز مصاحبه کشوراروپاییمون هست.همه مدارک را اماده کرده ایم بجز مدرک سابقه تحصیلی بنده که بخاطراشتباهات مداوم دارالترجمه تا امروز حاضرنشده. امروز صبح همسر رفته  بودتحویل بگیره باز دوباره همون سابقه کارقبلی که پربودازاشتباهات زمانی را اشتباهی ترجمه کرده بودند.دیگه همسرم شاکی شده که چرا اینقدراهمال کاری وسهل انگاری .وخودش در تک تک مراحل ترجمه تا فرستادن برای دادگستری حضورداشته برای جلوگیری از اشتباهات احتمالی.این پسر خوب هم تو این جورمواقع به من خبرنمیده تا مشکل کاملا رفع ورجوع بشه بعد بعنوان اتفاقات روز فقط تعریف میکنه که چی شده بوده.درواقع اگه این مدرک اماده نمیشد خودبخودوقت سفارت فردا راباید کنسل میکردیم

راستی  ای بیست من اومد اما بدون اسم همسر که میل زدیم برای اون هم بفرستند.هنوزازدوتادانشگاه دیگه خبر نیست.

دیشب با دوست یکی از دوستهام که سانفرانسیسکو درس میخونه حرف زدم.میگفت اونهم برای مستر دوباره اقدام کرده بود وبدون فاند.سه سالی هست که اونجادرس میخونه وتموم این سه سال با هزینه خودش بوده.میگفت از ادمهای عشق امریکاست .مدت کوتاهی اروپا بوده اما ام ری کا یکجای دیگه هست.به این امید رفته بوده که بعد از یک ترم خوب درس بخونه و فاند بگیره اما چون رشتش علوم انسانیه تاحالا فقط از جیب خرج کرده.میگفت خیلی خیلی سختی کشیده.وبهتره باپشتوانه خوب برم.خلاصه خیلی ترسیدم.خیلی.واقعا نمیدونم چیکارکنم وحسابی موندم تو دوراهی.

امیدوارم بهترین تصمیم را بگیریم.

 


ادامه مطلب

نوشته شده در : سه شنبه 30 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

خونه ما

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام الیکم احوال شما؟چطور مطورید.میبینم حسابی خواننده های بدی بودید یک احوالی از من نمی پرسید!.خوشحال می ایید سر میزنید و میرید.نمیکنید یک کامنت بگذارید یک اهنی یک اوهونی بکنید صاحبخونه را دلشاد کنید  . بعضی وبلاگها اونقدرکامنت میگیرن گه ترجیح میدن کامنت دونیشون را ببندند.یکی هم مثل من دوست داره با خواننده هاش در ارتباط باشه.روزی چند بارهم وبلاگش را چک میکنه بعد این کامنت دونی خشک و بی اب و علف .پشه هم پرنمیزنه.اخرش هم دق ام میدید در اینجا را میبندم و میرم.والا .....

اوف اوف چند دقیقه پیش به بک اشنایی زنگ زدم لطف کنه برام از کارخونه داروسازیش جاب افر بده.اونقدر خشک و جدی و تند پریدم سر اصل مطلب ،خودم هنوز حس بدش را دارم.یکی بهم بگه بدون حضور ذهن زنگ میزنی مردم چیکار؟گوشی را که برداشت یکهو و بی مقدمه گفتم غرض از مزاحمت.....

خوب حالا راجع به چی حرف بزنیم؟یادتونه ما قبل از عید قصد فروش خونه را داشتیم و تو فرصت باقیمونده میخواستیم یک سرمایه گذاری تو کارم بکنیم.؟پارسال بازار حسابی شل بود.حتی ماهی یکبار هم بازدیدکننده خونه نداشتیم وخودبخود این قضیه نشد.اما ده روزی هست بازار تکون خورده تقریبا هر روز بازدید از خونه داریم.البته دیگه الان خیلی دیره برای سرمایگذاری و از طرفی حساب کتاب که میکنیم.یکجورهایی سخته و وقتمون هم کمه.خلاصه ظاهرا قراره همه این پول بره پای درس.اینهمه سال زحمت بکشی تا یک خونه بخری بعد هم یکساله پولش را به باد بدی بره

زمان فروش خونه هم میتونه برنامه هامون را تغییر بده گرچه ما هنوز نمیدونیم باید همه پول را به دلار چنج کنیم و ببریم یا بخشیش را ببریم و بقیه اش را یک خونه زپرتی پایین شهر بخریم و بعد از شش ماه دوستی اشنایی خونه را تبدیل به پول کنه یا بگذاریم بانک؟....خلاصه این مسایل را گذاشتیم بعد از فروش خونه روش تصمیم بگیریم.(این شکلک چیه؟ )

وووووووووو میمونه وسایل خونهمیدونید از سال 2011 فریت وسایل به امری کا ممنوع شده.برق اونجا هم 110 ولت هست که عملا وسایل برقی را نمیشه برد.حتی برای برقیهای کوچک اگه تبدیل هم ببریم شنیدیم بعد از یک مدتی میسوزه.وسایل برقی ام همه المانی و بهترینه که جیگرم کباب میشه بخوام بفروشمشون.اصلااینطوربگم. من وسواس وسلیقه نسبتاخوبی برای خرید مبلمان و تزیینات دارم و خونم را به سبک شیک و مدرنی تزیین کرده ام. یکمی متفاوت وخاص.طوریکه هرکس واردخونه میشه میگه wow.رنگ غالب چوبی بخاطر پارکت و قابهای زیادی که بدیوارهست بامبلهای خاکستری ودومدل کوسن تقریبا طلایی و قهوه ای . قابها اکثرا کارخودم هستالبته کسی باورنمیکنه .دلم خیلی خیلی براشون تنگ میشه و فکر کنم برای فروش هرکدومشون کلی اشک بریزم.مادرم اصرار داره وسایلم را نفروشم  اما من میدونم برای رسیدن به مرحله بعدی باید از مرحله قبلی عبور کنیم.اما بهرحال دردناک و سخته جداشدن از وسایل عزیزم.

الان اهنگ 25 باند (همیشه با همیم)و رقص نشسته من و راستین......یکجورهایی این اهنگ با حال ماصدق میکنه.

راستین داره برای خونه اونطرف اب سرچ میکنه و من هم دارم با شما حرف میزنم.

نمیدونم یکی دوتا عکس از خونه بگذارم یا نه!خوب میگذارم


نوشته شده در : پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

هنوز

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

محکم وقوی ایستاده بودم.تموم مدت.حتی موقع خداحافظی.حتی موقعی که از فروذگاه داشتیم برمیگشتیم..همسرم یکلحظه از اشتباهمون برای انتخاب فدرال سال 85 گفت.بهش گفتم باید دست از سرزنش خودمون برداریم.تا کی خودمون راشکنجه کنیم.بایدگذشته را رها کنیم و جلو بریم.کاملا قوی.کاملا مطمئن.

تمام این چندروزاروم و بیتفاوت بودم.برنامه هامون تقریبا مثل همه وقتهایی بود که خانوادم می اومدند دیدنم.حتی دیشب مثل همیشه رفتیم پارک.کلی هم بازی کردیم و خوش گذشت.رستوران.وشب هم مثل همه شبهای دیگه شب بخیر گفتیم و خوابیدیم.تنها تفاوت صبح بود که زودتر بیدارشدیم.انگارقرار بود همگی بریم مسافرت.کارهامون را کردیم و رفتیم فرودگاه.وسایل را تحویل دادندو شاد و خوشحال از خانواده ها که برای بدرقه رفته بودند در میان گریه های مادرو خواهرم خداحافظی کردند و رفتند.

روی تخت که دراز کشیدم موج احساس سرک کشید تو قلبم.نمیخواستم .دوست داشتم فکر کنم تا سه ماه دیگه من هم میرم و جای هیچ حس بدی نیست.اما اومد.با تموم قوا.واقعیت با همه تلخیش به فکرم هجوم اورد........من ایرانم.واین منم که نه ویزا دارم و نه بلیط پرواز.هنوز هیچ اتفاق خاصی نیافتاده و این برادرم هست که الان توی فرودگاه لندن منتظر پروازش برای مونتراله.مسخره است .سالها تلاش و برنامه ریزی و هنوز هیچ قدمی جلو نرفتیم.اره .فکر میکردم تموم این فکرهای تلخ با پرواز برادرم تموم میشه و من حقیقت را پذیرا میشم.ودرمقابل سرنوشت وواقعیت کوتاه میام.اما انگار تازه شروع شده.انگار قراره هرساعت و هرلحظه این فکر تو سرم پربزنه که این حق من بود نه حق برادرم.نوبت من بود که بپرم.حق من این نیست.نه نباید اینطور میشد.

ومن هنوز ایرانم.هنور توی همین خونه تهرانم.هنور قراره فردا مثل همه روزهای قبل سرکار برم.هنوز


نوشته شده در : یکشنبه 14 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

جمع بندی

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

اول از همه میخوام خیلی خلاصه از تحقیقاتی که کردیم بگم.

باکشوراسکاندیناوی اروپایی شروع میکنم.کشور کوچیک با اب وهوای سرد که فقط  6 میلیون جمعیت داره ومثل همه کشورهایی از این دست درحدود بیست سالی هست که داره با فرهنگ مهاجراشنا میشه.درواقع بعضی کشورهای اروپایی بخاطر سابقه استعماراشنایی با فرهنگهای اسیای میانه دارند .اما این کشور نه.پس این کشور مردمش نژادپرست هستند.البته این نژادپرستی بصورتهای خاصی خودش را نشون میده.بطورکلی تحویلت نمیگیرند وهمیشه احساس میکنی غریبی.از طرفی کشوری سوسیال دموکراته.با مالیات بالا حدود 40%.این مالیات بالا تضمین کننده این هست که تفاوت طبقاتی زیادی وجودندارد.یعنی اگر درامد بالا داشته باشی بهمون نسبت مالیات بیشتری باید بپردازی و بالطبع همه میتونن از امکانات رفاهی و اجتماعی کشور استفاده کنند.یعنی بمحض اینکه شهروند این کشور بشید میتونید از این امکانات بهره ببرید.

مورد دیگه یادگیری زبان این کشور هست.که کاربردش فقط دراین کشوره .درسته که مردم این کشور کاملا با زبان انگلیسی اشنا هستند اما اهمیت خاصی برای زبانشون قائلندومسلما هرچه به این زبان مسلط تر باشیم امکان پیداکردن کارو شغل بهتر و پردرامدتر بیشتر هست.به محض ورود به این کشور میتونیم از کلاسهای زبان رایگانش تا دوسال بهره ببریم.مورد دیگه اینکه برای کار کردن بعنوان داروسازو یا پزشک باید از هفت خوان رستم گذشت و سطح زبان عالی وامتحانات پزشکی از جمله خوانهای اون هستند.اما میانبری هم وجوددارد.اینکه مدرکمون را به مدرک علوم سلامت معادل کنیم و در سمتهای دیگه کار کنیم.نزدیکی اروپا به ایران از محاسن دیگه این کشور هست که امکان رفت و امد ارزانتروسریعتررا فراهم میکند.

درکل بهنوان نتیجه گیری کشوری با اب و هوای سرد.فضای بسته و سرد برای ما ایرانیها وامکانات خوب رفاهی و حمایتی برای همه است.

فرصت ناب و ویژه که اگر ویزای امریکا را نگرفتیم نباید از دستش داد:)

واما شهر نیویورک:بزرگترین وپرجمعیت ترین شهر دنیا.با پنج محله بزرگ.برانکس.بروکلین.کوئئنز.جزایر استاتن و منهتن.بهمون نسبت با فرصتهای شغلی بیشتر وبالطبع هزینه بالاتر زندگی.مثلا هزینه ها در این شهر پنج برابر اتلانتا و سه برابر تگزاس هست.با پولی که برای اجاره یک سوئئت کوچیک خارج از شهر نیویورک میپردازید امکان اجاره  خونه را در اتلانتا دارید.بهرحال ما فقط تونستیم از دانشگاه این شهر پذیرش بگیریم.و شخصا اعتقادی به گذروندن یکسال دیگه از عمرم روی زبان انگلیسی برای گرفتن پذیرش از دانشگاه شهر دیگه ای ندارم.بجای اون ترجیح میدم ترم اول را تو این شهربگذرونم و از این فزصت برای تقویت زبان وگرفتن پذیرش ازدانشگاههای دیگه درایالتهای دیگه استفاده کنیم.اینراهم بایددرنظرداشت احتمال زیادی برای گرفتن فاند بعد از یک ترموجودداردواین احتمال بعدازیکسال درحدود99% هست.مهاجرت برای همه و بهرکشوری سخت هست ولی در کل درکشور امریکا مسیرسختترو پرتلاش تر وطولانیتری پیش رو دارید.اما بعد از گذروندن این دوران سخت،میتونید اززندگی در کشوری ارزان با امکانات فراوان رفاهی وفرصتهااستفاده کنید.توی این کشوردیگه احساس غریبگی نمیکنید ودرکل بهترین جا برای لذت بردن از زندگی هست.این صحبت من نیست .اینرا ادمی که قبولش دارم و سی سال در المان زندگی خوب داشته وپنج سالی هست به امریکا رفته میگه.از دیگر معایب اون دوری از ایران و سینگل یا یکطرفه بودن ویزای دانشجویی را میشه نام برد.البته هنوز معلوم نیست ما موفق به گرفتن ویزا بشیم !ازطرفی مدرکهای پزشکی در این کشورقابل قبول نیست و باید واحدهایی را برای معادل کردن مدرکم بگذرونم.امادرصورت گرفتن مدرک pharm-dیا همون داروسازی،حقوق خوب وبالای سالیانه 100000دلارراداریم.زبان این کشور انگلیسی و پرواضح کاربردی است.

درکل در امریکا هزینه خیلی بیشترو سختیهای بیشتری در پیش رو داریم اما اگه باانگیزه و اراده قوی از این مرحله عبورکنیم.میتونیم از زندگی در کشوری با اب و هوای خوب.جامعه باز برای مهاجرها وامکانات خوب رفاهی وشغلی لذت ببریم.

خوب حالا کمی هم شرح حال بدم.از سه روز پیش که خبر پذیرشم را شنیدم واقعا تحت استرس و منگنه شدید روحی بودم.ما تا اول می یا چهارشنبه باید ثبت نام اولیه این دانشگاه را با پرداخت 200 دلار بیعانه غیرقابل برگشت شروع کنیم .از طرفی سه هفته دیگه وقت سفارت اروپامون هست وهنوز کارترجمه و بازکردن حسابهی بانکی و پرداختها را انجام ندادیم.وهمینطورباید خیلی سریع حجم زیادی از مدارک  برای امریکا رااماده کنیم.سه شنبه یا چهارشنبه برادرم با پدرومادرم چندروزی مهمان من هستند برای خداحافظی از اقوام تهران و گذروندن روزهای اخر درکنارهم وروزیکشنبه هم فرودگاه و پروازشون برای همیشه وعملا تا دوشنبه هم درگیر اونهاییم ووقتی برای اماده سازی مدارک نداریم.از دوشنبه که ازاد میشیم تا وقت سفارت اروپا دوهفته بیشتر نمیمونه و ما هستیم و کلی کلی کلی کار.با مشورت و تحقیقی که کردیم تا ازویزای امریکا مطمئن نشدیم بهیچ وجه نباید فرصت اروپاراازدست بدهیم.فقط این مساله میمونه که وقت سفارت اروپا راعقب بیندازیم یا همین اخراردیبهشت بریم.راستش میترسیم وقت سفارت را عقب بیاندازیم و رشته من از لیست رشته های موردنیازشون دربیاد.والبته هزینه سفارت هم کم نیست تقرییا خرج یکماه زندگی در نیویورک هست.

خوب دیگه برم کارهای پرداخت بیعانه دانشگاه را انجام بدهم .البته تلفنی.هرروز که نمیتونم مرخصی بگیرم:)


نوشته شده در : یکشنبه 7 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

چیکارکنیم؟

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

امروزاز یکی از دانشگاههای امریکا نامه پذیرش داشتم.حتما فکر میکنید خوشحالم.نه نیستم.بجاش عصبی و ناراحتم.حالا میگم چرا.امروز ظهر بود که نامه اومد.البته هنوز فرم i20 اش نیومده و احتمالا تا چند وقت دیگه اونهم صادر بشه.مشکل اما شهر دانشگاه هست.نیویورک.گرون ترین شهر امریکا.خوب ما قبلا هم اینرا میدونستیم اما شرایط تغییر کرده.یعنی قیمت دلار داره تغییر میکنه.از ظهر تاحالا که این خبررافهمیدیم هردویکجورهایی عصبی و اشفته منتظر عصر بودیم تاهم را ببینیم و بشینیم حرف بزنیم.ساعت 8 بود که پا بخونه گذوشتیم.وماشین حساب و دفتر و دستک را گذوشتیم جلورومون. ازهمون موقع تا الان روماشین حساب عدد میکوبونیم و حرف میزنیم.اروم شروع کردیم و خسته و عصبی و ناراحت پاشدیم.درواقع تموم حساب کتاب قبلی ما با دلار 3000 بود،حساب کرده بودیم تا دوسال میتونیم دووم بیاریم.یا به اصطلاح پول خونه و ماشین را دلارکرده ،خرج کنیم.حالا مشکلمون چیه؟بالا رفتن قیمت دلار.دلار امروز3340 بود و ظاهرا  همینطورداره میره بالا.با قیمت همین امروز ما ،فقط هزینه یکسال وشش ماه را داریم و اگه دلار برسه 3500 خرج یکسال و چهارماه.یعنی اینکه درس من نیمه توم میمونه ویابایدباجیب کاملا خالی برگردیم.یا من اونجا شاهکارکنم و برای سال دوم فاندیابورسیه بگیرم.اما چون شاید و اگه هست یعنی ریسک.یعنی نمیشه روش حساب کامل کرد.یعنی یکسال و چهارماه وبعدنمیدونیم چی میشه؟یا برشکسته و بدبخت برمیگردیم.یا فاندوتوموکردن درس وخلاصه خودراجاانداختن درجامعه اونجا.دیگه اینکه ماقصدداشتیم سال اول مقداری از پول را تو بانک بگذاریم و روسودش برای خرج زندگی اونجاحساب میکردیم.الان دیگه مطمئن نیستیم پول را تو بانک بگذاریم یا همه را دلار کنیم ببریم.جدا چه مملکت بی ثباتی داریم.واقعا که.

تا یکی دوهفته دیگه معلوم میشه فاندی درکاره یا نه.اگه فاند بدهند با خیال راحت میریم.اما اگه نه،یکجورهایی ریسک خیلی خیلی بالا هست چون معلوم نیست سال دوم من بتونم فاندبگیرم یا راستین بتونه کار پیدا کنه و ویزای کار و غیره.بچه هایی که اونجا درس میخونن ،میگن احتمال گرفتن فاندتوسال دوم خیلی بالااست.اما از نظر ما هیچ تضمینی براش نیست.یکهوندادند.اونوقت چی؟یکجورهایی یا باید خیلی ریسک کنیم یا از خیرش بگذریم.

حالا این وسط راستین که کلا ادم محتاطیه میگه نریم و من که همیشه ریسک پذیر بودم میگم بریم.دوتانظر کاملا متفاوت.

از طرفی یاید مدارک برای ویزای امریکا را هرچه زودتر اماده کنیم.مدارک هم خیلی.خیلی زیاده.دوباره تنظیم رزومه و ......ترجمه همه دارایی خودمون و پدرم و حساب بانکی و مقاله و هرچیزی که فکرش را بکنید باید اماده کنیم.بعد قرار هست که اخراردیبهشت مصاحبه اروپا را داشته باشیم.این وسط من میگم تاریخ مصاحبه رادوماه عقب بیاندازیم و اگرامریکا ویزا نداد برای اون اقدام کنیم و راستین نمیخواد فرصت اروپا را از دست بده.باتوجه به اینکه خرج اونجا یک سوم خرج تحصیل امریکا است درواقع اروپا از نظر اون منطقیتر هست اما کاملا معتقده درهرصورت چون مهاجرت را بخاطر من داریم میکنیم نظر من تو الویت اول هست و بهیچ عنوان درمقابل نظر من نه نمیگه.

همین دیگه.عصبی و بیقراریم.خسته و ناراحتیم.چند روزی بخودمون فرصت دادیم تا شاید خبری از فاند بشه و تصمیم بگیریم وقت سفارت اروپا را عقب بیاندازیم یا نه.بنظر من اگه درهرصورت امریکا نشد دوماه دیرتر اروپا هم بریم زیاد مهم نیست.اما اگه هفت میلیون اخر اردیبهشت بدیم و خرداد هم ویزای امریکا را بگیریم واقعا احمقانه رفتارکردیم.

نمیدونم.نمیدونم.نمیدونم.چرا این مملکت اینجوریه.همین چند وقت پیش دلار 1000 بود و رسید به حدود چهار و دوباره اومد پایین تا 2600.بعد 3000ویک چندماهی بود ثابت مونده بود.ونفس میکشیدیم .دوباره بازی دلارشروع شد. نکنه قراره بره بالا؟تاکجا؟تا چه عددی؟تا 4000؟تا 5000؟تا7000؟ای بابا

بچه ها دعا کنید فاندیا همون بورسیه بدهند.دعا کنیداین داستان بصورت خوبی تموم بشه


نوشته شده در : چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزهای قبل عید

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

به به به دوستان عزیزم.سلام بروی ماه همگی.هفته اخر عید هم رسید.چطور مطورید؟این پست یک گزارش هفتگی مینویسم و پست سمنویی را میگذارم برای فرداکه حسابی سبزه ای بشیم.پس فعلا بریم سراغ گزارش هفتگی.چهارشنبه مشاوری که جون خودشون و عمشون خیلی تو امر خطیر گرفتن پذیرش از دانشگاههای امریکا کمک میکنند و یکجورهایی رو اعصاب تشریف دارندو نگران اهمال کاریشون برای گرفتن فاند هستیم،لطف کردن یادشون اومدریپورت ایلتس را نفرستادن و ما باید بریم سازمان مربوطه درخواست ریپورت کنیم.بعد زحمت کشیدن و گفتن بعد یکماه ثبت نام اینترنتی wesانجام شده و مدارک wesرا هم حتما حتما باید از دانشگاهتون بفرستید و همه اینکارها باید قبل از عید انجام بشه.حالا ایشون چهارشنبه ظهر این اخبار را دیکته میکنن.قبلا هم من با دانشگاه تماس گرفته بودم .میگفتن چون فارغ التحصیل شدی باید بیایی فرم 12 را پر کنی ما بفرستیم وزارت بهداشت بعد اونها تایید کنن و اجازه بدهن تا ما مدارکت را برای خارج از کشور بفرستیم و این پروسه یعنی یک پروسه ده پانزده روزه و انجام اینکار قبل از عید ناشدنی هست.از طرفی دانشگاه من هم یک شهر دیگه. از اینطرف هم مشاور پرمدعامیگه که همه بردن دانشگاه از همون جا فرستادن(بایک لحن و اخلاقی).خلاصه دیدم دیر بجنبم همین یکهفته هم پریده.گفتم میرم دانشگاه ،چشمهام را مثل گربه تو فیلم شرک میکنم وهمونجا یک فکری میزنم.بلیط رفت پیدا نکردم و فقط یک بلیط برگشت ساعت چهارعصرشنبه بود.همون را گرفتم و بیاد ایام دانشجویی پریدم تو اتوبوس، پیش خودم گفتم زمان دانشجویی یعنی شش سال تمام ،ماهی دوبار با اتوبوس میرفتم و میومدم:).یعنی چی حالا سوسول شدم میگم واااای اتوبوس و قرتی بازی،جمعه شب پریدم تو اتوبوس و چهاده ساعت وول خوردم تا رسیدم.رفتم دانشکده.گفتن فارغ التحصیل شدی فقط باید از طریق اموزش کل دانشگاه پیگیری کنی.رفتم اموزش کل.گفتن بعله ما برای قرستادن مدارکت به خارج از کشور فرم 12 میخواهیم .فرم 12 را هم میتونی یا همین جا پرکنی ما بفرستیم وزارت بهداشت تو تهران .بعدجوابش که اومد مدارکت را بفرستیم یا برگردی تهران از خود وزارت فرم بگیری و ازطریق یکی از دانشگاههای علوم پزشکی تهران بفرستی بره .خلاصه بدون ترفند وارفتم .وقت فکربکر رسید.گفتم نامه بعد از عید بدردم نمیخوره. خودم میفرستم بره .لطفا فقط درب پاکت را یک مهر فارسی بزنید.بعدهم نشستم تو دفتر اموزش . زنگ زدم TNT.ادرس دانشگاه را دادم برای تحویل بسته.احتیاجی نبود چشمهام را هم گربه ای کنم اونقدر خسته و له بودم خودشون دلشون برام سوخت.اصلا مردم این شهر یک درجه با تهران و حتی شهر پدرومادرم فرق داره.بنده خداها اصلا اهل سنگ انداختن نیستن.تموم سعیشوم را هم میکنن که کارت راه بیافته.پست اومد تحویل گرفت و پاکت مال دانشگاه و ادرس هم ازدانشگاه حل شد رفت . ومن با لب خندون برگشتم فرودگاه.راستین هم از اونطرف ریپورت ایلتس را فرستاد رفت.ساعت 7 شب هم خسته اما خوشحال و خندون رفتم ارایشگاه ناخونهام را خوشگل کردم وشنبه با صرف  کلی هزینه پست و رفت و اومد تموم شد.

یک خبر خوب دیگه.از سفارت اروپا وقت مصاحبه خواستیم با توجه به حرفهای بچه های فروم حدس میزدیم شهریور یا مهر بهمون وقت بدهند.نامه زدن وقت را 21 می ،31 اردیبهشت دادند.البته گاومون زاییده چون باید بلافاصله بعد ازتعطیلات عید شروع کنیم جورکردن مدارک این یکی.اما خوب خیلی هم خوبه.تا اونموقع تکلیف ما با دانشگاهها هم مشخص شده .یه ده روزی وقتش را دیرتر میدادن خیلی بهترتر تر بود امابهرحال خیلی خوبه و حسابی بابتش خوشحالیم.

دیگه اینکه سه شنبه بعد از ساعت کاری میریم رشت.شب را همون جا میخوابیم .صبح هم استارا و مرز و کشور اذربایجان.یکهفته هم اونجاییم.هفته دوم عید هم خونه و احتمالا در خدمت پدرومادر و برادر که برای خداحافظی از اقوام تهرانی خانومش میان منزل ما.باز هم خوب و عالی.به به مهمونداری:)ایکون بدجنسی.شوخی کردم من چاکر خانوادم هم هستم.

 


نوشته شده در : یکشنبه 25 اسفند 1392  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

تکرارداستان سفر

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

دوهفته به اخر سال مونده وما تصمیم داریم برای ایام عید یک مسافرت خوب بریم.نصفه نیمه دلهامون امیدواردرست شدن کارهامون هست.کارهایی را که باید قبل عید انجام میدادیم را انجام داده ایم اصلاهمین دوروز پیش بود به راستین میگفتم امسال بعد از سالها قراره عید خوبی داشته باشیم.منتظریک عید متفاوت بودیم تا اینکه.........خوب از اینجای داستان دیگه از شخصیت مثبت خبری نیست و قراره نقش منفی داستان را بازی کنم......ویزای برادرم اومدو من بجای اینکه خوشحال باشم ناراحتم.نمیتونم اسم این حس را حسادت بگذارم چون مشوق اصلی رفتنشون خودم بودم.بیشتر فکر کنم رفتن اونها مهر تائیدی به شکست من و سالهای از دست رفته و امید سوختمون باشه.رفتن اونها نشان ناتوانی ماست.شاید کسی مستقیما به زبان نیاورد اما عملا مضحکه میشویم.دی ماه سال 85 بود که بعد از عقدمون بلافاصله برای فدرال کا*نادا فایل نامبر باز کردیم.اولین اشتباهمون این بود که در مورد کبک و استرالیا تحقیق نکردیم.شاید بخاطر اینکه اون موقع زبان من کاملا ضعیف بود وقانون اونموقع فدرال برای باز کردن فایل نامبرایلتس نمیخواست.ترس از زبان باعث شد که من اینطور استدلال کنم پروسه را شروع کنیم و درزمان انتظار من بروم سراغ زبان.دومین اشتباهمون این بود که از همون موقع تو بوق و کرنا از رفتن و محسنات مهاجرت گفتیم .از سال بعد بود که دوست و اشنا پیگیر رفتن ما شدن و ما با خنده میگفتیم بزودی.یواش یواش دوستان هم به فکر رفتن افتادن،واینبار اونها با خنده میپرسیدن پس کی میرید.عید 90 بود که برادرم برای کبک اقدام کرد.اونموقع کبک مدرک زبان نمیخواست اذرماه همون سال رفتن مصاحبه و با زبان دست و پاشکسته مصاحبه را قبول شدن.وعید 91 بود که خبر رسید فدرال تموم پرونده های زمان ما را که در حدود 300000 پرونده میشد بدلیل کثرت و زمانبرشدن پروسه کنسل کرده.دنیا روسرم خراب شد تا دوماه خون گریه میکردم.اونقدر ناراحت و ناامید بودم که نمیتونستم با منطقم فکر کنم وسومین اشتباه را کردیم.به شرکت کنپارس مراجعه کردیم.قانون فدرال اون سال دارو*ساز میخواست .نمره ایلتس لازم را نداشتم.شرکت هم بجای فدرال ،کبک را از راه غلط  مدرک فنی حرفه ای پیشنهاد داد.راستین خیلی سعی کرد من را منصرف کنه.عقلم کار نمیکرد و فکر میکردم چون کنپارس شرکت خیلی معروفیه باید به مشاوره اش عمل کنیم.توصیه راستین را نخواستم بشنوم.راستین هم بخاطر روحیه ناامید و قلب شکسته من کوتاه اومد. همون جلسه قرارداد را بستیم .اشتباه محض بود یکسال وقتمون و پولمون را صرف خواندن زبان فرانسه کردیم غیر از پول قرارداد شرکت که به دلار بود.میدونم این داستان را بارها شنیدید اما مثل یک داغدار این داستان تو ذهن من محکوم هست به تکرار.امسال عیدبود که پرونده کبک را فرستادیم وخرداد همین امسال هم پرونده برگشت خورد.دلشکسته تر و خسته تراز این بودیم که بخواهیم درگیر شکایت از کنپارس بشیم ..........و بقیه داستان زندگیم را هم خودتون بهتر میدونید.حالا که ویزای برادرم اومده انگارداغ من دوباره تازه شده.نه من شاد نیستم و علتش حسادت نیست.علتش یاداوری تموم ناکامیهای من هست.میدونم این یکی دوماه که برادرم سرگرم مقدمات رفتنش هست .وتموم روزهایی که وسایلش را میفروشد و با هیجان و شادمانی چمدان میبندد.بلیط میخرد و جشن خداحافظی میگیرد من ناراحت خواهم بود.نه به خاطر حسادت و نه به خاطر اینکه پارسال همین برادرم درحقم بزرگترین دشمنی و نامردی را کرد .نه ..........روزهای تلخی خواهم داشت.روزهایی که باید در جشن و شادی برادرم شرکت کنم درحالی که قلبا ناراحتم.قلبا از درون شکسته ام اما باید لبخند بزنم .گفتن دردم به خانوادم بیفایده هست چون مورد سرزنش و شماتتشون قرار میگیرم.همدردی جز راستین و این وب ندارم. دوری از برادرزاده  خوش اخلاق و خندان سه ساله ام ،از برادروزن برادر همیشه شادوخوشحالم وغم نامیدی خودم............دلم داغونه


نوشته شده در : دوشنبه 19 اسفند 1392  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

روزانه

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام بروی ماهتون.احوال همگی؟خوبید؟حالا منتظرید ببینید انتخاب من کدوم شد؟!!!!!خوب خدمت شما عرض کنم که قضیه پیچیده تر شده.من بسمت امریکا گرایس پیدا کردم و راستین اروپا.دلیلش را هم کاملا درک میکنم و برایم قابل قبول هست.رفتن به اروپا یعنی ارامش.یعنی یک زندگی اروم و بی دغدغه.یکسال اول کلاسهای زبان رایگان را میرویم و رزومه کار میفرستیم.امکان کار پیدا کردن هم هست.کار که پیدا کردیم میتونیم درامد خوبی داشته باشیم و مسیر زندگیمون روی روال خوبی میافته.اما امریکا یعنی استرس یعنی دنیای ناشناخته تحصیل در خارج از کشور. ودر زمان تحصیل هیچکدوم حق کار نداشتن.یعنی تمام زندگیمون به فاند دانشگاه(تازه اگه بگیریم)وابسته بودن.یعنی درس خوندن سفت و سخت برای گرفتن فاند.یعنی دنیای ناشناخته پیدا کردن کار.البته دوست بسیار عزیزی میگفت اگه تو امر*یکا نتونید کار پیدا کنید هیچ کجای دنیا هم نمیتونید کار پیدا کنید.بنظر من که حرفش کاملا منطقی هست و ما باید امیدوار باشیم. 

درک میکنم همسرم را وقتی میگه خسته هست.وقتی میگه اسمان اگه امسال این فرصتها از دست بروند دیگه نمیخواد سال بعدش را امتحان کند.چون خسته شده.عمق خستگیش را حس میکنم.درست حسی که خودم دارم.

چند روزی هست که داریم مدارکمون را کامل میکنیم تا دوهفته دیگه باید ثبت نام دانشگاهها را تموم کنیم.کلی مدرک هست که باید ترجمه بشود.گرفتن رکامندیشن هم برای خودش داستانی هست.خصوصا که من دانشگاه شهر دیگه ای درس خوندم و نمیخوام مسافرت کنم.و میخواهم تا حد ممکن کارها را با تلفن تمام کنم.محل کار هم که نمیتونم تلفن بازی کنم و در واقع همه کارها بعهده راستین افتاده.نامه ازبانک و موجودی حساب بالای 100 هم باید بگیریم که چون ما منفی صفر هستیم زحمتش را به خانوادم میدهم.چون برای دوتا دانشگاه میخواهم اقدام کنم هر کدوم دوسری.خوشبختانه از نظر دانشگاهها بلامانع هست.هنوز مدارک wesرا هم نفرستادیم.خود همون 300$ میشه.هزار و یک کار در دوسه هفته وجیب خالی.بعد هم احتمال زیاد کارهای اروپا شروع میشود.جالبه چندین سال هست اینوقع سال ما مشغول بدوبدوییم.پارسال امتحان تس اف داشتیم واز مدارک کبک را باید تا فروردین اماده میکردیم .چون بعد از فروردین قوانین عوض میشد.پیارسال من اسفند ایلتس داشتم و از چند ماه قبلش کلاس میرفتم و درس میخوندم.که عیدش خبردارشدیم کا*نادا پرونده های کسانی که سالهای اکتبر2006و2007و2008 اقدام کرده بودند را میخواهد برگردوند.ما ژانویه 2007 بودیم .سال قبلترش هم اواسط فروردین امتحان ایلتس داشتم و دوسه ماه قبل عید و خود عید را کوفتمون کردم بس که استرس داشتم.امسال هم که اینطوری.فقط امیدوارم امسال دیگه سال اخر باشد و سال بعد از این نگرانیها و بدوبدوها خلاص شده باشیم.به سلامتی روزهای شیرین در اینده.


نوشته شده در : دوشنبه 14 بهمن 1392  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

کدوم بهشت؟

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام.احوال شما؟خوبید،خوشید،سلامتید؟یکهفته ای هست که من و راستین رو ابرها زندگی میکنیم.همه چیز خوب پیش میره فقط نوع ابرمون فرق دارد.گاهی اون ابرسفید خوشگلها(چی بود اسمش؟.....)گاهی هم ابرخاکستریها،اما بهرحال ابر هست و احساس خوشبختی میکنیم.درضمن یادتون نره که رو همفکری شما هم حساب میکنیم

خوب یادتون میادتابستون قراربود برای یک کشور اروپایی اقدام کنیم اما دیر خبردارشده بودیم و رشته دا*روسازی را دیگه نمیخواستند.هفته پیش خبردارشدیم که از اول زانویه باز عشق دا*روساز شدند.من هم مدارکم اماده هست و فقط کافیه اقدام کنیم.خوبیش اینه که بینهایت سریع هست.وحداقل ظرف ده ماهه اونجاییم.خوبی دومش چیه،اینکه هردو اجازه کار داریم.خوب بدیش چیه؟1 زبانش غیر انگلیسی هست و باید یک زبان دیگه را یاد بگیریم2 حداقل یکسالی باید از جیبمون بخوریم تا کارپیدا کنیم احتمالا 70-80یا بیشترباید از جیبمون بخوریم.3 حقوق خوبی در کاره و غیر اززندگیخوب، میتونیم پس انداز هم داشته باشیم.

خوب این تنها خبر خوب نیست من یک خبر خوب دیگه هم دارم

به احتمال خیلی زیاد من میتونم برای سال دیگه فوق لیسانس:(درامریکا درس بخونم:) بدیش چیه؟چون به خاطر نمره زبان مجبورشدم فوق لیسانس ونه پی اچ دی شرکت کنم.فاندی در کا رنیست و تموم هزینه ها پای خودمون هست و خبر بد دوم این هست که هزینه ها فوق العاده سرسام اور هست.اصلاح میشودسالی-200 150 میلیون،خوب این هزینه خیلی زیادیه ،مشاورمون میگه احتمال اینکه ترم بعدفاند بگیری بیشتر میشه و هزینه ترم دوم نصف میشه.خوبیش اینه که.1 امریکا کشور مقصد سفر زندگی من هست و من به خودم قول داده ام هرجای دنیا هم بروم تموم سعیم را میکنم که روزی در امریکا زندگی کنم(ممل امریکایی)2 زبانش انگلیسی هست.3 اون هم سریع هست و از ترم دیگه میتونم درسم راشروع کنم.

خلاصه تصمیم گیری خیلی سختیه.یکهفته هست من و راستین با خنده و شوخی تو سر و کله هم میزنیم تا به یک نتیجه برسیم.نشده که نشده.میدونید تصمیم فوق العاده مهمیه .تموم زندگی و اینده مون را تحت تاثیر قرار میدهد.خلاصه مثل چی...... تو تصمیمگیری گیر کرده ایم.نظرشماچیه؟اگرنکته ای هست که به چشم من نیومده و فکر میکنید مهمه را بنویسید.

دوستهای خوب و عزیزم روز خوب و روزهای خوبتری داشته باشید

راستی دوست خوبی که از من راجع به منابع زبان پرسیده بودی ، فراموش کرده ای نوع امتحان و ادرست را بگذاری

 


نوشته شده در : پنجشنبه 3 بهمن 1392  توسط : اسمان پندار.    نظرات() .

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Website Traffic | Buy Targeted Website Traffic